یادداشت کاظم کردوانی درباره نابکاریها و جعل تاریخ و خودستاییهای سخیف غلطانداز فرج سرکوهی هم تکاندهنده است و هم سخت تاسفآور. من البته، مثل خیلیهای دیگر، یا در واقع هر کس که اندکی مطالعهای دارد و هر خبر و مصاحبه و ادعایی را با عقل سلیم و دادههای قبلی میسنجد متوجه دروغگوییها و معرکهگیریهای آقای سرکوهی شده بودم و هر جا اسمی از او می دیدم نادیده رد میکردم، اما ظاهرا رسانههای فارسی زبان خارج از کشور و خصوصا بیبیسی حاضر به دلکندن از جذابیت معرکهگیریهای این داستانسرای همهچیزدان و همهجاحاضر نیستند.
عموما، و آن اوایل، ادعاهای آقای سرکوهی تا آنجا که مربوط به چیزهای غیرقابل انکار یا اثبات بود قابل تحمل بود، مثلا [در یک مصاحبه] میگفت ماموران امنیتی او را مجبور میکردهاند که صداها و حرفهایی که هنگام سکس با همسرش ردوبدل میشده را دوباره در حضور آنها بگوید… (کاری سخت کثیف و غیراخلاقی اما خلاقانه، چه از جانب شکنجهگران و چه -شاید- ذهن سازنده!)بعضی دیگر از ادعاهای آقای سرکوهی با دادهها و شواهد چندان همخوان نبود اما خوب «میفروخت». مثلا اتهامات سنگینی که به مسعود بهنود زد و [تقریبا] به خودفروختگی متهمش کرد، و بهنود با صبوری و رندی توامانی که دارد جواب نداد و وقتی هم که مستقیما از او دراین باره پرسیده شد (گفتگوهای جداگانه کامبیز حسینی و من) گفت حتما فرج بهتر میداند چون حافظه او بهتر است و بعد سخن را برد به وقت پنهان شدن سرکوهی و خروجش از ایران و این که بهنود یکی از نادر کسانی بوده که سرکوهی پناه داده و حتی در فرودگاه هم بدرقهاش کرده… .در چنین مواردی اگر کسی به مخالفت با ادعاهای سرکوهی برمیخاست معمولا برچسب مریدی این و کارمندی آنجا و نانخوری فلان را میگرفت.
اوجش (در سخافت) گفتگو با چند رسانه معرکهطلب بعد از درگذشت هاشمی رفسنجانی و ادعای جنابِ همهچیزدانِ همهجاحاضر بود که: این رفسنجانی یک مدتی با ما زندان بود و آدم دلال مسلک سخیفی بود و چند بار هم آمد به سلول من که یک چیزهایی به من بفروشد که ردش کردم رفت! (نقل به مضمون)حالا تو با فکی که تا زمین کش آمده بگو به شهادت خاطرات همه کسانی که آن بابا را در زندان و قبلش دیده بودند، هر ایراد و حتی جرم و جنایتی که داشت، از نظر مالی بینیاز بود و غرور خاصی داشت و هرگز چنین رفتاری یا حتی نزدیک به آن هم از او گزارش نشده! قاعدتا مرید و خودفروخته و کارمند هستی وگرنه فرج و اکبر میدانند در آن سلول چه گذشته یا تو؟ بیبیسی بهتر میداند گفتگو با کی جنجالیتر میشود یا تو؟
نامه آقای کردوانی اما اتمام حجت است برای هر کس که بالاخره دنبال متر و معیاری میگردد برای راستیآزماییهای این بابا که انگار یک تنه نیت کرده تا جایی که ازش برمیآید تاریخ سیاسی و ادبی و سایر را تحریف کند (این «سایر» بستگی به رسانهها دارد که در چه امور دیگری ایشان را صاحب تخصص و خاطره بدانند!).کردوانی بیش از ده دروغ واضح و شاخدار و سخیف سرکوهی را نشان میدهد که تقریبا همه آنها نه تسامحا از سر عواملی مثل ضعف حافظه یا بیماری زوال عقل بلکه تعمدا از سر خودشیفتگی و کینهجویی از دیگران و مطلع نشان دادن خود، ساخته و پرداخته شدهاند.البته اگر ادیتوریال بیبیسی، که احتمالا جوانی [یعنی ایشالا!] باید باشد ناآشنا با موقعیت غولهایی مثل سمیعی گیلانی و باطنی و صادقی و کابلی در ادبیات و زبانشناسی، فقط کمی دقت هم میکرد متوجه میشد آن ادعانامه سردبیر یک نشریه که خودش را همپایه آن بزرگان و آدمی مثل کردوانی را تا حد پادو جمع نشان داده، چقدر سوراخ است. اما چه میشود کرد که هر ادعا و تاریخسازی، پشتوانه بعدی میشود و لابد چندی دیگر ادیتوریال رسانه فارسیزبانِ بعدی هم با چند «سرچ» به همین ادعانامه سرکوهی میرسد و مطمئنتر از همکار قبلی سراغ استاد میرود که بیا برایمان از شورای فلان و کانون بهمان و انجمن بیسار خاطره بگو! و اصلا مگر نه که انبوهی از مصاحبهها و اظهارنظرهای او بخاطر سوابق دوری است از سردبیری مجله «آدینه» که تمام اعتبارش را سرکوهی از خلال همین خاطرهسازیها و ادعاپردازیها پای خود نوشت و به ادیتوریالهای طالب معرکهگیری انداخت؟ بماند که البته میراثخوار سیروس علینژاد بود و مرهون لطف کسانی که پس از خروج علینژاد از کشور به همکاریشان ادامه دادند… .
میگویند روزی شازدگان درباری آدم سخیفی را پولی دادند که جلوی وزیر اعظم ضرطهای بدهد. داد و جمع خندیدند و وزیر هم به جای تنبیه انعام حسابی دادش. طرف را بسیار خوش آمد و فکر کرد پس جلوی شاه این شیرینکاری را تکرار کنم چه انعامها بگیرم. کرد و دو شقه شد و حکمت انعام وزیر پدرسوخته روشن!از دیشب که یادداشت بلند و کوبنده کاظم کردوانی را خواندهام فکر میکنم نکند مسعود بهنود که بالاخره بیارتباط با دربار هم نبوده همان کار وزیر را کرده با فرج سرکوهی!
بهرحال که این بار نه میتوان به استناد من بودم و اکبر/بازجو/… راه مستندات را بست، نه میشود با برچسب مرید و حسود و کارمند و بچهسال… دهان منتقدان را. یکی از اعضای نامآشنای شورای بازنگری ادبیات فارسی که اتفاقا سرکوهی را هم از نزدیک می شناسد، مفصلا و با ارجاعات دقیق دروغگوییها و مهملبافیهای او را نشان داده و سرنخی بدست داده [اضافه کردن و پررنگ کردن شخص خود به قیمت تحریف کل ماجرا] که اتفاقا در بقیه معرکهگیریهای او هم مشهود است و میتواند همه آنها را زیر سوال ببرد.زمانی نوریزاده گل سرسبد رسانههای فارسیزبان خارج از ایران بود. سابقه روزنامهنگاری ده برابر مهمتر از سرکوهی داشت و صدبرابر بهتر معرکه می گرفت و قصهها را میپرداخت و البته واقعا منابعی اطلاعاتی هم داشت. عاقبت اما چنان چاخانهایش یکی یکی رو شد که چارهای جز کنار گذاشتنش، دست کم از رسانههایی مثل بیبیسی، باقی نماند.