جمعه روز بدی بود. صبحش برای کار ملال آوری چند ساعت در میان باران شدید و ترافیک رانندگی کردم و وقتی بعد از چهارپنج ساعت رسیدم خانه، فقط توانستم بگویم "ناهار و بروفن!" بعد هم مثلا رفتم بخوابم که سهراب بدخوابی کرد و یکی دو ساعت یا حرف زد و یا لگدپراکنی کرد. سردردم بدتر شد و وقتی ساعت زنگ زد، پیشانیم هم عرق کرده بود. در حالی که چشمهایم داشت از کاسه بیرون میزد، رفتم دوشی بگیرم که آبِ گرم کلا قطع شد. آمدم بیرون یک بروفن دیگر خوردم و راه افتادم طرفِ محل برگزاری اولین جشنواره سینمای کمدی گلآقا.
آدرس را که روی تقویم رومیزی محل کارم نوشته بودم، بر نداشته بودم و ظهر هم که نشستم تا نشانی "فرهنگستان هنر" را از اینترنت پیدا کنم، فهمیدم که تلفن قطع است! این بود که به امید پرسیدن آدرس از یکی از دوستانی که می دانستم به آن مراسم دعوت هستند، راه افتادم به سمت شمال شهر. اما دریغ از یک تماس موفق: این یکی روی پیامگیر است و آن یکی گوشی را برنمیدارد و سه چهارتا تماس که اصلا مخابرات اجازه برقراری نمیدهد… . کمکم رسیدم به میدان تجریش و همچنان بی آدرس. تلفنی دست به دامن عیال شدم، او هم بعد از دقایقی گفت 118 فقط تلفن یک "فرهنگستان هنر" را دارد که آن هم در خیابان فلسطین است و کسی به تلفنش جواب نمی دهد! بناچار ماشین را گوشه ای پارک کردم و به هر کسی که فکر می کردم آدرس آنجا راداشته باشد زنگ زدم. آخر سر، محمدرضا یکی از دوستان هنرمند گفت که باید بروم قیطریه! دور زدم و رفتم آنجا، اما از هرکسی که پرسیدم بلد نبود. پاک گیج شده بودم که رضا ساکی تماس گرفت لابد به پیگیری تماس ناموفقم. توی تاکسی بود و راهی همانجا. گفت قیطریه نیست و زعفرانیه است، بیا پارک وی تا با هم برویم. با بدبختی رفتم توی اتوبان صدر که برسم به پارک وی، ولی یک آن دیدم مسیر شما را اشتباه رفته ام. دوباره دور زدم و بعد از کلی ترافیک از دولت افتادم توی شریعتی که دیدم آنجا از فرط ماشین قیامت کبراست! باز دوره دور زدم… و خلاصه اینقدر دور زدم و ترافیک کشیدم تا رسیدم به پارک وی. رضا رفته بود، تلفنی آدرس داد و نسبتا راحت پیدا کردم، اما درست مقابل فرهنگستان هنر، یک کامیون کوچک، خیلی راحت وسط خیابان پارک کرده بود و ماشین ها قفل شده بودند… بالاخره بعد از یک ساعت ونیم سرگردانی و ترافیک، توانستم جایی پارک کنم و بروم داخل سالن.
جمعه شب خوبی بود. مراسم باشکوهتر از آنی بود که انتظارش را داشتم. اجرای خوب علیرضا خمسه، سه ترانه از ایلیا منفردزاده، تکه تئاتری با اجرای فرهاد آئیش و زنش، فیلمی از خوشمزه گوییهای فیروز کریمی، تجلیل از مرتضی احمدی با نمایش مستند کوتاهی درباره او، اهدای جایزه به پیمان قاسم خانی و یدالله صمدی، گلایههای عزت اله انتظامی، خاطره گویی مرشد با لهجه مشهدی، چند کلامی از داریوش کاردان… همه و همه لحظههای خوشی بودند که دیشب را نه تنها خاطره انگیز کردند، بلکه این مراسم را از هر لحاظ، یک سرو گردن بالاتر از جشنواره های مشابه که توسط نهادهای دولتی برگزار می شوند، قرار دادند.
البته برای برپایی این مراسم برخی نهادهای دولتی مثل وزارت ارشاد و شبکه دو سیما یاری رسانده بودند، اما به هر حال این جشنواره رسما توسط یک نهاد خصوصی، یعنی موسسه گلآقا برگزار شد و با استاندارهای مملکت ما، انصافا هم خوب برگزار شد.
در مراسم دیشب صمیمیتی وجود داشت که معمولا در چنین مراسمی وجود ندارد. بیشتر کارها با برنامه ریزی اما غافلگیرانه انجام می شدند، از صدای دندان قروچه و حرفهای نیش دار چندان خبری نبود و انگار همه آمده بودند تا سلام و خسته نباشیدی به هم بگویند، خوش باشند و بروند.
به تمام دوستانی که به برپایی این جشن کمک رساندند، خسته نباشید می گویم و امیدوارم این جشنواره به طور منظم هرسال برگزار شود. هرچند که خیلی کار سختیست، آنهم در مملکتی که فقط برای پیدا کردن یک آدرس، باید جمعی را بسیج کرد و یک ساعت دور خود چرخید!
حاشیهها:
- رضا ساکی را دیشب برای اولین بار دیدم. با تمام کملطفیهای خدادادی، باز هم از آنچه که فکر میکردم خوش سیماتر بود؛ چیزی تو مایه های سامسونت!
- خانم صفرزاده، یکی از خوش برخوردترین آدمیهائیست که تابه حال دیدهام. تجسم روابط عمومی بالا و "اخم در چنته گلآقا نیست" در جشن دیشب، برعکس بعضی دیگر از گلآقائیان که منِ بدهیبت هم می ترسیدم از کنارشان رد شوم یا در مسیر نگاهشان قرار بگیرم!
- علیرضا خمسه در جایی به رضا کیانیان گفت که "شما نقش بچه بازی نمی کنید" و کیانیان هم گفت "هم نقش بچه بازی می کنیم هم بچه بازی می کنیم" که سالن منفجر شد. اما کیانیان فوری – قبل از دست گیری توسط برادران ناجا!- گفت البته منظورم آن بچه بازی که توی ذهن شماست نیست.
- احمد عربانی که به خواسته علیرضا خمسه قرار شد خاطره ای از کشیدن کاریکاتور علی اکبر ولایتی و ارتباط آن با علیرضا خمسه را بگوید، بعد از اینکه شروع به توصیف چهره ناساز و ناهموارِ ولایتی کرد، توسط خمسه سانسور و مجبور به سکوت شد و حضار آخرش نقش خمسه در کشیدن آن کاریکاتور را نفهمیدند.
- کمپانی پاناسونیک، اسپانسر مالی اصلی در مراسم دیشب بود. دمش گرم و درد و بلایش بخورد توی سر بعضی از شرکتهای بزرگی که حاضرند دهها میلیون خرج ورزشکارها بکنند اما به هنرمندان که می رسند وامیرسند! ضمنا به عنوان یک
تجربه شخصی بگوی
م که دوربین های عکاسی لومیکس (از پاناسونیک) یک سر و گردن از مارک های مشابه بهترند و تا به حال چندتا از دوستانم بعد از دیدن عکس هایی که من با لومیکسم انداختهام، لومیکس خریده اند. - در مراسم دیشب سخت جای سید ابراهیم نبوی، طنز پردازِ سینما شناس خالی بود. نمی دانم این فقط احساس من بود یا دیگران هم همچین احساسی داشتند؟
- دیشب یک فکری به کله ام زد!