من هم معتقدم كه افشاي نامه امام از طرف هاشمي خيلي مهم بود و پسلرزههاي قدرتمندي ايجاد خواهد كرد، هر چند كه من – با مطالعه ماجراهاي آخر جنگ و تطبيق آنها- تقريبا محتواي اين نامه را حدس ميزدم و بجز واكنش هاشمي؛ چيز ديگري برايم عجيب نبود. يعني اينطور نبود كه فكر كنم كه در آن دو سال آخر مردم با شوق به جبهه ميرفتند يا خزانه خالي نبوده يا بين مسوولان درگيري نبوده يا آن حرفها شعار نبوده… حتي اينها را يك جايي هم براي يك جمع 100 نفره در قالب چيزي مثل سخنراني،گفته بودم.
اما يك چيزي رو نمي توانم اين وسط بفهمم. ببينيد در اكثر وبلاگهايي كه به اين موضوع پرداختهاند، من ديدم كه به "شكست" اشاره كردهاند. والله من هيچ تعصبي ندارم ولي اصلا سردرنميآورم كه اين دوستان منظورشان از "شكست" در جنگ چيه؟ بله. درسته كه ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر خيلي با علامت سووال مواجه است و اينم درسته كه پذيرش فوري قطعنامه خيلي بيشتر به نفع ما بود (اين ديگه اونقدر بديهيست كه محسن رضايي هم اونو فهميده!) اما ميشه دوستان بفرمايند ما چطور شكست خورديم؟ مگه قطعنامه 598 ، درخواست تسليم بدون قيد و شرط ايران بوده كه پذيرشش مساوي با شكست است؟
يك قطعنامهاي به نام 598 صادر ميشود كه از طرفين ميخواهد برگردند سر مرزهاي بينالمللي تا سر وقت مقصريابي بشه. ايران اول اونو قبول نمي كند. اما بعدا كه اوضاع اونطوري كه ايران پيشبيني ميكرده پيش نميرود و امريكا هم بطور نيمهرسمي وارد جنگ عليه ايران ميشود؛ ايران آنرا قبول ميكند. همين!
حالا ممكنه بپرسيد اگه موضوع به همين سادگيست، پس چرا ماجراي پذيرش قطعنامه اونقدر براي آقايان – از امام گرفته تا مسولين تا بسيجيها و حزباللهيها- گرون مياد. آهان! مساله اينجا سر يه اشتباه بزرگ تبليغاتيه كه متاسفانه يه جورايي الان هم داره سر مساله هستهاي تكرار ميشود.
دوستان لابد يادشان هست كه وقتي كه پيشنهاد صلح به ايران شد (عمدتا دوبار؛ يكبار بعد از فتح خرمشهر كه عراق در موضع ضعف قرار گرفت و يكبار هم سر همين قطعنامه) طرف ايراني بهجاي اينكه صاف و پوستكنده بگه به اين دلايل صلح رو نميپذيريم (مثلا عدم پرداخت خسارت كافي يا اعتماد نداشتن به ميانجيها) توي بوقهاي تبليغاتيشان دميدند كه "صلح تحميلي بدتر از جنگ تحميلي… صلح خفتبار هرگز… جنگ تا برافراشتن پرچم لااله الا الله در تمام عالم ادامه دارد…" و خودشان طوري وانمود كردند و به مردم تلقين كردند كه انگار پذيرش صلح مساويست با شكست! و بعد هم كه مي خواستند قطعنامه را قبول كنند به اندازه قبول شكست، بر آنها سخت گذشت.
محتواي اين نامه هم هيچ چيز عجيب و غريبي ندارد، هر چند كه تصوير تكاندهندهاي از اوضاع كشور در آن سالها ارائه مي دهد. يعني اصلا ميخواهم بگويم كه اگر چنين نامه هايي وجود نمي داشت و اوضاع خوب بود و آنوقت امام قطعنامه را ميپذيرفت خيلي جاي تعجب داشت! (هرچند كه انتشار اين نامه در موقعيت كنوني توسط هاشمي همچنان تعجب آور است)
اينكه آرمانها پوچ بوده يا نه و اينكه سياستمداران ما راستگو بودند يا دروغگو و اينكه روياها چطور با واقعيت روبرو شدند، همگي قابل تاملند و تاثر آور؛ اما پاسخ آنها هر چه كه باشد به هيچوجه نميتوان از انها نتيجه گرفت كه ما شكست خورديم. شاهد از اين بهتر كه يك وجب از خاك ايران از دست نرفت و يك روز هم عكس منحوس صدام را سر در خانههايمان تحمل نكرديم و يك ريال هم خراج و خسارت به هيچ دشمني نداديم؟
باور كنيد دوستان؛ ما شكست نخورديم. لطفا اينرا وقتي كه احساساتي ميشويد و احساس مي كنيد آرمانهايتان متزلزل شدهاند؛ در نظر داشتهباشيد!
————-
(بايگانيوبلاگهاييكه در رابطه با اين موضوع نوشتهاند در بلاگچين)
شکست و پیروزی یعنی رسیدن یا نرسیدن به اهداف استراتژیک و تاکتیکی، هدف استراتژیک جنگ بعد از فتح خرمشهر (شاید حتی پیش از اون) اشغال بخشی از خاک عراق(در نامه و مصاحبه هاشمی به اون اشاره شده که ارتش می خواست به طرف بغداد حمله کنه و سپاه جبهه جنوب) و امتیاز گرفتن و سرنگونی صدام و در نهایت صدور انقلاب بود(راه قدس از کربلا می گذرد)، از طرف دیگه مشخصه که ما مجبور به پذیرش قطعنامه شدیم که نشون می ده در موضع ضعف قبولش کردیم(صدام بعد ها از قبول قطعنامه اظهار پشیمانی میکنه) و پذیرش قطعنامه اثر عمیقی در فضای سیاسی داخل گذاشت(کشتار 67 و خلع منتظری…) ، این وضعیت مقایسه کنید با وضعیت اسرائیل بعد از جنگ اخیر، پس کسانی که می گند پایان جنگ به این صورت یک شکست بود پر بیراه نمی گند.
از نگاه ملی و میهنی نه تنها در جنگ با عراق شکست نخوردیم بلکه با دفع تجاوز و حفظ یکپارچگی سرزمینی و یگانگی ملی میتوان گفت پیروز هم شدیم. و این پیروزی پیش از هر چیز مدیون فداکاریهای مردم بود و نشان داد ملت ایران ملتی سرزنده و شاداب و دارای نیروی زندگانی است. منبع الهام و سرچشمه فداکاریهای سرباز مردم و میهن او است. سربازان و فرماندهان نظامی جنگ میتوانند بر خود ببالند که توانستند سرزندگی و نیروی زندگانی ملت خویش را به نمایش بگذارند. فرماندهان نظامی به هنگام پذیرش قطعنامه نشان دادند که زیر فرماندهی دولتمردان سیاستمدار جنگ کرده یا از آن دست کشیدهاند و این افتخاری جاودان و شایسته شرف سربازی آنهاست.
و اما آیا دولتمردان سیاستمدار نیز که مرگ و زندگی، و نام و ننگ سرباز با تصمیم آنها رقم میخورد نیز میتوانند همانند سربازان بر خود ببالند؟ بیشک تا آنجا که هدف سیاست را حفظ یکپارچگی سرزمینی و یگانگی ملی گذاشتند، آری. و آنجا که از آن فراتر رفتند نه. یک بار دیگر بهتر است به یاد آوریم که مقاومت سازمانیافتهای از نظامیان در برابر پذیرش آتشبس دیده نشد. فردای آزادی خرمشهر میتوانست پیروزی نظامی را با پیروزی سیاسی تکمیل کند اما سیاست نشان داد که ناتوان از پیروزی بوده است. پس از آن دیگر چنان فرصتی وجود نداشت. شش سال پس از آن هم نبود آن فرصت را در تاریخ ثبت کرد. و این خود گویای واقعیت وجودی و توان و ناتوانی سیاستمداری و دولتمداری سنتی ماست. توانا در به زانو نیافتادن از شلاق زمانه، ناتوان از شنا کردن در رودخانه زمان. حتی میتواند راه نیز برود اما لنگلنگان. یعنی توانایی راهنمایی را دیگر از دست داده است و آن را در هراس از مردم و بویژه در هراس از نوآوریها بیش از یک بار به نمایش گذاشته است. هاشمی رفسنجانی سیاستمدار دولتمدار همواره یک نمونه بارز از وضعیت آن بوده است، سالیان سال با یک چشم خندان و یک چشم گریان، هم برای خود او و هم برای همه کسانی که دلسوزانه تلاشها و سیاستهای او را دنبال میکردهاند.
مساله اينجاست كه شكست و پيروزي در هر جنگي سواي هدف فرض شده براي اون جنگ معني نداره. اگر هدف جنگيدن با عراق را پس گرفتن مناطق اشغال شده و باج ندادن به صدام بدونيم حق با شماست، شكست نخورديم. اما اگر هدف را فتح قدس و آزادي كربلا بدونيم البته كه شكست خورديم. شكست خيلي بدي هم خورديم چون حتي يك وجب از خاك كربلا را هم نتونستيم بگيريم و عكس پربركت مقاماتمون هم حتي يك روز سر در خانه عراقيها نبود.
بايد ببينيم بلاگرها در مورد كدوم هدف حرف ميزنند كه ميگند شكست خورديم. اگر در مورد هدفي كه هشت سال صبح و ظهر و شب به خورد ملت داده شد و ملت باور كرد اين هدف اونقدر مقدسه كه بايد فرزندانش را قرباني كنه صحبت ميكنند بايد شكست را فروتنانه قبول كنيم.
دوستان عزيز؛ با اين حرف شما كه در رسيدن به اهدافي كه حضرات توي بوق مي كردند (مثل رها قدس و كربلا و دفع فتنه در عالم و…) كاملا موافقم و در متن هم به اون اشاره كردم. اما حرف اينه كه ما در آرمانها و اون هم آرمانهاي حضرات شكست خورديم نه در جنگ واقعي كه براي دفاع از ميهن بود.
نکته ای که نباید فراموش بشه اینه که شکست و پیروزی، مفاهیمی نسبی اند. برای بعضی ( مثل کسایی که جنگ براشون اتوپیا بوده… ) این آتش بس شکست بود. برای مادرایی که منتظر بچه هاشون بودن، قطعا پیروزی بوده… نمی شه مطلق گفت… ولی کلا به نظر من، قطعا برای معترضین فعلی هاشمی، شکست بوده.
با سلام
یادداشت شما در ستون “وبلاگ” سایت تحلیلی – خبری ” عصر ایران” با ذکر منبع منتشر شد .
با سپاس
دبیر سرویس “وبلاگ” عصر ایران
جنگ برای دفاع از میهن همون دوسال اول بود. جنگ بعدی در واقع برای اشغال عراق بود که بسیار وحشتناک بود و کلی تلفات داد. به طوری که عملیاتهای مهمش مثل کربلای ۵ بخشی از ماهیت افراد مربوطه رو تشکیل میدن. این حرف که اینها آرمان سیاستمدارها بود کشکه، مردم عادی برای این آرمانها میجنگیدند و ناموفق بودند و ایران شکست خورد. این یک بعدش. بعد دیگرش راجع به موازنه قوا بعد از جنگ هستش که عراق رو تبدیل به نیروی برتر منطقه کرد. ما شانس آوردیم عراق به کویت حمله کرد و گوشمالی خوبی دریافت کرد، وگرنه ایران بیچاره بود.
آقا پسر
ما يه کم خر تشريف داريم
يعنی من و امثال منی که در جنگ حضور داشتيم يه کم خر تشريف داريم
حالا شما که ظاهراً خيلی می دونی ميشه به ما خرآ بگی اون دو دفعه ای که به ما پيشنهاد صلح شد کی بود؟
شوتعلی پيشنهاد صلح رو می گم نه آتش بس
ميشه ما خرآ رو توجيه کنی کجا و کی و در کجای تاريخ اثری از اين پيشنهاد صلح ثبت شده؟
بابا ما خيلی خريم
لااقل شما ها جوجه فکلی های تازه از تخم در اومده و خيلی چيزدون ما رو توجيه کنيد که اون دو دفعه پيشنهاد صلح کی بود؟
يا شما تازه زبون باز کرده ها فرق صلح و آتش بس رو نمی دونيد يا ماها بچه های جنگ راس راسی خيلی خريم
هن ننی
اين «ما» که شما از آن سخن میگوييد کجاست؟ بله من که در آن ايام مدرسه میرفتم در آن جنگ شکست نخوردم و بايد شکرگزار باشم که «يک وجب» از خاک ايران از دست نرفته و مجبور به تحمل حکومت صدام نشدهام. من شکست نخوردم چون نجنگيدم. اما آن کس که با باورهای ايدئولوژيک جنگيد بد نيست به اين باور برسد که لااقل، آن باورها در آزمون جنگ شکست خوردهاند. و وقتی هنوز نوحهی «کربلای جبههها يادش بخير» را به عنوان وصف حال از زبان اين رزمندگان عزيز میشنوم، حس میکنم که هنوز نياز به تزريق «حس شکست» داريم، تا تاريخ را تحريف نکنند که اين باورهای ايدئولوژيک و شعارها در جايی به سعادت ختم شده باشد.
دوست عزيز با تو موافقم اما اگر تو كسي از خانواده ات را در زمان پس از فتح خرمشهر در جنگ از دست داده بودي باز هم اينطور قضاوت ميكردي ؟
شايد بهتر باشه يكم به بچه هايي كه پدرشونو اونموقع از دست دادن يا زنهاي بيوه شده فكر كنيم. و حتي به كل جامعه كه همه مون قبول داريم ضربه خورده. كاش بجاي اين تبليغات ميتونستيم يك ايران آباد درست كنيم. اونوقت بهترين تبليغ صدور انقلاب و تو دهني واقعي براي آمريكا بود
اگر قرار است جنگ و رویداد آن در ذهن ملت ما یک اثر آموزنده ی تاریخی داشته باشه فقط باید به درس های آن توجه داشت به خصوص باید حواسمان باشد که خیلی چیزها فقط وقتی چاپ می شن که می خوان ما را از راه گوش احمق کنند
مهم این است که بدانیم پیامبر هم در در جنگ بدر پیروز شد ودرجنگ احد شکست خورد اما از آن درس بزرگی گرفتند
ما از جنگ خود چه آموختیم؟
باور کردیم
ما شکست خوردیم چون همون بار اول که در موضع برتری بودیم جنگو تموم نکردیم، چندسال بیهوده جنگیدیم، کلی آدم از دست دادیم، کلی ویران شدیم، کلی تخریب شد این مملکت، کلی ضعیف شدیم و بعد تازه یادمون افتاد که راه دیگه ای نیست. قبول دارم که با ادامه جنگ می تونست این شکست خیلی بدتر و مفتضحانه تر باشه، اما در هر صورت ما شکست خوردیم.
ما شکست خوردیم چون همون بار اول که در موضع برتری بودیم جنگو تموم نکردیم، چندسال بیهوده جنگیدیم، کلی آدم از دست دادیم، کلی ویران شدیم، کلی تخریب شد این مملکت، کلی ضعیف شدیم و بعد تازه یادمون افتاد که راه دیگه ای نیست. قبول دارم که با ادامه جنگ می تونست این شکست خیلی بدتر و مفتضحانه تر باشه، اما در هر صورت ما شکست خوردیم.
سلام این ادرس وبلاگ جدیدمه سر بزنی خوشحال میشم
http://rozghar.blogspot.com
دوستان عزيز. با نوشتههاي اكثر شما موافقم و توي يادداشت هم اين آمده بود كه نسبت به شعارهايي كه آقايان مي دادند و ارمانهايي كه مي تراشيدند، قبول قطعنامه چيزي جز شكست نبود اما براي همانهايي كه -به ظاهر يا باطن- آن شعارها را قبول داشتند، نه بقيه.
اگر منظور از جنگ خارج نموده نيروهاي عراقي به بيرون مرزهاي بين المللي بود كه اين كار در پايان سال 62 انجام گرفته بود و نيازي به جنگيدن بيشتر براي آن نبود ولي اگر جنگيديم كه انقلابمان !!!! ( يا بهتر بگم سرمستي از دك كردن شاه را ) صادر كنيم كه باز هم موفق به انجام اين كار نشديم پس در هر صورت انجام اين كار نتيجه اي بدنبال نداشت ( شكست فاحش ) . ولي ايكاش قلمها و تريبونها آزاد بودند تا واقعيت جنگ ، دلايل جنك و نحوه جنگ را بررسي و موشكافي مي كردند تا واقعيت اتفاق افتاده بر اين آب و خاك مشخص گردد .به قول يكي از فرماندهان ارشد ارتش در اوائل جنگ ( نه مادرم زرتشتي است و نه پدرم من هم مسلمانم و ايمان دارم ولي با شعار ايمان نمي توان به جنگ نيروي زرهي رفت و متمحل شكست نشد