بیست و پنج بهمن هر طور که برگزار شود سرنوشتساز است. از بدترین حالتهایش برای جنبش سبز که پس گرفتن فراخوان توسط موسوی و کروبی و حضور بسیار کمرنگ معترضان در خیابان باشد تا حالتهایی رویایی مثل آمدن چند میلیون نفر به خیابان و ماندن در میدان آزادی و عقب زدن حکومت. تغییرش البته به شیوههای چند هفتهای محال است. اگر با ارتشی کلاسیک مواجه بودیم شاید، با سپاه و بسیج نه. در رمان قلعه حیوانات جرج ارول، یکی از دو خوکی که بعد از مردن خوک پیری که رهبر انقلاب حیوانات علیه مزرعهدار ظالم است، رهبری حیوانات را به دست گرفتهاند در همان اوایل کار انقلاب، چند توله تازی را بی سر و صدا جدا میکند و به گوشهای میبرد. مدتها بعد، موقع تسویه حساب اصلی که فرا میرسد ده دوازده تا تازی مهیب از گوشه و کنار سر میرسند و در یک حرکت برقآسا چنان نسقی از مخالفان میگیرند که همه ماستها را کیسه میکنند. جرج اورول انگلیسی البته آن رمان را در هجو نظامهای کمونیستی و توتالیتر چپ نوشته بود.
سالهاست که در هر ادارهای، هر دانشگاهی، هر مدرسهای، هر پادگانی، یا دفتر بسیج وجود دارد یا نهاد نمایندگی ولیفقیه یا دفتر حراست و معمولا هر سه به اضافه طفیلیهایی مثل جامعه اسلامی فلان و هیات محبان بهمان. اولی را سپاه شارژ میکند دومی را بیت ولیامر مسلمین جهان و سومی را وزارت اطلاعات. این یعنی آنکه چند میلیون نفر از بیکارهترین و عقدهایترین آدمهایی که ذهنشان با تئوری فاشیستی-توتالیتر ولایت مطلقه فقیه پر است در دفاتری نشستهاند که کاری جز گرفتن بودجههای هنگفت و پر کردن بیلانهای سالیانه با مواردی نظیر “برگزاری جلسه توجیهی دشمنشناسی سطح یک و دو برای برادران و خواهران” و “شرکت در اردوی راهیان نور به همراهی دو تن از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت” ندارند.
فقط در یک قلم، پادگانها و تمام مراکز نظامی و انتظامی کشور را، از ارتش و سپاه تا پلیس راهنمایی و رانندگی در نظر بگیرید. در هر مرکزی، چه پادگان باشد چه ساختمانی دو طبقه با 12 تا اتاق برای چک کردن پروندههای تخلفات رانندگی، حتما پیشنمازی وجود دارد که بخشی از حقوق چرب و چیلیاش را از آن موسسه و بخش دیگری را از ستاد اقامه نماز میگیرد و یکی دو تا هم عمله عکره دارد. در پادگانهای بزرگتر، نامش “نهاد نمایندگی” است و دهها آخوند و نوحه خوان در آنجا هستند. طبق “قانون” به رئیس آنجا درجه سرتیپی میدهند تا عملا بر همه نظارت داشته باشد هرچند که حاجآقا خطاب میشود. تمام دورههای عقیدتی سیاسی طبق نظارت حاج آقا انجام میشود که البته معمولا هفتهای چند ساعت در مرکز نظامی حاضر نمیشود و سر در آخور ده نهاد دولتی و مذهبی دیگر هم دارد.
چهل درصد سهمیه دانشگاهها رسما در اختیار ایثارگرانیست که نه خودشان وجود دارند و نه دیگر بچههایشان در سن و سال دانشگاه رفتناند و باز طبق قانون به بسیجیها میرسد. (باورکردنی نیست؟ بخوانید) بسیجیهایی که نه فقط از این خوان یغما بهره میبرند که سربازیشان هم مالیده میشود. دو هفته اردوی عشق و حال در جنوب کشور و بعد برگهای دریات میکنند که نهتنها با آن از دوره آموزشی سربازیشان معاف میشوند بلکه تا شش ماه از مدت سربازیشان کم میشود. این البته مال پخمهترینهاست که نتوانسته باشند با دو سه تا دیگر از همان برگهها کل سربازی را معاف شده باشند یا امریهای برای فلان نهاد گرفته باشند. در دانشگاهها بیشترین قدرت را دارند برای برهم زدن هر نوع فعالیت فرهنگی و دردسر درست کردن برای هر استاد و دانشجو و کارمندی. عقربهایی مثل احمدینژاد و دانشجو و زاکانی .
اطلاعاتیها در هر سازمان و ادارهای جزیره کوچک خوشبختی دارند با درهای بسته و فارغ از هر نظارت و بیلانکاری و موظف به انجام دلپذیرترین وظیفه برای تمام سادیستیهای عالم: فضولی در رفتار و کردار کارمندها و روئسایشان و پرونده درست کردن برای خلقالله و اعمال نفوذ در هر ردهای و داشتن موقعیت برای هر نوع سواستفادهای از نقدی تا جنسی.
و علاوه بر همه اینها استفاده دقیق و هوشمندانه از تمام پتانسیلهای شیعه برای برساختن و ماندن در قدرت مطلقه را نباید فراموش کرد. مبتذلترنش شاید همان باشد که روزی در مشهد دیدم: رانندهی آژانس که مردی بود میانه سال و به تنگ آمده از فقر و بیکاری فرزندان تحصیلکردهاش داشت به سرتا پای حکومت بد و بیراه میگفت. پرسیدم حاضر است علیه حکومت کاری کند؛ گفت چرا که نه. گفتم حتی علیه خود خامنهای؟ گفت آن یکی دیگر نه. نه اینکه بترسم… سید اولاد پیغمبر است. آری اینچنین است برادر!
به تمام اینها باید اضافه کرد امپراتوری عظیم سپاه پشت درهای بسته مراکز نظامی را که از واردات موبایل تا خرید و فروش وزارت ارتباطات، دست به معاملهاند. معامله: تو حکومت من را حفظ کن هر کاری خواستی در مملکت بکن. به مصداق آیه شریفه من راضی تو راضی گور بابای ناراضی. با وجدانی آسودهتر از شاهان قاجاری که یکبار گمرک را میفرختند یک بار تنباکو را، نه اینکه از یک کنار کل مملکت را.
روضهام دراز شد. داشتم میگفتم که سیستم حکومتی ایران بسیار پیچیدهتر، مخوفتر و کثیفتر از هر حکومتی در خاورمیانه است و براندازیاش به همان میزان سختتر. در مقایسه با مارعلفیهای مصر و تونس که علیرغم هیکل گندهشان زهر چندان نداشتند، حضرات افعیانی هستند هزار مار خورده. مقایسه کنید سیستم مقابله مصر را با معترضان و با خبرنگاران خارجی در مقایسه با ایران.
و آن لشکر چند میلیونی که نه فقط نان شبشان بلکه تمام هویتشان مدیون این نظام است را مقایسه کنید با ارتش مصر که چهار روز از شروع ماجرا نگذشته اعلام بی طرفی میکند.
لب کلام اینکه رویای شیرین خلاص شدن از استبداد دینی به همان راحتی که مردم مصر و تونس از استبداد غردینی خلاص شدند را باید از سر بیرون کرد تا به ناامیدی و سرخوردگی منجر نشود. از آنسو با درک موقعیت بغرنجی که در ایران قرار دارد و با شناخت بهتر دیو مخوف استبداد دینی ایران باید کمربندها را محکمتر بست. برنامهریزی بهتری داشت. از گیردادن های الکی به سایر طیفهای معترض پرهیز کرد و به جنگی تمام عیار رفت. جنگی که طولانیمدت و خطرناک است اما از آن گریزی نیست. جنگی که مثل همه جنگها تک و پاتک و پیروزی و شکست دارد و هوش و برنامهرزی و نظم و همبستگی و شجاعت و ایثار نتیجه آن را در هر مرحله مشخص میکند. جنگی که مثل همه جنگها قرار نیست با چند تک یا پاتک نتیجه نهاییاش مشخص شود. جنگی که مثل همه جنگها به تعداد معدودی فرمانده و تعداد بسیار زیادی سرباز نیاز دارد.
سربه زیر ترین و صلحجوترین رفیقی که در ایران میشناختم مدتی بعد از عاشورای پارسال برایم تعریف کرد که به راهپیمایی رفته بوده و با مادرش در میانه سنگ و گلوله و گاز اشکآور، مردی را دیده با نوزادی در بغل. گفته بودندش که چرا بچه را آوردهای و این فضا برای بچه خطرناک و بلکه کشنده است. جواب داده بوده: یا این حکومت را با هم عوض میکنیم یا بمیرد و اینجا روحش تا آخر عمر شکنجه نشود.
و ای بسا انگیزه کسانی که روحشان سالهاست به صلابه کشیده شده از انگیزه آنهایی که روحشان را به شیطان فروختهاند قویتر باشد.
عالی نوشتی برادر. یک طوری در گویایی جایی تا دیر نشده چاپ ش کن بلکه کسانی که تصمیم به رفتن گرفته اند لااقل آگاهانه انتخاب کنند و در میانه راه مایوس نشوند.
نگاه واقع بینانه ای بود. درست می گویی شرائط ایران نفتی و 1 میلیون گارد جاویدان چاق و چله شده با مصر تفاوت دارد. رهبران جنبش سبز خوب است از جمعیت حداقل 15 میلیونی سبز بخواهد تا سبز بودن را در عمل و زندگی شخصی خود بکار ببرند. موسوی می تواند از سبز بخواهد با رعایت ساده قوانین رانندگی میزان مرگ و میر جاده ها ( که به انازه یک چنگ داخلی نیروی انسانی ایران را به کام مرگ می کشد) را 50 درصد کاهش دهند. از سبز ها بخواهد با همکار، دوست، همسایه، مشتری، صاحب کار، همسر و فرزندان شرافتمندانه برخورد کنند. رهبران سبز خوب است به فکر تدارک اعتمادی جمعیت بزرگ خاموش که درگیر لقمه نان روزانه هستند باشند. مردمی که از ریسمان سیاه و سقید می ترسند رغبتی به شعارهای انسانی و قولهای نیکو ندارند. بخش بزرگی از ملت ایران هنوز سکوت اختیار کرده است. آنها خوب است سبز بودن و تفاوت واقعی شان را در زندگی روزمره ببینند. آنها خوب است متوجه شوند که سبز دروغ نمی گوید. سبز رشوه نمی گیرد. سبز بی احترامی نمی کند. سبز سخت کوش و کم توقع و مهربان است. سبز بودن خیلی خیلی سخت است و فداکاری شان نباید از عرصه زندانها فراتر برود.
این هم شعار پیشنهادی من برای دوشنبه ” سید علی با بن علی مبارک”