محمود فرجامی نويسنده ی وب لاگ “باران در دهان نيمه باز”، نويسنده مطبوعات و طنزپرداز است. برداشت من از نوشته های فرجامی اين است که به محيط پيرامون اش با ديدی تلخ نگاه می کند و اين تلخی را در نوشته هايش انعکاس می دهد (شنيده بوديم زبان تلخ می شود؛ اين که ديد، چه طور می تواند تلخ باشد آن را خود خواننده بايد کشف کند!)
طنزپردازی در ايران، به واقع بازی با دُم ِ شير است؛ آن هم شيری عصبانیمزاج که با طنزپرداز هر دو داخل قفسی تنگ زندگی می کنند و شير اگر دهان اش را باز کند طنزپرداز بايد پيش از خورده شدن، زهره تَرَک شود. اما چرا در چنين شرايطی طنزپرداز از بازی با دُم ِ شير دست بر نمی دارد و از قفس خارج نمی شود، لابد علت فنی دارد. مثلا ممکن است زبان و قلم ِ او همين طوری بیخود می چرخد؛ يا اين که از سر به سر گذاشتن با موجودی قوی تر از خود لذت می بَرَد. اين که چرا طنزنويس پاسپورت نمی گيرد و از قفس بيرون نمی رود و از پشت ميله ها با دم شير بازی نمی کند، خب طبيعی ست که اين کار مزه ندارد. مثل تماشای رولرکاستر از پايين است. تماشا کجا، سوار شدن و بالا و پايين رفتن و معلق زدن کجا؟ اصلا طنزپردازی که واقعيت های اطراف اش را مستقيما لمس نکند و تحت تاثير آن ها قرار نگيرد، طنزش طنز نمی شود (بگذريم از استثنای هادی خرسندی که اگر در مريخ هم زندگی کند، طنزش طنز ناب است).
اما نوشته های آقای فرجامی يک ويژگی ديگر هم دارد و آن حمايت از حقوق انسان هايیست که کسی آن ها را آدم حساب نمی کند. در زمان سرکوب “اراذل و اوباش” فرجامی از معدود نويسندگان با نام و نشانی بود که به صراحت از حقوق آن ها دفاع کرد. طنز فرجامی را می توان دوست داشت يا نداشت، با عقايد او می توان موافق بود يا نبود، اما نمی توان دفاع او از انسانيت را تحسين نکرد.