نخیر، مثل این که این محمدآقای قوچانی پاک یک چیزیش می شود. بعد آن گلکاری امیرابراهیمی، اصلا نمی توانم بفهمم چرا این یادداشت آقای بهنود را در روزنامه چاپ کرده. البته مطلب فی نفسه و در یک حالت ایده آل چندان مشکلی ندارد و یادداشتی ست متوسط (برعکس بیشتر یادداشت های بهنود که قوی اند و جذاب) اما… امان از این اما…
اما شما وقتی در ایران و ج.ا.ا. داری روزنامه درمی آوری که هر روز عده ای با ذره بین دنبال چیزی بودارند، جایی که بخاطر یک "namana?" چند استان به آشوب کشیده می شود و جایی که برادر حسین دنبال فرصتی ست که درازت کند، دست کم به حرمت ده ها نفری که با هزار امید و علاقه هم میهن اند و نانشان هم به نامه ای آجر می شود، نباید اینطور چیزی را چاپ کنی:
چنان که گفتهاند بچههاي ايرلندي را قرار بود مادر به سيرک ببرد، از ساعتي قبل دم در لباس پوشيده و مرتب آماده بودند و هي مادر را صدا ميکردند. تا بالاخره پسر بزرگ به درون رفت و پرسيد مادر منتظر پدر هستي. مادر همان طور که با عجله آماده ميشد گفت نه عزيزم اگر قرار بود…، شما سه تا را هم نداشتم.
حالا حکايت ملت ايران است که اگر قرار بود منتظر بماند تا همه آن شعارهايي عملي شود که صد و چند سال پيش، بعد امضاي فرمان مشروطيت، جشن آن برپا شد، بايد هنوز در همان احوال مانده باشد، سوار بر درشکه در خيابانهاي گلآلود و در همان حال در تکيه دولت به عزاداري مشغول.
بفهم آقاجان! دست کم تویی که وسط میدان پراگماتیسم ایستاده ای بفهم.
یادت نرود، اینجا جایی ست که آتش گرفته را با بیل خاموش می کنند ها!