وقتی از فرگشت (تکامل) حرف میزنیم حجم عظیمی از متوهمان فکری را که با لغلغهی هابرماس و فروید و پوپر و مارکس و اینطور اسامی گندهگنده میخواهند به جنگ دشمن (دژمن) بروند را باید کنار گذاشت. این بیچارهها هنوز به مرحلهای نرسیدهاند تا خطر بسیار بزرگی که نظریه فرگشت برایشان دارد را درک کنند.
از میان دینداران، اسلام رحمانیچیها تا حدودی متوجه شدهاند که قصه فرگشت چیست و کجا را نشانه گرفته. شاید از هیوم به بعد هیچ نظریهای تا این حد به طور ریشهای دینداری را نشانه نگرفته بوده است و البته فرگشت گامی فراتر از به زیر سوال بردن برهان نظم یا معجزات (کاری که هیوم کرد) است. با این حال اسلامرحمانیچیها هم به نظر میرسد فرگشت را چندان جدی نمیگیرند، مُدیست که میگذرد و در شان علمایی که روزها در دانشگاهها به انگلیسی تدریس میکنند و شبها به عربی دعای کمیل و جوشن کبیر میخوانند نیست که وقت گرانبها را صرف اینطور قصهها کنند. گه گاهی هم که وقت صرف میکنند معمولا نتیجه طوری از کار درمیآید که داد خودیها را هم در میآورد.
در آنسو، به خصوص با محوریت دانشمندان انگلوساکسون گفتگو و ستیز در سطحی دیگر جریان دارد و از پس همین مباحثههای عمیق و جدی علمی است که نظریات صیقل میخورند و اشکالات هر کدام نمایان میشود. مثلا مسالهی بسیار خطرناک داروینیسم اجتماعی که میتواند پایههای اخلاق را ویران کند بسیاری از فرگشتباوران را نگران کرده است.
در همین رابطه یادداشت بسیار خوبی دیدم از دانیال جعفری که در واقع معرفی یک کتاب است اما در محدودهی یک یادداشت وبلاگی به طور شگفتانگیزی مفید و حاوی چکیده نظرات نویسنده درباره یافتن ریشههای فرگشتی برای اخلاق است. این یادداشت را به نقل از وبلاگ بسیار خواندی و مفید دانیال اینجا کپی میکنم:
کتاب Our Inner Ape از اتولوژیست شهیر، فرانس دووال احتمالا کتابی خوب برای معرفی نیست، به این دلیل که متاسفانه در زبان فارسی ما حتی معادل های صحیحی برای واژه های کلیدی این علم بسیار مهم نداریم، مثلا Ape در فارسی میمون ترجمه می شود یا بوزینه. در حالی که هر دو غلط است، میمون در دسته دیگری از حیوانات قرار می گیرد و بوزینه، نوعی Ape است. همینطور برای نام دسته Primate ها که شامل انسان و خویشاوندان نزدیک اش یعنی شامپانزه و بونوبو و مکک می شود، معادل فارسی وجود ندارد.
با این وجود فکر می کنم دقیقا به دلیل بی توجهی به این رشته حیاتی از علم در زبان فارسی است که شایسته معرفی شدن می شود. پیشتر از این نویسنده کتاب خوش اخلاق را معرفی کردم که به ریشه های اخلاقیات میان پرایمیت ها می پردازد. در این کتاب، دووال تلاش دارد که به ریشه های رفتاری ما با توجه به خویشاوندی مان با پرایمیت ها بپردازد. نویسنده ابتدا دعوای قدیمی اش با پرفسور ریچارد داکینز را گوشزد می کند که او را به خاطر نوشتن کتاب «ژن خودخواه» مورد سرزنش قرار می دهد، به این دلیل که داکینز باعث همه گیر شدن برداشتی از تقدیرگرایی ژنی شد که مدتی طولانی نیاز است تا آن را تصحیح کرد. دووال می گوید که داکینز می بایست تا آخرین خط کتاب اش صبر می کرده تا توضیح بدهد که ما می بایست علیه ژن هایمان قیام کنیم و مابقی کتاب را به گونه ای نوشته که برداشت خواننده این ست که ما تشکیل شده از دسته ای ژن هستیم و نقش اجتماع نادیده گرفته می شود. داکینز در دفاع همواره گفته که کتاب او چنین نتیجه گیری ندارد و به راحتی می توان نام کتاب را «شخص دیگرخواه» گذاشت. رفتار داکینز هم نشان نمی دهد که او چنین دیدی نسبت به انسان داشته است. با این حال «داروینیسم اجتماعی» نامی است که نه به داروین ربطی پیدا می کند و نه به داکینز، ولی نتیجه برون فکنی مشاهدات طبیعی برای استخراج الگوی رفتاری ست.
در سایه یافته های پرایماتولوژی در دهه پنجاه و شصت میلادی، بازبینی ایده های روسو و هابز کششی انکار ناپذیر داشت، با تکیه بر کلام روسو، انسان را به گوریلی تک رو تشبیه کردند که نمونه اش را توانسته بودند با زیر نظر گرفتن شامپانزه ها پیدا کنند و بر اساس یافته های آزاردهنده ای از دیگرکشی و نزاع های قدرتی که میان شامپانزه ها در اسارت بدست آمده بود، انسان گرگ انسان است، دوباره معنی شد. اما دووال می گوید که اتفاقی که افتاد این بود که در یک خطای جهت دار، بخش مهمی از ارثیه وحشی ما نادیده گرفته شد، ما به همان اندازه که از نظر ژنی به شامپانزه ها نزدیک هستیم، به بونوبو هم نزدیک هستیم، نوعی گوریل که برخلاف شامپانزه ها هیکلی نیست و باریک اندام است و برخلاف شامپانزه که بسیار خشن و دعوایی ست، بسیار نرم خو و فوق العاده بی حیاست! این دو گوریل از یک جد مشترک مشتق شده اند و از این نظر، به یکدیگر نزدیک ترند تا به انسان. با این حال آنچه از روابط اجتماعی شان به انسان بخشیده اند، برای ناظر بی تجربه شگفت آور است. با کشف بونوبو ها، دنیای علم ترجیح داد این اجداد با شهوت بی حدوحصر مان را از دیده ها پنهان کند، دووال این را ناشی از سنتی بودن نگاه حتی علمی ترین افراد جامعه می دانست. او می گوید گروهی آلمانی که به باغ وحش اش آمده بودند تا از بونوبو ها فیلم بگیرند، هربار که بونوبو ها به آمیزش جنسی مشغول می شدند، کار را متوقف می کردند که با توجه به اشتهای سیری ناپذیر این موجودات و استفاده از رابطه جنسی به عنوان یک نوع «دست دادن» و ایجاد اعتماد اجتماعی، به دفعات تکرار شد. وقتی از ایشان می پرسد چرا چنین می کنید، گروه می گویند که بینندگان ما نمی پسندند که چنین چیزهایی نمایش داده بشود.
دووال می گوید اگر نتیجه گیری هایی که از رفتار شامپانزه ها یا گوریل ها مبنای بازشناسی رفتار های انسانی شده، عادلانه است که بونوبو ها هم سهم خویش را طلب کنند. با رخداد های دهشتناک آدم کشی در مقیاس وسیع چون هولوکاست، دانشمندان شروع به کاوش کردند تا درکی بهتر از خشونت انسانی بیابند. عده ای فاتحانه اعلام کردند که انسان خونریز ترین حیوان کره خاکی است، بدون اینکه به این توجه داشته باشند که در مقایسه با حتی آرام ترین گوشتخواران، تعداد دفعاتی که انسان ها مرتکب قتل موجود دیگری می شوند ناچیز است. فرضیه دیگری مطرح شد که انسان ها روش های بسیار موثری برای قتل عام یافته اند، یک مقایسه ساده با مورچه ها نشان می دهد که انسان می بایست عنوان قاتل بهینه را به مورچه اعطا کند چرا که خونریز ترین انسان ها در مقابل آنچه کلونی مورچه ها با دیگر کلونی ها می کنند، معصومانه به نظر می رسد. در زبان فارسی نیز معادل های فراوانی چه در زبان عامه و چه در زبان جامعه شناسان است که هر آنچه که مضر به نظر می رسد را به حیوانات نسبت بدهیم و «حیوانی» بدانیم و در عین حال در وجهیی تناقض آمیز می گوییم «هیچ حیوانی چنین کاری با هم نوع خود نمی کند که انسان مرتکب می شود». در دنیای واقع، هر دوی این مقایسه ها بی اساس است و تنها به درکی فانتزی از دنیای وحش و دنیای انسان ها منجر می شود.
در بخشی دیگر دووال از حضور در جلسه ای که پس از سقوط ابرقدرت کمونیست دنیا برای تبیین سیاست های راهبردی ایالات متحده به عنوان ابرقدرت تنها تشکیل شده بود می گوید. در این جلسه وقتی که دووال به عنوان تنها کسی که صحبت از ضعیف شدن ایالات متحده با سقوط رقیب اش می گوید، دیگران که همه از سیاست یا شاخه های علوم سیاسی اند با نگاهی سنگین او را دنبال می کنند و حرف اش را جدی نمی گیرند. دووال توضیح می دهد که «قدرت، ضعف است» یک اصل بدیهی در سیاست است که ظاهرا ما از شامپانزه ها و گوریل ها به ارث برده ایم. مثالی موضوع را روشن می کند: در یک مجلس نمایندگان، دو حزب وجود دارند که هر یک از ۱۰۰ صندلی موجود ۴۸ کرسی را در اختیار دارند و یک حزب هست که تنها ۲ کرسی در اختیار دارد. به نظر شما چه کسی بیشترین تاثیر را در سیاست گذاری ها دارد؟ واقعیت این است که حزب با ۲ کرسی می تواند با اضافه کردن خودش به هر یک از دو حزب اکثریت، آنها را از همکاری حزب اکثریت دیگر بی نیاز کند و در آلمان دهه هشتاد به واقع این اتفاق افتاد، جایی که سبز ها، متحدی ارزشمند برای اکثریت بر سر کار می شدند. دووال می گوید وقتی که اعضای حاضر در جلسه می گوید که حالا برای کشورهای کم قدرت تر منفعت بیشتری دارد که برای کنترل ایالات متحده، دست به ائتلاف با یکدیگر بزنند، سیاست مداران را عصبانی می کند ولی این در واقع چیزی بود که اتفاق افتاد و رهبری آمریکا و برتری اش در هر فرصت ممکن به چالش کشیده شد (نگاه کنید به موضع فرانسه و اروپا در عدم همراهی در جنگ عراق در اینجا). دووال می گوید این رفتار را به دفعات در کلونی های گوریل ها مشاهده کرده که چطور یک نر آلفا ولی پا به سن گذاشته، کمک می کند تا یکی از نرهای جوانتر به رهبری برسد تا بعدا با استفاده از قدرت او، راه را بر دیگران ببندد و خود از مزایا استفاده کند، یا وقتی یک نر آلفا خشونت زیادی نسبت به دیگران نشان بدهد، نرهای کم قدرت تر، متحد می شوند و او را سرنگون یا سر به نیست می کنند. در نهایت او می گوید که سلسله مراتب لرزان میان انسان ها، که هر از گاهی منجر به سقوط یک دیکتاتور ستم کار و یا اشغالگر می شود، نشانه ای از دست تقدیر و روند تاریخ و عدالت خداوندی نیست، بلکه نشان می دهد ما اجداد مشترکی با شامپانزه ها داریم.
دو ایده بکر دیگری که در فصول بعدی در کتاب معرفی می شود، یکی ریشه های قانون اساسی به عنوان یک مادر-قرارداد اجتماعی و همینطور اخلاقیات است. او پایه قانون اساسی را یک فهم متقابل میان طبقه های بالا و وپایین اجتماعی می داند که پاره ای حقوق را برای پایینی ها به رسمیت می شناسد و حق حیات بالایی ها را تضمین می کند. دووال متعقد است که از میان بردن این نظم اجتماعی میسر نیست چون ژن های ما برای میلیون ها سال برای چنین شیوه ای از زندگی بهینه شده اند. او به خوبی اشاره می کند که سنگین ترین مجازات برای انسان ها، ترد شدن از اجتماع است، همین طور می گوید حس همدردی به قدری میان انسان ها شایع است که هیچ شکی باقی نمی گذارد که وجوداش برتری فرگشتی(تکاملی) داشته است. با این حال او از دو نوع شخصیت میان انسان ها نام می برد، گروهی که سعی در برقرار کردن و بهبود دادن سلسله مراتب دارند و گروهی که تلاش در نابودی اش دارند. ترکیب این هاست که وجه انسانی ما را می سازد. او همین طور توضیحاتی کوتاه درباره نقش فرهنگ بر نرم های اجتماعی دارد با این مثال که در ایالات متحده، مردم از دیدن پستان زنی که به نوزادش شیر میدهند وحشت می کنند و در هلند از شنیدن اینکه کسی در خانه اش تفنگ نگه می دارد. برای یکی پستان زن مضر تر به نظم اجتماعی ست تا تفنگ.
دووال توضیح می دهد که ریشه های مفهوم اخلاق و عدالت ظاهرا بسیار پیشتر از ظهور انسان در طبیعت وجود داشته است. در یک آزمایش، موش ها از فشردن یک دکمه که به ایشان غذا می داد امتناع می کردند وقتی که موش قفس بغلی با هر فشار، یک شوک الکتریکی می گرفت. گوریل ها در آزمونی مشابه، حتی حاضر به خوردن غذا هم نیستند وقتی که هم نوع خود را گرسنه می بینند (دست به اعتصاب غذا می زنند). دووال می گوید چنین مشی پرهزینه ای در ظاهر به هیچ وجه منطبق بر فرگشت داروینی نیست، ولی اشتباه هم هست که آن را یک خطای طبیعت به حساب بیاوریم. حس همدردی و فهم زجر دیگران، ارزش فرگشتی داشته که علی رغم خطر فراوان برای شخص، به دلیل مزیت نسبی که در جمع ایجاد می کرده انتخاب طبیعی شده است. دووال پا را از این هم فراتر می گذارد و مدعی ست که گوریل ها به مانند ما، می توانند برداشتی از آنچه گوریل های دیگر می اندیشند داشته باشند، یا به قولی می توانند خودشان را جای هم نوعان شان بگذارند. او در نهایت به روشنی نتیجه می گیرد که اخلاقیات بسیار پیشتر از آنکه ما بروی زمین پا بگذاریم وجود داشته است.
توصیف دووال از اخلاق هم بسیار ساده است : کمک کردن، یا دست کم آسیب نرساندن. او ستون هایی برای اخلاق بر می شمرد که اولی اش، «تن»است. به این معنا که میان ما گوریل ها، تن فیزیکی، ارزشی بسیار والا دارد. طوری که هم گوریل ها و هم شامپانزه ها و همین طور انسان ها، ممکن است کاری را که غیرمستقیم منجر به آسیب یک نفر بشود به راحتی انجام بدهند ولی به مراتب تمایل کمتری دارند که خودشان عامل وارد کننده یک آسیب فیزیکی به تن دیگری باشند. نمونه مشهور انسانی اش پرسشی ست که پاسخی یکسان از همه افراد صرفنظر از باورهای عقیدتی مذهبی سیاسی شان می گیرد و سندی اساسی است بر اینکه اخلاقیات میان انسان ها مشترک اند و ریشه اخلاق بسیار پیشینی است: سوییچی بر سر راه یک قطار وجود دارد که در اختیار شماست، شما بروی پلی ایستاده اید و می بینید که اگر سوییچ را نزنید، قطار ۵ کارگر را زیر خواهد گرفت ولی اگر بزنید، تنها یک کارگر که در سوی دیگر مشغول به کار است جان خواهد داد. پاسخ بیش از ۹۵٪ پرسش شوندگان این است که گرداندن سوییچ را اخلاقی می دانند. حال سناریو عوض می شود و می گویند که چهار نفر مشغول کار هستند و سوییچی در کار نیست ولی یک انسان چاق دیگر در کنار شما ست که مطمئن هستید اگر او را از روی پل بروی قطار هل بدهید، می توانید قطار را متوقف کنید. ۹۵٪ افراد این کار را وحشیانه و غیراخلاقی می دانند،در حالی که از نظر بسیاری از مکاتب فکری و فلسفی، همچون منطق گرایی، فایده گرایی(یوتیلیتارینیسم) جان های نجات داده شده دقیقا یکسان است. دووال توضیح می دهد که ما یاد گرفته ایم برای تن ارزش قایل شویم و مقدس اش بداریم، به قول سعدی: تن آدمی شریف است به جان آدمیت. ستون دیگر اخلاق، توزیع منابع است. دووال توضیح می دهد که حتی قدرت مند ترین ما هم، بدون همکاری دیگران، کار چندانی از پیش نمی برد ولی این موضوع در جوامع مدرن به راحتی فراموش می شود. او به نمونه بازی اولتیماتوم اشاره می کند که به یک نفر پولی می دهیم و می گوییم که آن را به هر نسبتی که دلش می خواهد با یک نفر دیگر تقسیم کند. او مختار است نصف کند یا همه را برای خودش بردارد. اما تصمیم برای اینکه این تقسیم صورت بگیرد و به هر کدام پول برسد، با کسی است که قرار است بخشی از پول را دریافت کند. تصمیم منطقی برای شخص دوم این است که به هر پیشنهادی آری بگوید حتی اگر تنها ۱درصد از پول اصلی باشد. هر چه باشد منطقی ست که یک درصد از هیچ بیشتر است. ولی بعد از هزاران بار تکرار این بازی، مسجل شده است که ما انسان ها درکی پیچیده از «عادلانه» بودن داریم، مثلا اگر نسبت دریافتی از حدی پایین تر برود (هر چیزی کمتر از نصف، عموما منجر به رد پیشنهاد و دست خالی ماندن هر دو طرف می شود) ما حس مورد ستم واقع شدن داریم و حاضر به همکاری نخواهیم بود. از این دو، دووال نتیجه می گیرد که انسان ها برای بردگی و کنترل شدن توسط دیگر هم نوعان بهینه نشده اند و جامعه ای که شرایطی عادلانه برای انسان ها برقرار نکند، جامعه ای پایدار نخواهد بود. تلاش های قرن بیستم در هر دو وجه جامعه بی طبقه کمونیستی و جامعه یکپارچه فاشیستی توتالیتر نشان داده که ما این قدر به مفاهیم چون عدالت خو کرده ایم که مقاومتی عظیم را سازمان می دهیم تا حس آزادی را دوباره به دست بیاوریم، و در عین حال هیچ چیزی برایمان غیرعادلانه تر از این نیست که انگیزه رقابت و دریافت چیزی با ارزش در مقابل خرجی که می کنیم را در ما از میان ببرد. دووال می گوید برای زیست سعادتمند تر، ما نیاز اساسی داریم که وجه رقابت جوی انسانی را به رسمیت بشناسیم و جامعه را به عنوان یک نهاد مرکزی، با اخلاقیات برابری خواهانه مان همسان کنیم.
این کتاب خواندنی را به همه علاقه مندان مباحث اخلاقی توصیه می کنم.
ویرایش: یکی از خوانندگان لطف کردند و اطلاع دادند که معادل primate ها نخستینیان است. البته که به دلیل غریبه نگاه داشته شدن عموم مردم از مفهوم پرایمیت ها، چندان کمک کننده نیست ولی بهتر از به کار بردن الفاظ انگلیسی است. به نظرم می بایست بیشتر درباره اش حرف زد