جسمی
فرود آمد
سری سخت
شکافته شد
مادری
جیغ سرخی کشید
.
– میگویی
بسیار بیش از یک کلمه
یک کلمه
تازه اول کار است
زیر این سقف
دفترها نوشتهاند
به من
عمار میگویند
.
اینبار جسم نرم بر صورت نشست
مویهکنان
خود را به اصابتگاه کابل و گونه رساند
مادر
خون
.
– حق با توست
یک کلمه
تازه اول ماجراست
هرکه یک کلمه را گفت
دفتر را نوشت
حق با منست
نمیگویم
.
دو دنده شکست
– به من عمار میگویند
مادرت را به عزایت مینشانم
انفجار درد
نفیرکشان
در کاسه سر پیچید
و از شرمِ خون
فرومُرد
.
– مادرم
به عزایم
اگر بگویم
.
صوتی سرد و زیر
از تجاوز سیم و مقهوریِ هوا
برقی پرید
و خون
مادر
چشم را در آغوش کشید
.
– به من عمار میگویند
حافظ مطلقالعنان این نظام
بهوش!
مباحی خونت را
خودِ مطلقالعنان
فتوایم داده
بهوش!
.
– به من ستار میگویند
خونم از آن تو
یک کلمه از آن من
بهوش!
.
در پا
در بازو
در انگشتان
در گوش
در بینی…
درد از شرم خون اینار تکان نخورد
– نمیآیی مادر به سراغ ما؟
– رنگ ارغوان نثار شما
راهیام
.
– من ستارم
بچه رباط کریم
فرزند خون و ایران
و حافظ آن یک کلمه
اسم اعظم وبلاگ
رمزم
…که نمیگویم
که…
نمیدهم…
صدا میلرزید و توان میرفت
تنها مادر
چون پلنگی در بند
خیز کرده و آماده جهیدن بود
.
– تو مردهای
هاه!
شهید چند علامت و عدد
هاه!
زندگی احمقانه
مرگ خندهدار
تهیدستِ رباط کریم
روسیاه دوزخ و جحیم
هاه!
.
– تو … و …
حوری و … بهشت…
من و…
یک…
کلمه…
.
مشتی آمد
دندانی رفت
لبی درید
و مادری
به صورت طرف چنان جهید
که گویی نه خونآبهای با توانِ آخرینِ رمق
که خود
گلوله بود
.
بارشِ
چوبها و میلهها و سیمها و کابلها
.
ستار رفته بود
و تا ابد
یک کلام
مانده بود.
————-
محمود فرجامی، ۲۴ آبان ۹۱