آخر هر سال می‌نشینم و در مورد کارهایی که در سال گذشته کردم فکر می‌کنم. آن بخش‌هایی که کمتر خصوصی است را هم با خوانندگان نوشته‌هایم به اشتراک می‌گذارم. این هم حاصل بلند بلند فکر کردنم در این ساعتهای پایانی سال ۹۴:

چند هفته‌ای قبل از شروع این سال به ازمیر آمدیم. امسال بود که این شهر را چنان پسندیدم که تصمیم گرفتم همین‌جا ماندگار شوم. قصه‌ی ترکیه آمدن و ماندگار شدن در آن البته تلخ بود. چنان تلخ است که نمی‌خواهم با یادآوری‌اش کام خودم و شما را سر سال نو تلخ کنم. بعدا آن را مفصل می‌نویسم. به هر حال این‌جا ماندگار شدم و با همه‌ی حوادثی که در ترکیه رخ می‌دهد، همچنان اینجا را دوست دارم و خانه دوم می‌دانم.

حوالی اردیبهشت‌ماه این سال به بلژیک رفتم. به دعوت دانشگاه خنت و به عنوان پژوهشگر میهمان در دپارتمان ارتباطات‌‌. تجربه‌ی خوبی بود و در آنجا، علاوه بر چند سخنرانی و فعالیت‌هایی از این قبیل، توانستم بیشتر روی پایان‌نامه‌ام (که سال قبل دفاع کرده بودم) کار کنم تا به صورت کتاب درآید. در همان ایام با یک ناشر معتبر آکادمیک در آمستردام مکاتبه کردم و سرویراستارشان بعد از دیدن کل پایان‌نامه اعلام کرده که با چاپ آن موافق است به شرط ویراستاری مجدد با استاندارهای سختگیرانه‌ی آنها. ویرایش آن، به کمک یک ویراستار حرفه‌ای که از طرف دانشگاه خنت با من همکاری کرد، چند روز پیش تمام شد و کتاب را سابمیت کردم. مانده است یک مرحله‌ی دیگر که تایید یک متخصص خارج از انتشارات است. بسیار امیدوارم این کار که حاصل پنج سال کوشش من است در سال ۹۵ چاپ شود.
در همان اقامت سه ماهه در بلژیک با دوستانی آشنا و بیشتر آشنا شدم. حنیف مزروعی در بلژیک و امیر محسن‌پور در آلمان از جمله‌ی آنهایند که چند روزی منزل هرکدامشان مهمان خود و خانواده‌شان بودم. یک سفر هم برای دیدار دوباره با یما و ناهید، دوستان افغان نازنینم به هامبورگ رفتم.

رویداد بسیار خوب دیگر در سال ۹۴ برای من رفتن به لندن، دیدار با دوستان و بازدید از بی‌بی‌سی فارسی بود. حسین ستاره، مدیر انتشارات اچ‌انداس که تا بحال سه کتاب از من منتشر کرده (و یک دوقلو هم در راه داریم!) را بعد از سال‌ها همکاری از نزدیک دیدم و شبی مهمانش بودم. در بی‌بی‌سی همکاران زیادی را دیدم که بعضی از آنها – مثل نیما اکبرپور- از رفقای قدیمی من هستند و دلم برای‌شان تنگ شده بود. مهدی پرپنچی را اتفاقی دیدم اما قهوه‌ای خوردیم و گپ مفصلی زدیم. علیرضا میراسدلله نازنین را هم چند روز متوالی در یک کافه دیدم و چنان صمیمی شدیم انگار سالهاست همدیگر را می‌شناسیم.
آقایان مسعود بهنود و حسین باستانی را با قرار قبلی و یک ناهار و یک شام با هم خوردیم (طبعا مهمان آنها!) و با هر کدام گپ چند ساعته‌ی مفصلی داشتم که واقعا چسبید و خاطره شد.
شرکت در برنامه پرگار و بحث درباره شوخی‌های قومیتی برایم فرصت بسیار خوبی بود. از داریوش کریمی و همکارش (لی‌لی‌ خانم) سپاسگزارم که برنامه را ترتیب دادند و من را دعوت کردند. چه داریوش و چه بعضی دوستان دیگر هر کدام یک تور خودمانی بازدید از ساختمان بی‌بی‌سی برایم گذاشتند و توانستم در چند نوبت تا جایی که ممکن بود طرز کار دوستان بخش فارسی و بعضی دیگر از دپارتمان‌های بی‌بی‌سی را از نزدیک ببینم. این تجربه برایم ارزش حرفه‌ای زیادی داشت.
در همین سفر به لندن، چند نوبت آقای خرسندی را دیدم و گفتگوهایی خودمانی با ایشان را ضبط کردم. یک بار در خانه‌شان. دو مجلد از مجله‌ی ارزشمند اصغرآقا و چند کتاب خودشان را به من هدیه دادند و برایم آشپزی کردند.

از همه‌ی این دوستان و بزرگواران، چه آنها که نامشان را بردم و چه آنها به یادشان هستم، سپاسگزارم.

در سال ۹۴ تقریبا هیچ فعالیتی به عنوان طنزنویس در رسانه‌ها نداشتم و بجایش روی طنزپژوهی متمرکز بودم. متاسفانه کتابی هم برای نشر به فارسی، تالیفی یا ترجمه، آماده نکردم. البته اعتراف می‌کنم تنبلی کردم و وقت بسیار زیادی هم تلف.

بعد از بازگشت و استقرار نسبی، در کلاس زبان ترکی و کلاس رقص ثبت‌نام کردم که در هیچ کدامش پیشرفت خوبی نداشته‌ام. زبان ترکی، چون اولا و از ایام کودکی کلا در زبان آموزی بسیار ضعیف هستم، ثانیا بخاطر ایزوله بودن نسبی و خانه نشینی‌های مداوم. رقص، بخاطر بیگانگی با بدن که ده‌ها سال با میلیون‌ها نفر مثل من آمیخته شده. در اینباره هم بعدا ‌شاید بنویسم.

در سال‌های خارج از ایران هیچوقت به طور جدی به اقامت در خارج و یا پناهندگی فکر نکرده بود. در سال ۹۴ و به خصوص بعد از آن اقامت چند ماهه و سفرهای متفاوت بیش از پیش مصمم شدم که فکر زندگی در غرب را از سر بیرون کنم. هر کس جایی راحت و مفید است. من در ایران عزیزمان. ایران عزیزی که امسال یک توافق و یک انتخابات امیدبخش و تاریخی داشت.

راستی چند ساعت پیش سبیلم را هم بعد از ۱۵ سال زدم!

و اما هدیه:

اگر در ایام نوروز سال ۱۳۹۵ این نوشته را می‌بینید می‌توانید به عنوان هدیه‌ی نوروزی من و ناشر کتاب «قصه‌ی قسمت»، نسخه‌ی الکترونیک آن را به طور رایگان دریافت کنید. برای این کار به این لینک بروید http://goo.gl/qiPcIB و یا روی شکل زیر کلیک کنید. سپس از گزینه سمت راست بالا که شکل چرخ‌دنده دارد download PDF را انتخاب و کتاب را دانلود کنید.

Nowruz

این داستان بلند طنزآمیز به نظر خودم بهترین کار منتشرشده‌ی من در حوزه‌ی ادبیات داستانی است. امیدوارم آن را بخوانید و نظرتان را برایم بنویسید.

0 Points


Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *