در زمستان سال 83 قرار شد ویژهنامهای درباره اینترنت با نگاهی فلسفی برای خردنامه دربیاورم. آن زمان هنوز اینترنت در ایران فراگیر نشده بود و اصولا هنوز اکثریت جامعه در مرحله آشنایی با تکنولوژی آن به عنوان ابزار بود و نه تاثیرات فرهنگی و هویتی آن. مراد فرهادپور آن زمان به دعوت و خواهش من در سایت دبش (با همین آدرس اما به صورت مجموعهای از وبلاگهای مستقل) به همراه امید مهرگان مطلب مینوشت و به گمانم حتی برای تایپ مطلب هم امید باید میرفت منزل آقای فرهادپور تا یک نوشته منتشر شود. با این حال احساس میکردم که این مرد باسواد و باهوش با همان آشنایی مختصرش با تکنولوژی کامپیوتر و سایبر، درکی عمیق و ویژه از اینترنت دارد.
قرار شد مصاحبه کنیم و یک سری سوالها را به او دادم. بعد از چند روز که در روزنامه شرق دیدمش دیدم انگاری حتی حال فکر کردن به آنها را هم نداشته! با این همه از دل همان گفتگوی بیست دقیقه نیمساعتهمان در آن جای شلوغ، یادداشتی درآمد که به نظر میرسید از تمام مطالب تهیه شده برای خردنامه بهتر باشد. فرهادپور از خطر غرق شدن در دنیای مجازی میگفت، از اینکه مثل بازیهای کامپیوتری که به مخاطب توهمی از بازی واقعی میدهد، دنیای سایبر هم توهمی از دنیای واقعی به مخاطب بدهد و او را چنان در خود غرق کند که از هر کنش سیاسی و اجتماعی در دنیای واقعی بازبماند. او از مصرفگرایی دنیای آنلاین و خطراتش میگفت. خطر تبدیل شدن به موجودی منفعل: “آيا نوعي از غوطه وري در اينترنت نمي تواند در رديف وقت كشي از طريق درگيري با دنياي بازي هاي كامپيوتري باشد؟ بازي هايي كه بيش از آنكه محتواي مثلاً ورزشي يا حادثه اي آنها مورد توجه باشد. كنترل زماني آنها از طريق تند كردن زمان و حل كردن سوژه در اين زمان تند؛ مطلوب است و نهايتاً امكان تامل، يعني ايستادن و فكر كردن را از مخاطب مي گيرد؟”
اندکی پیشتر علی ملائکه کتاب نگاهی فلسفی به اینترنت از هیوبرت دریفوس را ترجمه کرده بود. دریفوس هم از آن نوابغیست که با نگاهی ژرف و فلسفی به فضای سایبر هشدار میدهد از فضای مجازی و دنیای مجازی نباید زیاده انتظار داشت. (هوش مصنوعی را که کلا پروژهای ناکام می داند)
بعد از یک دوره شیفتگی شدید نسبت به امکانات معجزهآسای فضای سایبر که همه جا را فرا گرفت، منتقدان رسانهی نو، فضای سایبر یا اینترنت بیشتر و بیشتر میشوند. در این میان شاید بتوان اسم کسانی را هم وارد کرد که با کار عملی نشان دادند که امکانات و آزادی بیحد و حصر فضای سایبر تا چه حد میتواند محدود کننده، وقت تلفکن و حتی خطرناک هم باشد. مارک زوکربرگ، خالق فیسبوک، جایی که صدها میلیون نفر در آن وقت خود را در ارتباطات گاهی مفید و معمولا بیفایده سپری میکنند قطعا یکی ازهمین هاست.
میرحسین موسوی هم باید جایی جاودانه در این بین داشته باشد. کسی که شاید ناخواسته به ایرانیان و همه کسانی که به اطلاع رسانی و فضای سایبر زیاد خوشبین بودند نشان داد که این فضا تا چه حد میتواند مخرب کنشهای لازم باشد.
رسیدن به موقعیتی میتوان اتفاقی باشد اما نگه داشتن آن زحمت فراوان دارد و کمتر کسیست که بخت بهره بردن از فرصت تاریخی زندگیاش را داشته باشد. خمینی زمانی که به رهبری انقلاب مردم ایران رسید کاملا در جایی قرار داشت که بتواند گاندی جهان اسلام باشد، جهانی سالیان دراز تحسینش کند و کرامات اخلاقی داشته و نداشته به نامش بنویسد. آن کرد که دیدیم و بیشتر مردمان حتی در کشور خودش چنان یادش میکنند که میدانیم. موسوی اما –با تمام خوب و بدهایی که قبل از آن کرده و ناکرده – موقعیت بینظیر تاریخی که شاید به طور اتفاقی نصیبش شده بود را قدر دانست، و با رنج و شهامت و صداقت بر سر عهد خود ایستاد.
تاثیر ایستادگی صادقانه او بیش از هر چیز در نشان دادن چیزهایی بود که بودند اما دیده نمیشدند یا اراده بر ندیدن آنها بود. از سکوت کر کننده و ننگآور بیشتر روحانیون شیعه تا سبوعیت حیرتبرانگیز حکومت داعی ایمان و امان، از اصلاحناپذیری حکومتی که قانون اساسیاش بیشتر شبیه ژانگولربازی است تا روشن شدن منش و روش منحصربفرد رهبر فرزانه آن. و چیزهایی تلختر حتی: سست عنصری مردمی پرتوقع که آدم عاقل بهتر است زیاد روی احساسات آنها حساب نکند و ماست خودش را بخورد.
فروریختن باورهای خوشبینانه درباره رسانههای آزاد و به خصوص دنیای مجازی هم حتما جای سنگینی در این میان خواهد داشت. آگاهی اگر نهایتا به عملی در خور منتهی نشود همان بهتر است که نباشد. جنبش سبز (یا حرکت اعتراضی) مردم ایران اگر در مواقعی شایسته تحسین است (که هست) پس از چنان فاعلیت و اختیاری برخوردار است که بالقوه در خور سرزنش هم باشد. بعد از اشتباه و شکست بزرگ در 22 بهمن 88، جایی که رهبری جنبش و خواستهاش نادیده گرفته شد و از دهها هزار معترضی که در خیابانها بودند حتی هزار نفر نتوانستند گرد رهبران جنبش حلقه بزنند تا از کتک خوردن آنها جلوگیری کنند، روز به روز بر اشتباهات و همینطور انفعال این جنبش افزوده شد.
جنبشی که مثل لشکری بزرگ بود بجای سرباز پر از سرلشکر. سرلشکرانی که به دیده بان خودی که به آنها گرا می داد حمله میبردند، به تبلیغاتچی خودی حمله میبردند، به تحلیلگر خودی حمله میبردند… که “اگه راس میگی خودت چرا نمیای بری وسط؟!”. سرباز/سرلشکرهایی که در دل آنها یک جوخه دشمن میآمد فرمانده آنها را کتک میزد و برمیگشت و آن فرمانده محجوبتر و فروتنتر از آن بود که بگوید این رسمش نیست، که بگوید نه من که به خودتان رحم کنید با این مرام جنگ و دفاعتان.
دلخوشی جماعت موبایل به دست این است که آبروی حضرات را در جهان برده است. سوال اینجاست که کدام آبرو؟ آنهایی که از هر هزار، یکی از آن فیلمها را دیدهاند پیش از آن هم اعتبار و آبرویی برای حضرات قائل نبودهاند و آنهایی که واقعا میبایست میدیدهاند به ندرت، به ندرت دیدهاند. (هنوز در مالزی و در میان دوستان فراوان مالایی، هندی و چینی کسی را ندیده ام که حتی فیلم کشته شدن ندا را دیده باشد چه رسد به سایرین.)
و تازه گیریم که عالم و آدم از راه رسانه و فضای مجازی فهمید که در ایران چه گذشته. که چه بشود وقتی مردمی حاضر نیستند برای سرنگونی این رژیم از خارجیانی کمکا قبول کنند که قرار است این محصولات رسانهای و شبکهای برای آنها تولید شود؟
حتی به نظر نمیرسد تکرار دوباره و دوباره اخبار و عکسها و فیلمها و نظرات در فضای مجازی –در جهت یادآوری وقایع و پر رنگ کردن خاطرات- به نگه داشتن امید بین عدهای همفکر و هم عقیده کمک برساند. 25 بهمنماه سال 90، یک سال پس از حبس بیمحاکمه و نگهداری بینظارت رهبران جنبش سبز، همانهایی که قرار بود حتی با دستگیری یکیشان “ایران قیامت بشه”، وب فارسی خبر خاصی نبود جز حسرت.
شاید به جای توهمات ملی و خیالبافیهای تاریخی، بهتر است قبول کنیم همچنان که صدها و بلکه هزاران سال است در ایران و خاورمیانه باب است، عمل عینی آدمهای واقعی پاکار و پشتکاردار است که تاریخ قدرت را تعیین میکنند نه فلسفه نه شعر نه عرفان و نه شبکه مجازی.
در حکومتی چنان بسته و نامنعطف که به نرم ترین حرکتهای اصلاحی تو دهنی زده، جماعت اگر به هر دلیلی (ترس، بزرگواری، صبوری، مازوخیزم…) نمیخواهد به خیابان برود، کاری بکند و هزینه بدهد، خود داند ولی امید بستن به فضای مجازی صرف همانقدر بیهوده است که بند کردن به تحلیلگران و مشوقان جنبش (با تکه کلام: بیرون گود نشستی میگی لنگش کن) احمقانه است.
آدم، اگر نمیخواهد یا نمیتواند ورزش کند، سالمتر است تا یک گوشه بنشیند موسیقی گوشی کند تا ساعتها قوز کند پای بازیهای کامپیوتری، حتی اگر بازیاش آخرین ورژن فیفا باشد و بتواند لیونل مسی را برای خودش انتخاب کند.
من به این نوشته ایراد دارم به چند دلیل:
– به نظر من مقایسه این موضوع که ایرانیان از اینترنت در نبود هر وسیله خبر رسانی دیگری برای با خبر شدن خود و با خبر کردن دیگران استفاده میکنند با اعتیاد به بازی های کامپیوتری بی مورد است. به نظر من آنچه که در کتب فلسفی در مورد غرق شدن در دنیای مجازی و خطرات آن گفته شده همواره می تواند صادق باشد اما من در اینجا ارتباطی بین این دو موضوع نمی بینم.
– ادعا شده که دوستان مالایی و چینی نویسنده فیلم کشته شدن ندا را ندیده اند! من شخصا انتظار ندارم که افراد معمولی ساکن کشورهای دیگر فیلم کشته شدن ندا را دیده باشند و هرگز این موضوع قابل استناد نیست. مردم معمولی کشورهای دیگر منظور آنانی هستند که دغدغه سیاست و حقوق بشر و مسایل اجتماعی ندارند. ما گمان می کنیم آنچنان که در کشور ما همه از مسایل سیاسی روز خبر دارند – و حتی اگر خبر هم نداشته باشند فکر می کنیم که اشتباهی رخ داده- همه در همه جای دنیا باید از این مسایل آگاه باشند که اینطور نیست. وقتی که فیلمی گرفته می شود یا سندی تهیه می شود و مخابره می شود مسلما هدف مردم معمولی کوچه و بازار نیستید. هدف آنانی هستند که می توانند در محملی این مشکل را مطرح کنند و دغدغه دارند. و مطمئنن آن افراد هدف چنین فیلم هایی را خواهند دید و دیده اند.
– در ادامه آمده که اصلا چه فایده که اخبار و فیلم را به خارج از کشور مخابره کنیم وقتی حاضر نیستیم از آنان کمک بخواهیم.! فکر می کنم نیاز یه توضیح نباشد چرا که به اندازه کافی به هیچ منطقی استوار نیست! کی ادعا شده که کمکی درخواست نخواهد شد یا نمی شود؟ آیا این همه تلاش حقوقدان ها و فعالان خارج از کشور برای حضور در جلسات سازمان ملل و درخواست از مجامع حقوق بشر در خواست کمک نیست؟ کمک یعنی چه؟ بمب؟! به هر حال این موضوع مورد مناقشه هست بین صاحبنظران اما به این شکلی که دراین نوشته آمده بسیار سست است.
– و اما گمان نمی کنم کسی که دغدغه تغییر دارد دل به فضای مجازی بسته باشد.
به نظرم به طرز عجیبی متن در هم بود. انگار حتما باید یک چیزی نوشته می شد. واضح است که نویسنده به وضعیت انتقاد دارد که همه هم دارند . اما این نوشته کمکی نکرد.!