کار بزرگی کردهای و هزینهی سنگینی داری میدهی. هزینهی بسیار سنگینتری را هم به طرف مقابلت تحمیل کردهای. چشم آزادیخواهان بسیاری در دنیا به توست. دست کم در تاریخ خاورمیانه و جهان اسلام کارت اگر نگوییم بینظیر، کم نظیر است. خیلیها به یک نظام سیاسی استبدادی یا توتالیتر نه گفتهاند اما تو همزمان داری هم به استبدادی درندهخو و هم به توتالیتریسم دینی مخوفی نه میگویی که از اقتصاد و فرهنگ گرفته تا رخت و لباست را جز برای خود و جز به رنگ خود تحمل نمیکند.
در این مدت نه در میان قدرتهای بزرگ خارجی و نه در میان گروههای قدرت داخلی حامی نداشتهای. قدرتهای خارجی به وضوح به مسائل هستهای میاندیشند و چانهزنیشان برای چیزهایی جز آزادی توست. اگر کاری هم بکنند جز اعلام محکومیت چیزی نیست که آن هم عملا تو را به زحمت میاندازد. نهادهای قدرت داخلی، از روحانیون بگیر تا بازار هم در دنیای خود سیر میکنند. آن یکی کف زدن در ماه محرم و به استادیوم رفتن زنان خونش را به جوش میآورد و این یکی وقتی قرار میشود سهم بسیار اندکی از مالیاتش را بدهد اعتصاب میکند. آنهایی که با معجون توامان رد صلاحیتهای گسترده و تقلب در انتخابات در خانه ملت نشستهاند حکم اعدام میطلبند و برخورد قاطعتر با فتنهگران. یعنی تو. پیرمردانی هم که پایشان لب گور است و وظیفهی نظارت و عزل و نصب رهبر دارند نامه تقدیر و ستایش برایش مینویسند.
با این حال تو ایستادهای. گاهی با فریاد گاهی با سکوت. کتک خوردهای، تحقیر شدهای، بهتان خوردهای، بمباران تبلیغاتی شدهای… اما ایستادهای. پای همین ایستادگی توست که موسوی میگوید کوتاه نمیآیم. خونی که تو با سکوتت در 25 خرداد به تن این جنبش تزریق کردی برای قد برافراشتن ده موسوی کافیست. وحشتی که با نعرهات در عاشورای همان سال در دلهایشان انداختی چنان لرزاندشان که یک سال پس از آن ماجرا هنوز از “جمع شدن فتنه” حرف میزنند و هر تکرارشان باطل کنندهی حرف قبلیست. اگر فتنه جمع شده چه نیازی به تکرار جمع کردنش؟
کوتاه کنم. میخواهم بگویم حیف است با این غرورت نشکستهات، با این تن زخم خوردهات و با این خاطر آزرده اما آزادهات، کاسه گدایی به دست بگیری. چه نیازی داری که از فلان خبر بیپایه که بهمان سردار سپاه ناراضی است هلهله کنی و چند روز بعد ببینی همان کس در صدا و سیمایشان بدترین توهینها را بیانیهوار به رویت تف میکند؟ این مجلس فرمایشی چه ارزشی دارد که رئیسش داشته باشد و تازه رئیسش کیست جز یکی از بزرگترین دشمنان بیاخلاق و ناجوانمرد تو، که نه فقط الان بلکه در تمام دوران اصلاحات از هیچ توطئهای علیه اصلاحات فروگذار نکرد. هویت میساخت و چراغ روشن میکرد و کنفرانس برلین نمایش می داد و روز و شب در این کارها بود. نه فقط از رئیس شدن این ذوقزده شدی که هنوز بعد از این همه تف و لعنتی که از آن تریبون نثارت کرده گوش بزنگی ببینی شاید نیم کلامی طوری بگوید که بتوانی تفسیر ترحمبرانگیزی از آن بدست دهی.
چند سالی دل خوش کردی به رئیس پیشین قوهی قضائیه که امروز این ویرانه را میسازد و فردا درستش می کند و لابد از فلان کار خبر نداشته و بزودی درست میشود و ده سال آنطور گذشت و بعد که نوبت به این رئیس رسید باز همان دلخوشیها را چنان نشان دادی که انگار منجی رسیده. انگار نه انگار که شرط رسیدن به چنین پست و مقامی اول برائت از توست و حلقه به گوشی آنها که از تو نفرت دارند. و تازه مگر همین آدم قبل از آن چه میکرد؟ عضو شورای نگهبانی نبود که انتخابات مجلس هفتم و هشتم را آنطور علم کرد و احمدینژاد را این قسم به کرسی نشاند؟
دشمن را باید دوست کرد؟ بله. ولی دست انداختن در گردن دشمنی که ناسزایت میگوید و لگدت میزنت نشانهی چیست؟
سطح توقع را باید پایین آورد و شرایط را درک کرد؟ قبول. اما تا کجا؟ تا آنجا که مرجع تقلیدی در مقابل این همه ظلم و جور و ستم لام تا کام نگوید و از شنیدن خبر اینکه ممکن است نقش عباس را یکی در تلویزیون بازی کند غوغا به پا کند؛ بعد تو چنان پر و بال بدهی به موضوع که انگار حضرتش برای دفاع از حقوق مردم کفن پوش به خیابان رفته؟
شاعری مدیحهسرا و کاسه لیس که ملکالشعرای مجیزگویان است – و دست برقضا جانشین بناحق موسوی در فرهنگستان هنر- شعر مبهم و بیمایهای که “علی ماند و حوض نقاشی” میخواند و آنوقت تو چنان به وجد میآیی که انگار که رفته و چه گفته و چی شده.
آن یکی دیگر از کنج عافیتش در بیروت بعد از هزار سلام و صلوات و اعلام تبری از “فتنه سبز” و قربانی کردن “هزار هزار نوریزاد” در پای نظام و ولایت فقیه، بعد از یک ساعت قدقدکردن تخمی به اندازه ارزن میاندازد که “خطر محمد نوری زاد برای ولایت فقیه بیشتر است یا آقای بهمان”؛ و آنوقت تو در دویست جا آنرا به اشتراک میگذاری هزاران لایک به پایش میریزی؟
رسانهات را باز میکنم دائم میبینم پی آنی که فلان آخوند در کجای خارج درسش برای طلبههای عازم تبلیغ دیگهای چلو درباره ظلمستیزی امام حسین چه گفت و بهمان مرجع در درس خارجش لابلای احکام کنیز و ارتداد و احتلام درباره عدالت چه فرمود که کجایش با ذرهبین ذرهای همدلی پیدا کنی. چنان عزل و نصبهای دولتی را نشان می دهی که انگار دعوا سر توست و مثلا فلانی یک سال بعد از آن ننگ کودتا به خاطر تو کنار رفته یا کنار گذاشته شده. روز و شب صدا و سیمایشان را شخم میزنی بلکه چند ثانیهای حرفی بیابی که در آن بوی حمایت از تو بدهد.
به دریوزهگی افتادهای؟! چرا؟
اعتبار از که میخواهی بگیری؟ از فرمانده به شایعه ناراضی شدهی سپاه؟ از آخوند امتحان پس دادهی قم؟ از صاحبمنصب دست آغشته به خون نظام؟ از شاعر کلب آستان؟ از منتظر به خدمتهای حسرت به دل؟
اعتبار همه از توست. تندروهایی که با اشغال سفارت آمریکا به اعتبار ایران و ایرانی لطمهای تکرارناشدنی زدند و تحریم و جنگ را مستقیم و غیر مستقیم باعث شدند، اگر امروز قلم عفو بر گناهان بعضیشان کشیده شده از آنست که برای تو سینه سپر کردهاند. نوریزاد اگر با آنهمه سابقهی کیهاننویسی و سینهچاکی نظام جور، امروز مثل آزادهترین آزادگان اعتبار دارد از توست. کروبی با نظر پاک خطاپوش تو معتبر مانده. منتظری به خواستههای تو نزدیک شد که از حد ملایی مدافع حد و قصاص و تعزیر و حکومت دینی به جایگاه عالمی آزادیخواه و آبرومند رسید. میرحسین را تو چنین اعتباری در دنیا بخشیدهای. دیگران که جای خود دارند.
تویی که باید رحمت بیاوری. تویی که باید ببخشی. تویی آنکه همهی نگاهها باید به دستت باشد. تویی آن مرکز بردار که کمیت مثبت و منفیها را فاصله با تو تعیین میکند. تو خودِ اعتباری.
کاسهات را بشکن. دریوزهگی کار تو نیست.
Mahshar bood vaghean merci
به نام خدا
خواندني و اميد بخش بود شاد و پيروز باشد.
پاينده باد ايران و ايراني
تا ننویسی خونده نمیشی برادر!!
حالا که کار به پپسی باز کردن رسیده، راستش من خودمو بابت از دست دادن استندآپ کمدی هات خسرالدنیا میدونم.
فیلمی چیزی داری ازشون؟
خوشمان آمد… در فيس بوك به اشتراك گذارديم…