روبن مورالس (Reuben Morales)، کمدین و طنزنویس ونزوئلایی است که فعالیتهای گوناگونی در زمینه اجرای استندآپ کمدی، بازیگری و نویسندگی برای کمدیهای رادیویی و تلویزیونی، و طنزنویسی در رسانههای طیف اپوزوسیون ونزوئلا دارد. روبن متولد 1980 است و بیش از ده سال سابقه فعالیت در عرصه طنز و کمدی دارد. او یکی از نویسندگان کمدیهای سیاسی اجتماعی تلویزیون RCTV بود که تحت فشارهای دولت چاوز تعطیل شد. با او درباره طنز، سیاست، آزادی مطبوعات، چاوز، دخترش و البته سمند و احمدینژاد گفتگو کردم.
محمود فرجامی/ بازنشر از تهرانریویو
ما در ایران تا پیش از آنکه محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری برسد درباره ونزوئلا چندان چیزی نشنیده بودیم. شما در ونزوئلا چطور؟
راستش ما الان هم درباره ایران چیز چندانی نمیدانیم. تا آنجا میدانیم که انگار در فضای فیلمهای بتمن گیر کردهایم و یک جوکری از آن دور دستها آمده است! البته این را هم فهمیدهایم که انگار در ایران هم ماجرای انتخابات یک چیزیست شبیه همان چیزی که ما در ونزوئلا داریم: تلاش بیهوده.
پس لابد شما هم همان احساسی را نسبت به چاوز دارید که ما نسبت به احمدینژاد داریم.
این یارو که مردم کره شمالی را اسیر خودش کرده اگر بگذاریم روی این دو تا، یک فیلم وحشتناک با سه تا شخصیت منفی جانی میشود ساخت!
چه احساسات خالصی نسبت به هوگو و محمود داری! اینها را در استندآپ کمدیها و شوهایت هم استفاده هم میکنی؟
آره. از بوی بدن محمود تا سوسیالیسم اجتماعی شخصی هوگو دستمایه جوک ها و شوخیها قرار میگیرند. ضمنا فقط اینها که نیست. این سمندی که توی پاچهی ما کردید هم دستمایه شوخی و خندهاند. مثلا میگوییم صاحبان سمند خوشبختترین صاحبان ماشین هستند. چون به محض اینکه ماشینشان کوچکترین اشکالی داشته باشد شرکت بیمه همهی خسارت را پرداخت میکند تا از شر خرابیها و خرجتراشیهای هر روزه این ماشین، خلاص شود. ما با بیماری چاوز هم شوخی میکنیم و میگوییم این سوسیالیسم داخلی چاور به قدری داخلی بود که از وقتی بیماری داخلی گرفته سوسیالیسمش هم به هم ریخته.
بیماری چیز بدیست و امیدوارم بیماری چاوز هرچه زودتر رفع شود اما واقعا فکر میکنم استراحت و دوران نقاهت هم برای او و احمدینژاد لازم است و هم برای ما مفید. ولی خب گویا چارهای نیست، نه آنها کار لازم را انجام میدهند و نه چیز مفیدی به ما میرسد.
دست کم سکوت کند. این بابا (چاوز) هربار در برنامه هفتگیاش دست کم 5 ساعت حرف میزند. سکوت طلاست!
بگذریم. گفتی از دست سمند حسابی شاکی هستید؟
مشکل ما با سمند به طرز سمبولیکی با انقلابمان پیوند خورده. چاوز وقتی جوان بود در یک سخنرانی عمومی قول داد که کشور را به کل متحول کند. قول و قراری که مشهور شد و در زیر درختی انجام شد که در کشور ما سمن د گوئره” El Saman de Güere” نامیده میشود (Güere نام محلی است که درخت Saman معروف در آنجاست). به این ترتیب وقتی ماشین سمند به اینجا رسید ما فکر کردیم قضیه سمبولیک است و جدی نگرفتیمش. واقعیت آنست که سمند را فقط کسانی میتوانند بگیرند که در دولت یا نیروهای نظامی شاغل باشند. نتیجهگیری: دولت به مملکت گند میزند و وقتی برای خودش کار کنی در صف اول هستی.
خیلی داری سخت میگیری. سمند ماشین خوبی است و ما از آن خیلی راضی هستیم اما با کمال میل برای شما می فرستیم … ضمنا احمدینژاد هم خیلی رئیس جمهور خوبیست!
چاوز هم سخنران خیلی خوبیست و ما خیلی خوشحال میشویم این نابغه ملی را بفرستیم برای شما. معاملهی پایاپای.
مطئمنی؟! به نظر من که معامله دست کم از یک جهت به نفع ماست: لااقل چاوز با رقص و آبجو و موی مردم مشکلی ندارد.
آدمیزاد خیلی جالب است، وقتی نمیتوانی برقصی و بنوشی (آنطور که درباره ایران فهمیدهام) خیلی به رقص و الکل حریص میشوی اما وقتی هر روز میرقصی و مینوشی و در همان حال همه جا هرج و مرج بر قرار است دوست داری یک کمی جلوی آن گرفته شود. ایرانیها کمی دیوانگی نیاز دارند و ونزوئلاییها کمی نظم و ترتیب … شاید باید مردم هر دو کشور یک منطقهای را آن وسط مسط ها بخرند و مهاجرت کنند به آنجا و در کنار هم در تعادل زندگی کنند … ممم بگذار روی این نقشه حساب کنم… بله… کازابلانکا جای خوبیست!
چه جالب! پس فکر میکنی مشکل ما در ایران کمبود دیوانگی و زیاد بودن نظم و ترتیب است!
بالاخره وقتی خیابانهایتان شب و روز پر از پلیس است از شر تبهکارها تا حدود زیادی خلاص هستید و لااقل در خیابان احساس امنیت میکنید.
بله خیابانهای ما پر از پلیس است اما این به معنای آن نیست که خیلی احساس امنیت میکنیم و اصولا یکی از عوامل از بین رفتن احساس امنیت ما، همین پلیس ها هستند!
در ونزوئلا هم تقریبا وضع همینطور است. جنایتکارهایی که لباس پلیس پوشیدهاند و پلیسهایی که کارهای جنایتکارانه میکنند. خیلی بعید نمیبینم یک روز هم خبر روز این باشد که “تبهکاران با موفقیت توانستند چند پلیس را در هنگام آدمربایی دستگیر کنند”!
در کشور ما البته بعید است تبهکاران بتوانند همچو کارهایی بکنند. زور پلیس خیلی زیاد است! باز شما دست کم امیدی به تبهکارها دارید…
خب من نسبی حرف زدم. آن طوری که شنیدهام در ایران رفتن به دیسکو و رقص و اینطور وقتگذرانیها چندان ساده نیست. از این نظر ونزوئلا زیادی آزاد است طوری که تا هرج و مرج پیش رفته و هر کس هر کاری دلش میخواهد میکند. البته فکر میکنم این بیشتر یک مشکل اجتماعی باشد.
بله حق با توست در ایران رفتن به دیسکو “چندان ساده نیست”! بیخیال. همان بهتر که درباره سیاست حرف بزنیم. این که میگویی در ونزوئلا سانسور وجود دارد به چه معناست؟ چطور سانسوری وجود دارد. مثال بزن لطفا.
اینجا شما میتوانی هر چیزی دلت خواست بگویی. فشارها فورا ظاهر نمیشود ولی خواهد شد. من در اینجا با کمدینهایی همکاری داشتهام که از کارهای دولتی اخراج شدهاند (لورینو مارکوئز)، تئاترهای دولتی کارهای آنها را توقیف کردهاند (آکهکه سیرکو-تیاترو) و از پخش آنها روی آنتن جلوگیری شده است (مثل شو تلویزیونیای که من برایش مینوشتم و در شبکهای پخش میشود با نام RCTV که سرانجام تحت فشارها توقیف شد)
کمدینهای که بی محابا حرف زدهاند از کار در هتلها و تئاترهای دولتی منع شده اند. البته با این حال آنها باز هم از طنز و فکاهیات سیاسی دست برنداشتهاند. ولی خب، به این ترتیب ریسک اقتصادی کار بالا رفته است و رسانههای بزرگ دوست ندارند خودشان را با خطرات آن درگیر کنند. به این ترتیب طنز سیاسی محدود شده به بعضی تئاترها و روزنامهها و کلابها.
اگر یک نفر از ایران با من تماس بگیرد و بگوید طنز سیاسی محدود شده به بعضی تئاترها و روزنامهها و کلابها ذوق مرگ میشوم! خب در آن بعضی تئاترها و روزنامهها و کلابها چه چیزهایی میگویید مثلا؟
اخیرا انتخابات فرمانداریها را داشتیم. حزب دولت (PSUV) نامزدهایی را برای استانها معرفی کرد که اصلا در آن مناطق زندگی نکرده بودند. بیشتر آنها هم (20 از 23) برنده انتخابات شدند. بعد مضمون کوک شد که: “برای کریسمس هر فرماندار یک جی پی اس (رهیاب ماهوارهای) هدیه خواهد گرفت تا بتواند راهش را به محل خدمت جدیدش پیدا کند” یا “همین الان خبر رسید که آریستوبولو (یکی از فرماندارها) توانست وارد ساختمان دولتی در بارسلونا (مرکز استان آنزوآتگویی) شود”.
مارکوئز، یکی از معروفترین طنزپردازان ما هم میگوید چاوز مثل یک پسربچه کوچک در خانه است … وقتی سر و صدایش را نمیشنوید نگران میشوید.
چه نوع طنزها و شوخیهای سیاسی را دولت تحمل نمیکند؟
مثلا این را که در سال 2000 کارتونیست پیشکسوت ونزوئلایی، زاپاتا کشید و در روزنامه اِل ناسیونال منتشر شد:
کاریکاتوری از شمشیر پدر معنوی ونزوئلا، سیمون بولیوار با این متن ” جامعه مدنی را دوست دارم… سفت و محکم” که اشاره دارد به طرح دولت برای در آمیختن هر چه بیشتر جامعه با نیروی نظامی. این کاریکاتور چاوز را از کوره در برد و در سخنرانی ملیاش گفت: “زاپاتا، چقدر برای این کارها بهت پول میدهند؟”
یکی دیگر مقالهای بود که مارکوئز در ستون روزانهاش “تال کوال” در 2005 نوشت و نامهای بود به دختر رئیس جمهور. گفت حالا که چاوز فقط به دخترش گوش میدهد و نه هیچ کس دیگر، خب پس بگذار یک چیزهایی را به دخترش بگوییم تا چاوز را راهنمایی کند. عنوانش بود نامهای به روزینِس. این یکی هم در سخنرانی ملی مورد عنایت چاوز قرار گرفت. مارکوئز و روزنامه را جریمه سنگینی کردند اما مردم پول جمع کردند و آن را پرداختند.
فکر میکنی اگر ما همچو چیزی مثلا درباره بنیانگذار، رهبر یا رئیس جمهور جمهوری اسلامی منتشر کنیم چه اتفاقی میافتد؟
خب آنطوری که من قبلا از خودت شنیدهام اوضاع در آنجا خیلی بدتر از اینجاست و قضیه به زندان و تبعید ممکن است ختم شود. به نظر میرسد که تحمل اینها در ونزوئلا خیلی بیشتر از آنها در ایران است.
ماجرای دختر چاوز چیست؟ واقعا فقط به حرف دخترش گوش میکند؟
چاوز دستور داد آرم ملی را تغییر دهد چون دخترش روزینس به او گفته بود که گردن اسب وقتی اینطور به پشت سر نگاه کند خسته میشود. به این ترتیب نشان ملی که از سال 1954 تا 2006 اینطوری بود
از آن موقع اینطوری شد
تا اسبه و روزینس خانم خوشحال شوند.
چاوز در این برنامههای تلویزیونی هفتگیاش از چی حرف میزند؟
بگو از چی نمیگوید. فرض کن آیپادی داری که به جای موسیقی رویش تراکهای سخنرانی هست. آنوقت حالت مخلوط (shuffle mode) را انخاب کنی و 5-6 ساعت بی وقفه و بدون حتی رفتن به توالت مجبور باشی آن را گوشی کنی. یک همچو حس و حالی دارد.
میفهمم! میفهمم! خیلی چیزها را میفهمم اما نمیفهمم یک خط مستقیم هوایی بین تهران و کاراکاس به چه کار میآید! من که هیچ وقت یک ونزوئلایی در تهران ندیدم…
خب در کاراکاس هم ایرانی نمیبینی. چاوز اقتصاد را هم سیاسی کرده و این خط هوایی هم قرار است مثلا تکنیسین و محصولات فنی منتقل کند. از جایی آن طرف کره زمین . از جایی که اگر هم واقعا چیزی به این طرف حمل شود خیلی گران تمام میشود. بی معنیست. بعضیها البته میگویند دلیل برقراری این خط کاملا سیاسی است و در واقع برای حمل اورانیوم ونزوئلا به ایران برای ساختن بمب اتمی است. بعضی روزنامهنگارها هم گزارش دادهاند که جعبههای بزرگی از تهران با این هواپیما میرسد که کاملا سری هستند و ماموران فرودگاه هم حق وارسی آنها را ندارند … به هر حال کاسهای زیر نیم کاسه هست.
طنزپردازها هم به ایران و احمدینژاد میپردازند؟
آره. مثلا این
احمدینژاد دارد خطاب به آمریکاییها میگوید بترسید که من با بهترینهایم و حامیان نیرومندی دارم … روی چوبهای شکستهی بیسبال هم نام کشورهای چپ منطقه نوشته شده. با این توضیح که در ونزوئلا، چوب شکستهی بیسبار نماد آدم ضعیف و زپرتیست.
یکی از کارهایت “دکتر دلقک” است. در کشور من دلقکهایی که با جعل مدرک و اعمال نفوذ، “دکتر” میشوند زیاد هستند که اتفاقا با داشتن شغلهای رده بالا خیلی هم مضحک و خنده دارند. ولی به نظر میرسد شغل تو چیز دیگری باشد.
ها ها! خب دلقکی در بیمارستان شاخه جدیدی از هنر دلقکی (clowning) هست که با اهداف درمانی در بیمارستانها، مراکز نگهداری کودکان بیسرپرست و آسایشگاههای روانی و از این قبیلجاها انجام میشود. در “دکتر یاسو”، سازمانی که در این زمینه با آنجا همکاری میکنم، به بیمارستانهای عمومی میرویم و با بچههای بیمار بازی میکنیم و آنها و همراهانشان را میخندانیم تا روحیهشان بالا برود. هفتگی دوبار، هر بار حدود یک و نیم ساعت این کار را انجام میدهم. دکترها روی سخت افزار بیماری کار میکنند و ما روی نرمافزارش.
در انتها اگر حرف دیگری داری بزن ولی قول بده مثل رئیس جمهورتان سه ساعت طول نکشد!
دوستی دارم که با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و خیلی خوشبختند. شخصا این نوع ارتباط بین ایران و ونزوئلا را خیلی بیشتر میپسندم تا آن نوع ارتباطی که محمود و هوگو برقرار کردهاند. بالاخره آدمیزادیم.
سلام قشنگ وبامزه مصاحبه کردی کاش بابقیه طنزنویسای اطراف خودت مثلا مالزیایی ها هم مصاحبه کنی .
استاد محمود عزيز سلام … دلم برات خيلي تنگ شده … مطلب جديد و جالب بود … همواره موفق و شاد و سربلند و كامروا باشي …
منو يادت مياد؟