دی ماه پارسال، برای مصاحبه درباره کمدی اجتماعی به دیدن قاسم خانی رفتم. ترافیک زیادی را تحمل کردم تا به دفترش رسیدم. آنجا ژوله و الوندی هم بودند و داشتند سه نفری دنبال علتی می گشتند که یک بابایی به بهانه آن از شیراز بیاید تهران. قاعدتا داشتند درباره فیلمنامه ای کمدی طرح می ریختند که می دانیم الان دارد با نام مرد هزار چهره از تلویزیون پخش می شود. برای من که واقعا شگفت آور است که طرحی به آن خامی چطور در این مدت کوتاه نوشته، کارگردانی و تدوین شده و دارد پخش می شود. مساله زمان در کارهای ادبی و هنری مساله واقعا مهمی است که معمولا در هنگام نقد و بررسی کارها مورد توجه قرار نمی گیرد و از این بابت واقعا باید به پیمان و همکاران نویسنده اش دستمریزاد گفت.
به هر حال این گفتگویی ست با قاسمخانی که در هنگام نوشتن “مرد هزار چهره” انجام شده، اما موضوع آن هیچ کدام از کارهای قاسم خانی و مدیری نیست، بلکه موضوع آن کمدی اجتماعی و نقد طنزآلود مسائل اجتماعی است. شاید به همین خاطر فارغ از موضعگیری های مرسوم باشد و برای شناخت نوع نگاه قاسمخانی بهتر.
این گفتگو با اندکی حذف (صرفا برای جاگرفتن در صفحه مورد نظر)در ویژه نامه طنز مجله «خردنامه» چاپ شد و به نظرم رسید حالا که بحث ها و نقدها درباره کار جدید مدیری و قاسم خانی بالا گرفته، شاید به روشنتر شدن فضای نقد کمک کند.
محمود فرجامی: پيمان قاسمخاني، يكي از پركارترين و موفقترين فيلمنامهنويسان كمدي در سينما و تلويزيون ايران است كه فيلمنامه آثاري چون: من زمين را دوست دارم، نان و عشق و موتور هزار، مارمولك و مكس در سينما و مجموعههايي نظير هتل، پاورچين، كمربندها را ببنديد، شبهاي برره و باغ مظفر در سيماي جمهوري اسلامي ايران را نوشته است. آثار او عمدتا سمت و سوي اجتماعي دارند. با پيمانقاسمخاني درباره كمدي اجتماعي به گفتگو نشستهايم.
——————————-
* آقاي قاسمخاني؛ ما در اَشكال مختلف طنز و كمديِ نوشتاري در ايران ، از داستان كوتاه و يادداشت گرفته تا فيلمنامهتلويزيوني و نمايشنامه راديويي، دو مقوله موضوعي بارز داريم: طنز سياسي و طنز اجتماعي. اينطور به نظر ميرسد كه به خاطر محذورات و دردسرهاي طنز سياسي، بسياري از نويسندگاني كه به طرف طنز اجتماعي رفتهاند، سعي كردهاند كه حتما فاصله خودشان را با طنز سياسي حفظ كنند؛ اما چون بسياري از مسائل اجتماعي در نهايت با مسائل سياسي مرتبط هستند، اين پرهيزِ اجباري يا اختياري اثر نامطلوبي بر روي طنزهاي اجتماعيِ آن طنزپزدازان گذاشتهباشد. اين امر به خصوص در صدا و سيما كه سازماني دولتي است و در مورد مسائل سياسي زير ذرهبين و انتقاد دائمي، بيشتر نمود داشته و دارد. نظر شما به عنوان نويسندهاي كه بيشترين فعاليتتان در تلويزيون است دراينباره چيست؟
قاسمخاني: همين كه گفتيد درست است. امروزه من ترجيح ميدهم دور و بر موضوعات سياسي نگردم، به خصوص در رسانهاي به گستردگي تلويزيون كه در كنار مخاطبين معمول، عدهاي با اذهان بيمار و دچار توهم توطئه هم جزو بينندگان آن هستند. ضمن اينكه در جامعه ما كلا به نظر ميآيد طنز سياسي شان بالاتري نسبت به طنز اجتماعي دارد. من با اين فرضيه مخالفم. هر گونه اصلاحات ريشهاي در سياست مستلزم اين است كه ما (مردم) اول بايد ببينيم چه هستيم و چه اشكالاتي داريم. گذشته از اين، به نظر من، ما دوجور طنز اجتماعي داريم. يكجور طنزي اجتماعي است كه -با احترام به آن دوستان- به نظرم طنز «صبح جمعهاي» است با كاراكترها و نوع نگاه تكراري، مثلا در مورد آقاي كارمندي و گراني و اين مسائل. نوع ديگرِ طنز اجتماعي هم وجود دارد از بالاتر به اين موضوعات نگاه ميكند و سعي ميكند اينها را بشناسد و آيينهاي فراهم كند كه ما در آن ببينيم چه شكلي هستيم. به گمان من اين نوع نگاه دوم را مهران مديري به طور جدي در تلويزيون رواج داد. البته بايد شرايط را هم در نظر گرفت كه مثلا دهه 60 شرايط ويژه خودش را داشت. به هر حال در مجموع اينكه عدهاي معتقدند در طنزنويسي، طنز سياسي كلاس بالاتري دارد، موافق نيستم، ضمن اينكه مساله «گستردگي» هم مطرح است. وقتي سريالي در تلويزيون پخش ميشود، ميليونها نفر آن را ميبينند. وقتي چنين چيزي اينقدر جواب ميدهد به نظر من يك قشر روشنفكر طنزنويس كه آن حرف را ميزنند، در مقابل خيل عظيم جامعه گم هستند.
* احساس ميكنم شما تلويحا داريد طنز مطبوعاتي را بهخاطر اينكه مخاطبش در مقايسه با رسانهاي مثل تلويزيون كمتر است، تحقير ميكنيد!
قاسمخاني: نه، تحقيرها به ما برميگردد كه ناچاريم به سليقه عموم تن بدهيم چون آمار را بالا ميبرد و مثلا 80 درصد بيننده، ميشود 90 درصد بيننده. چون اگر بشود 70 درصد خوردهايم زمين. از اين ديد اتفاقا تحقير مال ماست چون طنزنويسان مطبوعاتي يا آنهايي كه مثلا توي وبلاگشان طنز مينويسند، مجبور نيستيد به سليقه عموم تن بدهند و بهخاطر همين راحتتر هستند. من خيلي دوست دارم نوشتن در اختيار خودم باشد. ممكن است اگر در اختيار خودم باشد آن چيزي كه مينويسم چيز ديگري باشد. ولي در تلويزيون و سينما نوشتن قواعد خودش را دارد و سرمايهاي است كه بايد برگردد و آماري كه بايد برود بالا.
* به نظر ميآيد، گذشته از مساله سرمايه و بيلان كه به آن اشاره كرديد، يكي از مشكلاتي كه روي كيفيت كار طنز رسانهاي تاثير ميگذارد، «نتيجهگرايي» باشد كه هرچقدر رسانه رسميتر باشد، اين الزام هم بيشتر ميشود و در تلويزيون به منتها درجه خودش ميرسد…
قاسمخاني: ببينيد، مساله فقط مديران و سياستگزاران و بخشنامهها نيستد؛ مردم هم دوست دارند كه كمدي حرفهاي روز را بزند و مشكلات جاري را بيان كند. مثلا در «باغ مظفر» من يك قسمت را نوشتم و آن را خيلي دوست داشتم كه در ذهن كاراكتر (كامران) ميگذشت ولي وقتي پخش شد، فردايش رفتم روزنامه بخرم. روزنامهفروش گفت: «قسمت ديشب خيلي چرت و پرت بود كي آن را نوشته بود؟» ولي قسمتهايي كه اتفاقا حرف اجتماعي داشت و گرايشات صبح جمعهاي داشت، مردم خيلي خوششان ميآمد و تشكر ميكردند كه حرف دل ما گفته شده است. آنها دوست ندارند كمدي خيلي انتزاعي و شخصي باشد. من اوايل يكجوري روي برادران ماركس تعصب داشتم چون مطلق ابزورد هستند و جهتگيري اجتماعي خاصي در آنها پيدا نميكنيد. حتي از لحاظ تم هم واقعا يك تم مشترك ندارند. ولي بعد از يك مدتي به اين نتيجه رسيدم كه مردم جور ديگري ميپسندند. آن موقع ميگفتم پيام مزخرف است اما الان وجود پيام، يا اگر ظريفتر بخواهم بگويم، يك تم اجتماعي را در كارهايم حياتي ميدانم و من حرفم را در تم ميگنجانم مثلا در برره تم اين بود كه ما چرا اينجوري هستيم. گاهي داستانهايي مينويسم كه كاملا ابزورد هستند و در آن چيزي هست كه باب سليقه من است ولي از تم اصلي عدول نميكنند. وقتي ما مخاطب ميليوني داريم به نظرم بايد يك مقداري به سليقه مردم تن بدهيم.
* البته به نظر ميآيد مساله تفاوت بين انواع مختلف طنز و كمدي، فقط به سليقه مردم برنميگردد، بلكه جنس رسانه هم تعيين كنندهاست. مثلا در مطبوعات چون امكان دوبارهخوانيِ طنز وجود دارد، همين باعث ميشود طنزها كوتاهتر و عميقتر و كناييتر شوند. اصلا بسياري از كساني كه كتاب و روزنامه ميخوانند همانهايي هستند كه فيلم و سريالهاي كمدي را هم تماشا ميكنند، اما در هر موقعيتي چيزي را ميپسندند و اين طبيعي هم هست.
قاسمخاني: بله كاملا درست است. اصلا طنز نوشتاري و كمدي دو امر كاملا مختلف هستند و ربطي به هم ندارند. تنها ربطشان اين است كه خندهدار هستند.
* به نظر شما اين تفاوت ميان كمدي تلويزيوني و كمدي سينمايي تا چه حد است؟ آيا قبول داريد كه كمديهاي تلويزيوني، به خاطر مسائل گوناگوني كه يكي از آنها زمان كم براي مراحل مختلف توليد است، به طور كلي نسبت به كمديهاي سينمايي ضعيفتر هستند؟
قاسمخاني: يك كم اين شكلي است. منتها من اينطور نگاه نميكنم. من همانقدر براي يك قسمت از باغ مظفر زحمت ميكشم كه براي مارمولك.
* حاصل همكاري شما با مهران مديري، چند سريال كمدي بودهاست كه نقد اجتماعي متفاوتي را توليد كردهاست. نقدي كه به شدت براي توده مردم جذاب بوده و ضمنا سويههاي روشنفكري هم داشتهاست. خصوصا «برره» به عنوان كاريكاتوري از جامعه ايران خيلي خوب جا افتاد و علاوه بر عموم مردم، بسياري از روشنفكران هم از آن استقبال كردند. بهخصوص در بعضي جاها به هجويهاي هوشمندانه از اجتماع كنوني بدل ميشد. چطور به چنين فضايي دست يافتيد؟
قاسمخاني: يك مقداري اتفاقي بود. آنچه مهران اول درنظر داشت يك كمدي خيلي ساده بود درمورد يك زن و شوهر؛ يك كمدي خانوادگيِ يك كمي روشنفكرانه و در يك خانواده فرهنگي سطح بالا. يك مقدار گرايشهاي ابزوردي هم داشتيم كه اگريادتان باشد آن اوايل سه پيرمرد در آن بودند كه يك مقداري حرفهاي عجيب و غريبي ميزدند و ديالوگهايي ميگفتند كه معمولا به هيچجا نميرسيد. اما نگرفت و به طور اتفاقي برره به وجود آمد. اول مهران فاميل خودش را انتخاب كرد و گذاشت برره كه فاميل بامزهاي بود و بعد كه با مهراب، برادرم صحبت كرديم كه يك سري خصوصيت براي آن تعريف كرديم و واقعا يادم نميآيد از چه زماني به اين نتيجه رسيدم كه خوب است كه اين برره، به ماكتي از جامعه خودمان تبديل شود كه همه شوخيهايي كه نميتوانيم با اقوام بكنيم و آن چيزهاي بدي كه ميدانيم در جامعهمان به وفور داريم و درموردش صحبت نميكنيم، در آنجا پياده كنيم. بعد امتحان كردم و دو سه مورد گذاشتم و ديدم كه جواب داد و كمكم فرهنگ و زباني براي آن ساختهشد. برنامهريزي خاصي نبود ولي وقتي رفتيم به آن سمت يادم است وسطهاي كار بود فهميدم كه چه گنجي پيدا كردهام و بايد از آن استفاده كنم. گرفتن كار ببره از جنس گرفتن كار هريپاتر بود و هرچند اتفاقي جرقهاش زده شد، اما موفقيت آن اتفاقي نبود. فكر شده و كارشناسي شده بود. گرفتن مجموعه هري پاتر ربطي زيادي به ساختار قصه و اينجور چيزها ندارد. ربط دارد به ساختن يك دنيا و يك فرهنگ متفاوت و اينكه مردم آن دنيا را قبول كردهاند و در آن فرو رفتهاند. برره از اين جهت ميتواند شبيه به آن باشد. يك دنيا تعريف كرديم و مختصات و زبانش و همه آن چيزهايي كه يك دنياي ديگر نياز دارد. البته در پاورچين، برره به صورت جنبي مطرح بود اما در «شبهاي برره» به طور مستقيم به سراغ اين «ماكت» رفتيم و البته خيلي هم شر برايمان درست كرد.
* چگونه؟
قاسمخاني: انگهاي زيادي به ما زدند؛ به خصوص انگ سياسي. من به كساني كه به برره انگ سياسي ميزدند، گفتم كه ما انگيزه خاص سياسي نداريم، ما يك نگاه ميكنيم، ما داريم ميگوييم مردم چرا اينجوريند. چرا ما خودمان اينجوريايم. اين مهمتر است از اينكه چرا فلان جناح فلان جور است. اما با عينك سياسي ميشود همه چيز را سياسي ديد. اتفاقا اگر نگاه كنيد حرفهاي سريال «كمربندها را ببنديد» (از كارهاي ديگر به نويسندگي قاسمخاني) از برره تندتر بود و اگر ميخواستيم برداشتهاي سياسي بكنيم خيلي بيشتر از برره راه ميداد! اما به دليل اينكه به اندازه برره نگرفت، حساسيتي هم ايجاد نكرد و تمام شد و رفت.
* اين معضلِ برداشتهاي سياسي از طنز اجتماعي نسبتا شيوع دارد. به نظر شما چرا چنين است؟
قاسمخاني: به نظر من چون ظرفيتها پايين است و حساسيتها بالا. هيچكس دوست ندارد كه باهاش شوخي شود، و به همين خاطر بسياري از طنزهاي اجتماعي را به سياست ربط ميدهند كه بهتر بشود با آن برخورد كرد. مثلا وقتي براي «باغ مظفر» كار مي كرديم، آنقدر براي كار قبليمان گرفتاري براي تلويزيون درست شده بود كه از ما خواسته شده بود كه كار خانوادگي بكنيم و باعث برداشت سياسي نشويم. اما باز از كار باغ مظفر هم برداشتهاي سياسي عجيب و غريبي درآمد. در حاليكه حرف اصلي من در نهايت اين بوده و هست كه اگر ما شرايط زندگي ايدهآلي نداريم، مقصر خودمان هستيم. نه اينكه استحقاقش را نداشتهباشيم، نه. بلكه بايد خودمان را تغيير بدهيم و من فكر ميكنم دغدغه كمدي اجتماعي ما همين است.
سلام دوست من
در مورد مرد هزار چهره نوشتم
مطلبت رو هم زیر مطلبم لینک کردم
سلام
یه عرضی داشتم خدمتتون. برای بیانش می تونم یه ایمیل ازتون داشته باشم؟ اگر لطف کنید به ایمیلم ارسال کنید یا تو وبلاگم باهاش کامنت بزارید خیلی ممنون میشم.
مرتیکه خر چرا به من لینک نمی دی؟