مقاله مفصلی نوشته بودم درباره ابراهیم گلستان و مصاحبه اخیر مهدی یزدانی خرم با او. امروز که مجله خردنامه این ماه (بهمن) روی دکه آمد دیدم چاپ شده اما با حذف تقریبا نیمی از آن! البته بعد از تایپ مشخص شده بود که باید مقداری از آن حذف شود و من هم حدود سه هزار کلمه اش را طوری با صرف وقت زیاد طوری حذف کرده بودم که زیاد لطمه ای که به مقاله نخورد، اما بعد از چاپ دیدم که بسیاری از پاورقی های لازم هم حذف شده که خیلی متاسف شدم. حاصل ده روز وقت گذاشتن و بیش از پانزده صفحه خلاصه برداری و چندیدن پاک نویس من شده سه صفحه از مجله، و در حالی که برای نسخه چاپی تمام پاورقی ها را با دقت خلاصه و تعدیل کرده بودم، هیچی از آنها چاپ نشده. افسوس، هرچند که می دانم سردبیر خردنامه برای حفظ همین نیمه از گزند حذف، زحمت بسیاری کشیده…
آن متن خلاصه را می توانید در صفحات میانی مجله بخوانید و متن کامل مقاله را از سایت روزنامه همشهری در ادامه می آورم. اما چون متن کامل چیزی بیش از 8هزار کلمه است، و خواندن مطلبی با این حجم بر روی وب شاید سخت باشد، فکر می کنم بهتر باشد چکیده ای از این مقاله را اینجا بیاورم تا خواننده بعد از خواندن آن تصمیم بگیرد که اصل مقاله به خواندنش می ارزد یا نه.
این مقاله نقدی است بر ادبیات و نوع نگاه ابراهیم گلستان نسبت به “آدم ها” و با تکیه بر مصاحبه چاپ شده اخیر با او که توسط مهدی بزدانی خرم و در مجله شهروند امروز منتشر شد. این مصاحبه ارزش خاصی در شناخت ابراهیم گلستان دارد، چرا که اولا بارها و بارها توسط خود او ویرایش شده و ثانیا آنطور که اعلام شده آخرین گفتگوی مطبوعاتی اوست. من سعی کرده ام با آوردن فکت هایی از همین گفتگو، گلستان را نقد کنم، هرچند که اگر آزادانه و با استفاده از منایع گوناگون این کار را می کردم راحتتر بودم.
اول نشان داده ام که گلستان بی دلیل و بی مدرک رفتارهای دیگران را نقد ناعادلانه می کند و در مورد کسانی نظیر شاملو، نصر، منشی زاده، بازرگان و براهنی سخنانی بر لب می آورد که نه مربوط به پرسش های مصاحبه گر است و به گلستان ربطی دارد. بیشتر نوعی متلک گفتن و اتهام زنی ناعادلانه است.
بعد رفتار گلستان در برابر منتقدینش و نقدهای علیه او را بررسی کرده ام و با نقل گفته هایی از او در این نوشته نشان داده ام که گلستان بدترین تحقیر و توهین ها را در حق آنها روا می دارد، اما هرگز حاضر به پاسخگویی نمی شود.
پس از آن با نقل بخش های دیگری از گفته های گلستان نشان داده ام که دایره این تحقیر و توهین ها از محدوده منتقدین شخص گلستان و کارهایش تا حد کل منتقدین آثار هنری و ادبی پیش می رود.
اما در اینجا هم متوقف نمی شود و کل جامعه روشنفکری ایران را دربر می گیرد. بماند اینکه آقای گلستان اصلا چیزی به مفهوم فضای روشنفکری در ایران را قبول ندارد و بجز چند نفری نعدود از رفقای خود، بقیه را فاقد فکر و اندیشه می داند.
در اینجا چون سخن به مدعیات آقای گلستان علیه روشنفکران و به خصوص اتهام زنی ایشان علیه آنها به خاطر انقلابی نبودن و برای مردم کاری نکردن می رسد، به ناچار به بررسی محدود روابط عمیق ایشان با دربار قبل از انقلاب و گسست کامل ایشان با مردم و مملکت در بعد از انقلاب و دوران جنگ می پردازیم.
بعد نگاهی عمیق تر به نوع نگاه گلستان می اندازیم و برخورد بسیار تحقیرآمیز ایشان با روشنفکرانی چون گلشیری و به آذین را –در همین مصاحبه- بررسی می کنیم.
در نهایت به این سخن می رسیم که هر شان و پایگاهی که گلستان در ادب و هنر معاصر ایران داشته باشد، هیچکدام مجوزی برای اعمال و رفتار غیر اخلاقی و نوع نگاه فاشیستی او به مردم نمی شود. البته آقای گلستان – مثل همه صاحبان چنین دیدگاهی- مستقیما مردم را نشانه نمی گیرد و اتفاقا نقدش علیه دیگران با دستاویز مردم است، اما آنچه مهم است این است که این نگاه ضد انسانی، با محمل جایگاه ادبی و هنری او توجیه و تبلیغ می شود. هرچند که در تاثیر گذاری و حقی که گلستان بر سینما و ادبیات ایران دارد هم غالبا غلو می شود و سازنده دو فبلم بلند و چهارفیلم مستند و نویسنده چند قصه کوتاه و بلند، که سی سال است از او جز فحاشی و رجزخوانی اثرجدیدی زاده نشده اگر در کنار کسانی چون بیضایی و شاملو و کیارستمی و مهرجویی قرار بگیرد که هم سابقه درخشانی دارند و هم لاینقطع به کار مشغول بوده اند، جلای چندانی نخواهد داشت.
اما با فرض قبول تمام غلوهایی که درباره جایگاه والا و اثرگذاری غیرقابل قیاس گلستان می شود، باز هم اصل ماجرا توفیری نمی کند. نگاه فاشیستی، رفتارضدانسانی، هتاکی و پرده دری که در رفتارها و گفتارهایی چون تحقیر اشخاص و توهین به روشنفکران و زیرسوال بردن رفتارهای شخصی دیگران و اتهام زنی های قابل پیگرد آقای گلستان به وضوح و دفعات نمود می یابد، نه فقط با روشنفکری و عالم و هنرمند و باسواد بودن آقای گلستان تطهیر نمی شود بلکه با درنظر گرفتن این خصوصیات کار خرابتر و خطر بالقوه گلستانیسم آشکارتر می شود.
بخصوص در این زمانه و در میان نسلی که از تکرار و تعارف و ریا خسته شده است، هتاکی را به جای صراحت جا زدن و بازی با حرمت آدم ها را به شجاعت منسوب کردن و پرهیز از هر گفتگو نقدی را به جایگاه والا ربط دادن…
چکیده را زیاد بلند نکنم. اصل مطلب را بخوانید.
***********************************************
چه كسي از ابراهيم گلستان نميترسد؟
نقدي بر گفتوگوي اخير گلستان با شهروند امروز
محمود فرجامي
گفتوگوي مفصل مهدي يزدانيخرم با ابراهيم گلستان كه در «شهروند امروز» شماره63 (شانزدهم دي 1386) به چاپ رسيد، از زواياي گوناگون قابل نقد و بررسي، و بسيار تاملبرانگيز است. زبان گلستان در اين گفتوگو، همچون گفتوگوي پيشين او با پرويز جاهد (نوشتن با دوربين) تند و صريح است و بهخصوص آنجا كه درباره آدمهاي شناختهشده نظر ميدهد، جنجالي. پس از انتشار «نوشتن با دوربين»، نقدهاي پراكندهاي درباره محتواي آن كتاب و شخص ابراهيم گلستان در رسانههاي گوناگون منتشر شد كه منتقدين در آنها با نگاهي به «نوشتن با دوربين» و استفاده از ساير منابع، اشكالاتي به مدعيات و لحن گلستان وارد كرده بودند كه تقريبا به هيچكدام از آنها پاسخي مناسب و منطقي داده نشد.
در اين نوشتار قصد دارم مصاحبه اخير مهدي يزدانيخرم با ابراهيم گلستان كه در كتابچه ضميمه شهروند امروز و با عنوان «ضد خاطرات» منتشر شده است را بررسي كنم؛ منتها نه به شيوه سايرين، بلكه با واكاوي دقيق اظهارات آقاي گلستان در همين مصاحبه. آنگونه كه يزدانيخرم در مقدمه نوشته است، اين گفتوگو بارها و بارها مورد بازبيني و ويرايش دقيق آقاي گلستان قرار گرفته است و از اين رو هرچند در قالب گفتوگوست اما عاري از تسامحات و بيدقتيهاي معمولي است كه در پيادهسازي و انتشار يك گفتار پيش ميآيد. علاوه بر آن اعلام شده است كه اين آخرين گفتگوي آقاي گلستان خواهدبود و از اينرو اهميت خاصي نسبت به ساير گفتگوهاي ايشان دارد.
تقريبا تمام ارجاعات اين متن، فقط به همان گفتوگوست و متنهاي داخل گويمه عينا بازنويسي شدهاند كه در انتهاي هر يك، شماره صفحه آنها آمده است.
گلستان و حريم آدمها
آقاي گلستان آدم تند و صريحي است. اين را همه ميدانند و البته شايد به عنوان يك خصوصيت فردي چندان مهم نباشد اما جالب اينجاست كه هرچقدر اين تندي و صراحت بيشتر به سمت عصبانيت و پرخاشگري پيش ميرود، طرفداران ايشان بيشتر ميكوشند تا آن را با صراحت و صداقت و روح هنرمندانه گلستان توجیه کنند و آنهايي كه از او انتقاد ميكنند را به داشتن «سوءتفاهم و ناآگاهي و حسادت و ذهنمتورم و صداي بيمار و روابط شخصي ناسالم» متهم ميكنند. (نگاه كنيد به مقدمه مهدي يزدانيخرم در صفحات 2 و 3) خود آقاي گلستان هم البته معتقد است «وقتي در خميره يا بارآمدنت تقلب و خفض جناح و تمرين و نكبت و اينجور چيزها نباشد» نتیجه چنين ميشود.
اما اين، همهء واقعيت نيست و اعتراض های كه بر انتقادهاي آقاي گلستان ميشود فقط از سر محافظهكاري و حفظ منافع و پرهيز از حقيقت يا بتسازي از كساني كه ايشان به آنها حمله مي كند، نيست؛ اين سوءتفاهم يا تهمتي نارواست. بحث بر سر اين نيست كه چرا آقاي گلستان در مورد فلان شاعر يا نويسنده مشهور ميگويد بلد نبود، سواد نداشت، بد مينوشت… قطعا آقاي گلستان بهعنوان يك هنرمند و نويسنده صاحب سبك و مشهور- و حتي اگر اين هم نباشد – ميتواند در مورد هر كسي چنين نظري بدهند و كساني كه تاب چنين نظراتي را ندارند، به كيش شخصيت دچارند و مشغول بتسازياند.
گلستان سينما را خوب ميشناسد؛ پس اگر معتقد است فيلمي خوب يا بد است، نظرش شنيدني و قابل تأمل است (هرچند ممكن است درست نباشد). مشكل در اينها نيست؛ مشكل در آنجاست كه آقاي گلستان به تهمتزنيهاي بيجا و خارج از موضوع ميپردازد و با توهين و تحقيرهاي بيمورد و بعضا با دخالت در حريم خصوصي و نيمهخصوصي افراد، نقد اثر و مؤثر را درهم ميآميزد. به اين نمونهها كه همگي از يك گفتوگوي 33صفحهاي جمعآوري شدهاند توجه كنيد:
1- گلستان در مورد سيد حسين نصر- يكي از بزرگترين فيلسوفان معاصر و از سنتگرايان مشهور جهان- با طعنه ميگويد: «اين آقاي نصر با تمام اطلاعاتي كه دارد، اين اطلاعات را به حد يك نوع چيزها يا در جهتهاي ديگر بهكار ميبرد». (ص4)
2- گلستان، مهدي بازرگان را «يكي از بياطلاعترين آدمهايي كه بودند» توصيف ميكند و چند بار (ص11) از لفظ «دربار» براي توصيف (يا تحقير؟) اطرافيان بازرگان در ماجراي مليشدن صنعت نفت استفاده ميكند.
3- گلستان در مورد شاملو- در پاسخ به سؤالي كه ربطي به شاملو ندارد- ضمن اينكه او را به سوءاستفاده از دسترنج ديگران در ترجمهها متهم ميكند، ميگويد: «آيا آن رفتاري كه با طوسي حائري كرد درست بود؟ تمام سكوي پرش شاملو ترجمههايي است كه طوسي حائري كرده است. طوسي اين كارها را براي او ميكرد. طوسي از سال 1318، 1319 در مجله اطلاعات هفتگي، ترجمههاي درخشان فرانسه چاپ ميكرد. درس خوانده بود، زبان ميدانست. بعد هم شاملو او را از خانه بيرون ميكند». (ص11)
4- گلستان، منشيزاده را «آدم فاشيستي» توصيف ميكند (در پاسخ به پرسشي كه ربطي به هيچكدام ندارد: «در قصههاي شما هم چنين چيزي وجود دارد؛ اينكه كودكان در حال نگاه كردن هستند») و آن هم در جايي كه بحث درباره شاملوست و گلستان در 3-2جمله ميخواهد بگويد كه شاملو «گيلگمش» را كه دكتر منشيزاده خوب ترجمه كرده بود، بازنويسي كرد و به اسم خودش منتشر كرد. (ص11)
5- از نظر گلستان، يكي از كساني كه ميتوانست بفهمد و واقعا ميفهميد، پرويز داريوش بود كه البته او هم «مشغول پرت و پلا گفتن» شد. (ص 20)
6- در مورد رضا براهني ميگويد: «اگر براهني به چرت و پرتهايي كه ميگفت اعتمادي داشت، اصلا چرا اين شكلي كار ميكرد؟ ميخواست برود وردست سيمين بشود. مدام مجيز شوهر سيمين را ميگفت، هميشه تملق سيمين را ميگفت تا سيمين به عنوان وردست خودش در دانشگاه كاري برايش بكند». (ص25)
7- گلستان در پاسخ كوتاهي كه به پرسشي درباره سكوت خود در سالهاي اخير ميدهد، دانشنامه ايرانيكا را هم بينصيب نميگذارد: «هنر براي ضخيم كردن مجموع هيچ تاريخ و «دانشنامه»اي اعم از «جابلقائيكا» يا «بابلسائيكا» يا «ايرانيكا» يا «تيغ زنيكا»- كه اين دو آخري يكي هستند- درست نخواهد شد». (ص30)
اينها فقط بخشي از حملات تند آقاي گلستان به ديگران است كه چون مطلقا نه ربطي به آقاي گلستان و نه ربطي به پرسشهاي گفتگوگر داشته، در اينجا آوردمشان والا حديث از اين مفصلتر است. ضمن اينكه در بازنويسي و ويرايشهاي متعددي كه در طول ماهها روي اين گفتوگو انجام گرفته، به راحتي امكان حذف يا تعديل آنها وجود داشت اما آقاي گلستان اين كار را نكرده و در نتيجه نه از باب حرفهاي زائدي كه در يك گفتوگو پيش ميآيد، هستند و نه از باب تسامح گفتوگوگر؛ اينها نظراتي هستند كه آقاي گلستان روي گفتن و نوشتن آنها تعمد و ابرام داشته است.اين قبيل حرفها نه نقدند و نه جواب نقد؛ اتهامزني و تحقيرهاي بيموردي هستند كه به صرف بزرگ و فهميده و صريح بودن هيچ گويندهاي قابل توجيه نيستند؛به خصوص اگر گوينده این حرف ها همانی باشد كه در مورد ادعاي رابطه داشتنِ شخص دیگری با شاعرهاي در گذشته- كه هیچکدام كوچكترين نسبت قانونياي با گلستان نداشته- به شدت عصباني و پرخاشگر ميشود.(1)
گلستان و منتقدين
از نظر ابراهيم گلستان تمام آنهايي كه به كارهاي او- و بهخصوص آثار سينمايياش- ايراد گرفته و ميگيرند، مشتي آدم حقير و زبون و ضعيف و حسود و را مانده و بيسوادند و دراین زمینه هیچگاه از قیود استثنا استفاده نمی کند. سر و صدا و نقد و ايراد آنها برای در حكم «عوعو كردنها»يي است كه براي گلستان نه مهم است و نه فرقي ميكند. (ص27)
از نظر گلستان، هيچكدام از اين نقدها نقد نيست و «يك شاهد و مدرك يا كلام منطقي» در آنهايي كه ادعاي نقد آثار وي را دارند يافت نميشود بلكه اينها «نالههاي حسرت تهمانده از آرزوهاي واماندهست». (ص31)
آقاي گلستان هرچند كه بارها در اين گفتوگو تاكيد ميكند قصد پاسخگفتن به منتقدان و نقدهايشان را ندارد اما حجم بزرگي از همين گفتوگو را صرف تحقير و توهين به آنها كرده است و حتي در انتهاي گفتوگو، بخش بزرگي را به صورت مكتوب به اين امر اختصاص داده است كه به خاطر طولاني بودن، يزدانيخرم نشر كامل آن را به كتابي حواله كرده است.
آقاي گلستان كه خودش در همين گفتوگوها دهها بار به نقد بجا و بيجاي ساير هنرمندان و روشنفكران- عمدتا بدون «شاهد و مدركي» كه او از منتقداناش طلب ميكند- پرداخته است و حتي از تقبيح بعضي رفتارهاي نيمهخصوصي آنها هم فروگذار نكرده است. او منتقدان خود را به سگهايي تشبيه ميكند كه در سرزميني كه سنگها را بستهاند، رها شدهاند و ادعا ميكند كه هرگز دندان به پاي سگ نميبرد. (ص33)
اما معلوم نيست چنين آزادهمردي كه ادعا ميكند اگر تيغ هم بر سرش بزنند دندان به پاي سگ نميبرد چرا هزاران كلمه در وصف «بيشعوري و بيسوادي و شهوت خودنمايي و حقارت و عقدهاي بودن و دلقكي و جاهطلب بودن و نكبت و چرت و پرت گفتن و حسادت…» منتقداناش -و عموما در پاسخ به پرسشهايي كه ربط چنداني به منتقدان ندارند- به كار ميبرد.
گلستان و نقد
مشكل آقاي گلستان، فراتر از نفرت يا تحقير ايشان نسبت به منتقدان خودش است؛ گويا وی با نفس نقد مشكل دارد و آن را كار آدمهاي ضعيف و زبون ميداند. در يكي از رمانهاي فرانسوي، گدايان شهر از جوانكي شاعر درباره علت شاعر شدناش ميپرسند و او- در موقعيتي خندهآور- ميگويد چون نه زور بازوي هيزمشكني، نه سرمايه تجارت و نه خانوادهاي اشرافي (و خلاصه نه هيچچيز بدرد بخوري) داشته، شاعر شده است! شوخي بامزهاي است اما اگر كسي جدا به آن معتقد باشد، بايد در عقل يا شعورش شك كرد.
آقاي گلستان درباره منتقدين صراحتا ميگويد: «امروزه آنها كه فيلم ميسازند، دهها مرتبه بهترند از آنها كه درباره فيلم چيز مينويسند». (ص29) این را کسی می گوید که در مدح او، درباره تسلط کم نظیرش بر تاریخ هنر بسیار سخن می گویند و بنابراین با تاثیر غیرقابل انکار منتقدان ادبی و هنری بر اعتلای هنر و ادبیات غرب، آشناست.
بحث فقط بر سر يك كلام نيست؛ در سراسر همين گفتوگوي قابل استناد آقاي گلستان و حتي در «نوشتن با دوربين»، اين حرف پايه و مايه تمام اظهارنظرهاي آقاي گلستان درباره منتقدين است و با عرض پوزش در حد اظهارات همان جناب فيلمسازي ست كه در پاسخ به نقدهاي منتقدي مشهور درباره فيلمش به تحقير و كنايه گفته بود پول تخمهاي كه تماشاچيهاي فيلم من در وقت ديدن آن شكستهاند، از كل فروش فيلمهاي او بيشتر است!
نياز به گفتن ندارد كه هيچ شكي در «امكان» چرندگويي و حسدورزي و بيسوادي منتقدين نيست اما حكايت، حكايت درِ مسجد است و چند تارک الصلات.
چند نقدي كه آقاي گلستان به عنون شاهد مثال اشاره ميكند هم، حكم سراغ جرجيس رفتن از ميان تمام پيامبران را دارد؛ به طوري كه دست روي پرتترين قسمت نقدها درباره آثارش گذاشته است. همچنان كه از ميان بيشتر مدعياتِ محتاج جواب، جناب گلستان روي حرفهاي غريب و كموزن شمس آلاحمد مانور ميدهد، از تمام نقدهايي كه در اين سالها و بهخصوص بعد از انتشار «نوشتن با دوربين» درباره او و آثارش نوشته شده نيز، به قسمت كوچك و كماهميت نقدي درباره داستان «خروس» اشاره ميكند و به آن جواب مفصل ميدهد.(2)
رفتاري هم كه آقاي گلستان در برابر نقدها در پيش گرفته، در همين منظومه نفرت از نقد و تحقير منتقدان معنا مييابد و با كمي دقت، پاسخ اين پرسش تكراري كه «چرا به منتقدانتان جواب نميدهيد؟» آشكار ميشود. در واقع جواب ندادن آقاي گلستان به نقدها هم- البته اگر به همچون چيزي قائل باشيم با وجود چنين حملات تندي كه دير و زود دارد ولي سوخت و سوز ابدا!- تاكتيكي است براي تحقير بيشتر و حتي عصباني كردن منتقدان كه آقاي گلستان به تلويح و تصريح، چندين بار در همين مصاحبه به آنها اشاره كرده است.(3)
اين جواب ندادنها واقعا از روي بياعتنايي يا بزرگمنشي نيست؛ نوعي تحريك منتقدان و در ضمن، فرار از نقدها و سؤالاتِ بجاست. نه سکوت اینقدر دیگران را عصبانی می کند و نه کار آقای گلستان سکوت است. سالهاست كه سيمين دانشور درباره جلال آلاحمد سكوت كرده است و حتي نامه صد و چند صفحهاي آقاي گلستان كه از او خواسته تا سكوت خود را بشكند هم (که اتفاقا و از قضا و قدر و در عين مخالفت آقاي گلستان چاپ هم شده است!) او را به واكنشي وا نداشته است. چرا از اين نوع سكوتها و دهها مورد مثل اين كسي «حرصش» نميگيرد؟ يا چرا از اظهار نظرهاي تند و صريح درباره – مثلا آلاحمد، كه نمونه بارز آن گفتوگوی همين مجله شهروند با ضيا موحد بود و او تندترين تعابير درباره آل احمد را به كار برده بود- كسي چنين آشفته نميشود؟ آيا اين تفاوت برخوردها به خاطر اين نيست كه وقتي ضيا موحد درباره آلاحمد سخن ميگويد، به طرز فكر او ميتازد و وقتي گلستان در مورد او سخن ميگويد، وارد مسائلي چون خيانت در امانت و منبع درآمد و شرايط كاري هم ميشود؟
و تازه بعضي مسائل را «بايد» جواب داد و بار حقوقي دارند؛ نظير ماجراي سوءاستفاده آقاي گلستان از صهبا و ورزي در فيلم «اسرار گنج دره جني» (4) كه كاملا قابل پيگيري قضايي هم بوده و پاسخ به آنها بیشتر «وظيفه» تلقی می شود و نه «لطف» و هنوز جا دارد كه مصاحبهگري كه زياد مرعوب يا مجذوب آقاي گلستان نباشد، در لابهلاي توضيحات بسيار لازمي كه ايشان درباره شاملو و اعتمادزاده و نصر و اخوان و آلاحمد و رفتارهاي ايشان ميدهد، چنين سؤالاتي را هم بپرسد و بخشي از فضاي كتاب يا نشريهاي كه حجم بزرگي از آن به تحقير دیگران اختصاص مييابد را براي پاسخگويي به چنين سؤالاتي هم در نظر گيرد.
گلستان و روشنفكران
همچنان كه موج تحقير و توهين از محدوده منتقدان آقاي گلستان ميگذرد و تا شعاع كل منتقدان پيش ميرود، در اين گستره هم محدود نميماند و تقريبا تمام روشنفكران را دربر ميگيرد. حمله شديد و وسيع و كماستثناي گلستان به روشنفكران به حدي است كه كمتر از سوي ديگران سابقه دارد و البته دلايلي هم كه ایشان ارائه ميكند كمسابقه است.
در مورد روشنفكراني كه در دهههاي 30 و 40 (50 و 60 ميلادي) بنابر سنت جهاني، كافهها را پاتوق خود قرار داده بودند، ميگويد: «تازه مگر آدمهايي كه كافه ميرفتند كه بودند؟ اداي احمقها را درميآوردند…». (ص20)
ابراهيم گلستان «كانون نويسندگان ايران» را «مركز هوچيگري» توصيف ميكند (ص13) و معتقد است «فقط يك شيوهاي بود براي عدهاي كه ميخواستند شلوغ بكنند»(ص14). (5) همچنين بعد از زير سؤال بردن تعهد و مسئوليت «ساكنان بار مرمر يا كافه فيروز يا انستيتو گوته»، در مورد دوري خودش از چنين جاهايي مينويسد: «من بروم در بار مرمر بنشينم عرق و آبجو بخورم؟ -من هرگز عرق و آبجو نميخورم- بعد هم بيايم به انستيتو گوته و فكر كنم شاعر انقلابي منم. تمام اين آدمهايي كه در سراسر مملكت قيام كردند حساب نيستند ولي آنهايي كه حتي فارسي را نميتوانستند درست بنويسند- و اگر هم ميتوانستند بلد نبودند شعر و قصه بگويند- در انستيتو گوته انقلاب كردند؟». (ص22)
اما ماجرا به همين اداي احمقها را درآوردن و كافهنشين بودن روشنفكران و شلوغبازي كانون نويسندگان و عرقخوري در بار مرمر ختم نميشود؛ آقاي گلستان به كل منكر وجود چيزي به نام فضاي روشنفكري در آن سالها ميشود و در جواب به پرسشي در اينباره با قاطعيت ميگويد: «عزيز من، كدام فضاي روشنفكري؟ آنقدر نگو. اصلا چنين چيزي وجود نداشت. شما چرا اسمگذاري ميكنيد و ميگوييد فضاي روشنفكري. كي ميگويد اينها روشنفكر هستند؟ چه چيزي از روشنفكري در اينها ديدهايد؟ آخر به من بگوييد، من را روشن كنيد». و بعد در پاسخ مصاحبهگر كه به حداقل راضي شده و ميگويد «مثلا يك سري حركتهاي فكرياي وجود داشت…»، به طور كل آن را هم رد ميكند و چنين حكم ميدهد: «اصلا فكر وجود نداشت كه بخواهد حركت فكرياي وجود داشته باشد. كدام حركت فكري؟! در سال1318 به ما گفتند بياييد در مسابقات قهرماني كشور شركت بكنيم. در شيراز و در جايي كه مسابقه بوده، به جاي استخر حوضي بود پر از لجن و قرار بود ما در اين حوض 20متري پر از لجن شنا بكنيم! واضح است كه نميشد، حالا هم نميشود و هيچوقت هم نبايد بشود، همين. بنابراين چه كسي ميگويد اين فضا، فضاي روشنفكري است؟ از توي اين فضاي روشنفكري چه چيزي درآمده است كه به شما اجازه ميدهد اين لغت را براي آن آدمها به كار ببريد؟… چيزي كه بود بيشتر واكنش حسي و عصبي و آرزويي و خيالي بود و مطلقا تفكري نبود». (ص22)
نفي فضاي روشنفكري و اصولا وجود هرگونه تفكري و تشبيه آن فضا به حوضي پر از لجن، بهعلاوه وصف عرقخوري و شلوغبازي و حماقت جمع كثيري از كساني كه امروز به عنوان شاعران و نويسندگان و هنرمندان و روشنفكران ايران شناخته ميشوند، نه از سوي سردبير روزنامه افشاگر سابقا عصر است (كه اتفاقا در يكي از داستانهاي عجيبش ابراهيم گلستان را هم به مديريت شبكههاي لسآنجلسي و عربي حاشيه خليج فارس متهم كرده بود و آقاي گلستان چند بار با تمسخر از آن ياد ميكند) و نه از سوي يك جوان وبلاگنويس پرخاشگر؛ كه يكي از سر غرضورزي و نفرت و همه چيز را توطئه ديدن و ديگري از سر جهل و هيجان و نياز به جلب توجه، نوشته باشد. این در حالیست که عموم صاحب نظران بی غرض، دهه چهل را از نظر جهش ادبی و هنری در دوره معاصر ایران کم نظیر می دانند و آثار متعدد هنری و ادبی درخشانِ بجا مانده از آن دوران، از فیلم سینمایی و مستند و داستان کوتاه و بلند و دیوان اشعار و انواع هنرهای تجسمی و نمایش و نمایشنامه و انیمیشن… موید این امرند و بعید هم می نماید که همگی محصول «کمک های عملی» آقای گلستان باشند!(6)
جالبتر از اينها، انتقادات تندي است كه آقاي گلستان به خاطر عدم تأثيرگذاري روشنفكران بر روند انقلاب و براندازي رژيم پيشين- البته به زعم ايشان- به روشنفكران وارد ميكند؛ به طوري كه حتي اين عدم متابعت مردم از روشنفكران در ماجراي انقلاب را به عنوان دليل يا نشانهاي بر نبود فكر و انديشه و فضاي روشنفكري قلمداد ميكند.
یکی از انتقادات اصلی آقای گلستان به آنهایی که ما روشنفکران می نامیم، آن است که برای انقلاب و مردم کاری نکرده اند. چنان كه گويي آقاي گلستان مبارزي انقلابي بوده است كه پس از انقلاب هم پابهپاي مردم جنگ و تحريم، هزار بلا و مصيبت كشيده، ايستاده و كار كرده است. در این جا قصدم بههيچعنوان پيش كشيدن و پرداختن به مسائلي نظير ارتباط ابراهيم گلستان با دربار پهلوي، اميرعباس هويدا، شركت نفت و سپس خروج از ايران و غيبت و سكوت ايشان در سختترين سالهايي كه هر مددي- حتي در حد تأمين مخارج اندك مجلهاي يا تهيه فيلمي- بسيار مفيد و ضروري بود را چندان لازم نميدانم اما چنين تخطئهاي از سوي آقاي گلستان که پیش از انقلاب روابط حسنه ای با هویدا و دربار داشته و پس از انقلاب هم جز اقامت در قصر ساکس و بدو بیراه گفتن و تحقیر جمعی از ایرانیان کار دیگری نکرده، بهتآور است.
گلستان، هویدا، نفت و دربار
قراردادهاي هنگفت آقاي گلستان با شركت نفت ملي ايران را به هر صورتي كه بتوان توجيه كرد اما ارتباط نزديك او با دربار و نخست وزیر وقت و چند نكتهاي كه در اين خصوص در همين مصاحبه بر زبان و قلم آورده، در تضاد كامل با ژست آزاديخواهي و انقلابي ايشان است. آقاي گلستان ميگويد هويدا هر روز به استوديوي من ميآمد و با اوقات تلخي از آنجا ميرفت و در جاهاي ديگر از حسادت و بدخواهي و كينهتوزي هويدا سخن به ميان ميآورد؛ پس چگونه ممكن است آدمي- با هر درجه از ضعف شخصيت- كه نخستوزير مملكت هم هست، روزهاي بسياري با اوقات تلخي از نزد كسي برود و باز فردا برگردد؟ و اگر اختلافنظر گلستان با او اينقدر جدي بوده است و با رژيم هم مشكل داشته، چرا هويدا به او وعده خريد كتابهاي انتشاراتياش را ميدهد و گلستان به وعده او اعتماد ميكند؟(8)
قابل انكار نيست كه در برخي كارهاي گلستان، نيش و كنايههايي به رژيم سلطنتي هست ولي از آنسو نيز بههيچوجه نميتوان منكر شد كه مثلا امكان ساخت فيلم مستند گلستان از موزه جواهرات سلطنتي، به توصيه و حمايت شاه و فرح پهلوي ميسر شده و آقاي گلستان هم در چند جا اشاره ميكند كه هويدا شخصا فيلمهاي او را براي نمايش در دربار به آنجا ميبرده است.
در مقابلِ این ها، آقاي گلستان ميكوشد تا مشكلاتِ عمدتا اداري خود در سازمان هايي دولتي نظير وزارت فرهنگ و هنر را با مسائل سياسي پيوند بزند اما با مراجعه به منابع ديگر و ازجمله «نوشتن با دوربين» مشخص ميشود كه اگر در بخشها و اداراتي در رژيم گذشته با گلستان مخالفت ميشده و در كارهايش كارشكني ميكردهاند، به خاطر اخلاق شخصي تند خود او و تحقيركنندگي مدامش بوده است كه مثلا باعث ميشده وزير فرهنگ وقت با او همكاري نكند وگرنه اگر كوچكترين خطري از جانب او واقعا رژيم را تهديد ميكرد، در طرفه العيني مقدمات ورشكستگي كامل استوديو گلستان، توقيف آثارش و دستگيري خودش فراهم ميآمد. همانگونه كه مفصلا در اين گفتگو هم شرح دادهشده، آقاي گلستان كلا يك روز در بازداشت بوده است كه بلافاصله با عذرخواهي آزاد ميشود و البته چنان نفوذي در دستگاه داشته كه فردايش از مقام امنيتي عاليرتبهء ذيربط، بابت اين امر توضيح بخواهد. اين خود مشخص ميكند كه اين بازداشت، از قبيل همان نوع «حالگيريها» و «روكمكنيها»يي بودهاست كه در هر رژيمي، آدمهاي دستههاي مخالف هم برسر هم درميآورند و ابدا جدي نبوده و الا كدام آدم بينوايي را ساواك دستگير كرد و بعد از يك روز با سلام و صلوات و عذرخواهي رها كرد كه ابراهيم گلستان دومي آن باشد؟!(9)
قصدم بههيچوجه سرك كشيدن در رابطه هنرمند- نويسندهاي كه 30سال است از ايران رفته با رژيمي كه به كل ساقط شده نيست؛ غرض تلنگري است به اين ادعاهاي بهظاهر محكم و حق به جانب از سوي كسي كه نزديكترين فيلمساز و نويسنده به دربار پهلوي بوده است و 30سال است كه سرخوش در قصرش روزگار ميگذراند و وقتي هم كه زبان و قلمش به كار ميافتد، سيل ناسزا و تحقير و توهين را به نويسندگان و هنرمندان و روشنفكران سرازير ميكند كه در آن زمان اداي احمقها را درميآوردهاند و هيچ كاري براي انقلاب و مردم نكردهاند و سر آخر مواخذه ميكند كه كدام يك از اينها در اين 30سال كاري براي اين مردم كردهاند؟!
بعد هم به يك عده جوان كه آن زمان نبودهاند تا تأثير معترضانه ترین و انقلابی ترین فيلم گلستان، یعنی «اسرار گنج دره جني» را در جامعه آن دوران ببينند، اينطور تلقين ميكنند كه از اين اثر انقلابيتر نبود و آن صحنه آخرش، دربار را بههم ريخت و رژیم با دستپاچگی آن را از اکران برداشت و چه و چه!(10)
تأثير گلستان بر ادب و هنر معاصر
آقاي گلستان در زمانه خود نويسندهاي خاص و فيلمسازي نوآور بودهاست و همانند ديگران، به ميزان كيفيت و كميت آثار هنرياي كه توليد كرده، بر فضاي فكري و فرهنگي ايران تاثير گذاشته است. قطعا اگر آقاي گلستان شاگرداني را مستقيما تربيت ميكرد يا به بهانه پاسخگويي به نقدها، نظرات خود را بهتر و بيشتر تبيين مينمود، يا به انتشار نشريهاي ياري ميرساند، يا امكاناتي را براي هنرجويان بيبضاعت تامين مي كرد… اين تاثيرگذاري بيشتر ميبود ولي به هر حال بدون اين كارها هم تاثير ايشان به قدر خود بوده و هست. این یک قاعده عمومی است که باعث می شود تا گلستان هم در کنار سایر بزرگان ادب و هنر معاصر نظیر احمد شاملو و بهرام بیضایی و هوشنگ گلشیری و محمود دولت آبادی و دريابندري ده ها نفر دیگر قرار بگیرد. در نظر نگرفتن همین اصل ساده و مبالغه بیش از حدِ شیفتگان و مبلغین گلستان (که تسامحا آنها را گلستانیست می نامم) درباره ابراهیم گلستان باعث می شود تا گلستان به جای قرارگرفتن “در کنار” نویسندگان و هنرمندان بزرگ معاصر، “بر بالای” آن ها فرض شود و همین سرمنشا بیشتر سوتفاهم ها و خطاهاست.
اثرگذاري هنري و ادبي، چيزي نيست كه با بزرگنمايي اين و تحقير آن كم و زياد شود. فرهنگ مسير خود را به آرامي ميپيمايد و بحث دراينباره بي فايده مينمايد، اما از آنجا كه همين دِين مفروض و جايگاه وهمآلود منشا برخي سوتفاهمها، و از جمله قرار دادن مجموعه آثار آقاي گلستان در برابر كل فضاي فرهنگي و روشنفكري چند دهه (كه البته ايشان معتقدند اصولا در آن دوران فضاي روشنفكري و حتي تفكري وجود نداشته) ميشود، بد نيست به تاثير آقاي گلستان بر ادب و هنر ايران نگاه دقيقتري شود.
آقاي گلستان در مجموع دو فيلم سينمايي بلند و سهچهار فيلم مستند ساخته است و چند قصه بلند و کوتاه منتشر کرده است، که با فرض بسیار عالی و فوق العاده و اثر گذار بودن تمام آنها، باز هم جایگاهی بیش از جایگاه یک هنرمند و نویسنده خوب و درجه اول که چند فیلم ساخته و چند قصه نوشته نصیب ایشان نمی کند.
گذشت زمان خود روشنگر پایه و مایه هر کس است، اما از آنجا که گلستانیست ها در اینباره غلو می کنند و یکی از دلایل توجیه درشت گویی های آقای گلستان درباره سایر روشنفکران و تخطئه عمومی فضای فرهنگی ایران توسط ابراهیم گلستان، همین جایگاه موهوم است باید به آن پرداخت.
از آخرین اثر منتشر شده آقای گلستان در ایران، بیش از سی سال است که می گذرد و بسیاری از کارهای آقای گلستان در سالهای اخیر دوباره چاپ و روانه بازار شده اند و فیلم های ایشان هم تقریبا به راحتی در دسترس اند. او که در تخطئه كانون نويسندگان و ديگر حركتهاي اعتراضي عليه سانسور، ادعا ميكند كه «هيچكس به اندازه من كتاب توقيفي ندارد»(در ص27)، خود در جای دیگری ميگويد 2تا از كتابهايش در وزارت ارشاد مانده است اما چه در «نوشتن با دوربين» و چه در همين مصاحبه، بارها اينگونه تلقين ميكند كه آثار بسياري دارد كه مجال انتشار آنها نيست. اما مگر اين نويسنده بسيار تأثيرگذار ما، در اين سي و چند سالي كه در انگليس زندگي ميكند، چه محدوديتي براي نوشتن و انتشار آثار خود داشته است؟ مگر جز اين است كه نوشتن فقط به قلم و كاغذ نياز است و انتشار كتاب حتي اگر اين سو مشكلي داشته باشد، در آنسو براي ايشان با هيچ محدوديتي مواجه نيست؟ نه از نظر سانسور و نه هزینه های انتشار – به خصوص برای ساکن بسیار ثرتمند قصر ساسكس كه برنده مبلغ هنگفتي از لاتاري هم شده است(11).
گلستانیست ها دائما نثر آهنگين آقاي گلستان را بزرگ ميكنند. بله، درست است، «عباس مرده است» يك نثر آهنگين شعرگونه، بدون سكته و بيغلط دارد، اما خب كه چي؟ گيريم منتقدان و روشنفكران دشمنان مغرض آقاي گلستان هستند، جايگاه اين كتاب در ميان توده اهل كتاب ايراني كجاست؟ آن هم در زبان فارسي كه موزونبودن هميشه جايگاه خاص خودش را داشته و دارد؟ جز اين است كه- مثل همه كتابهاي ديگر- بعضي پسنديدهاند و «چه خوب!» و «چه عالي!» گفتهاند و تمام؟
همه چيز به صنعت و وزن نيست كه با نثر مصنوعِ آهنگين گلستانی، ادعای تاثیر عظیم کرد. آن هم در روزگاري كه دست و پاي شعر نیز از وزن و قافيه باز شده است. صفحات 31 تا 33 از همين كتابچه شهروند مستقيما به قلم خود آقاي گلستان نوشته شده است و البته زیباست و آهنگین و به مذاق برخی خوش. اما نخواندهها بخوانند و شگفتي اين نثر را که قرار بوده يا هست كه تأثيري شگرف بر ادبيات كشور بگذارد را نمودار کنند.
آقاي گلستان سانسور و «دعواي دائمي» و «سلطه مردمان حقير» (ص29) را از دلايل كمكاري پيش از انقلاباش ميداند اما در دوره زندگي در خارج از كشور، تقريبا هيچ كاري ارائه نداده است و در حالي ديگران را به تنبلي و رخوت و تكرارِ خود متهم ميكند كه يكي از معدود نوشتههاي ايشان كه در نشريات كنوني انتشار يافته («از راه رفته و رفتار»، شهروند امروز شماره 31، 9 دي 1386)، بازنويسي شده متني است كه خود ايشان پيش از اين در نشريهاي ديگر منتشر كرده بود.
آقاي گلستان كه همواره براي تحقير روشنفكران و نشان دادن بيحاصلي كار آنها، از عدم تأثيرگذاري آثار و آراي آنها در توده مردم (حتي توده انقلابي) مايه ميگذارد، اكنون چه تأثير خاصي بر فضاي ادبي و هنري ايران دارد؟
گيريم كه روشنفكران و منتقدان عموما بيسواد و عقدهاي و حسود باشند؛ جايگاه ايشان در ميان مردم- يعني توده اهل كتاب و دانشجويان و علاقهمندان به ادب و هنر- كجاست؟ جز اين است كه ايشان اگر هم جايگاهي داشته باشند، در «بين» امثال گلشيري و شاملو و سپهري و فروغ و دولتآباي و فرخ غفاری و بيضايي است و نه «وراي» آنها؟ و تازه اين هم- با عرض پوزش- با تسامح بود و الا تأثيري كه حاصل خونجگرهاي شاملو و گلشيري است كجا و تأثير گلستان كجا؟
اگر فروش نسبتا زياد و واكنشهاي اين طرف و آن طرف در مورد كتاب «نوشتن با دوربين» باعث اين سوءتفاهم شده است كه بايد يادآوري كرد بخش بزرگي از اين توجه به خاطر ادعاهاي جنجالي آقاي گلستان درباره ديگران، كنجكاوي در مورد فروغ فرخزاد و جذابيتِ طبیعی اظهار نظرهای شخصی و تند و تیز و آنچه که «تاریخ شفاهی» ناميده ميشود، بوده و واكنشها، نتيجه طبيعي ادعاهاي اغلب نادرست و هتاکانه جناب گلستان درباره خود و ديگران است.(11.1) یعنی همان عواملی که باعث می شود فلان روزنامه افشاگر همواره مورد توجه باشد و خاطراتِ بهمان بی مخِ کودتاچی، بارها و بارها تجدید چاپ شود.
والا مگر حرفهاي درست اما مکرری نظير اينكه «خودت باش» و «شعور داشته باش» و «بايد درست فهميد» و «واژهها را دقيق به كار ببريم» و «هر کس مستحق همان قدر است که سعی و تلاش کرده» چه بداعت و جذابيتي ميتواند داشته باشد؟ يا لحن آمرانه و نيمه قجري آقاي گلستان (كه البته به مذاق عدهاي زيبا و جذاب است و مثل هر نثر ديگري هواداران خاص خود را دارد) چه تأثيري در ادبيات امروز دارد؟ يا چه نظريه و نقد و بحث عميقي در اين گفتوگوها تبيين شده است كه تأثيرگذار باشد؟ اگر آقاي گلستان تاثيري داشته باشد در اين نسلي كه عموما 2 فيلم بلند و چند فيلم مستند ايشان را نديده و حوصله خواندن كتابهايشان را ندارند، اما «نوشتن با دوربین» و امثال آن را مشتاقانه می خوانند، نه از اين بابهاست؛ از جهت ديگري است كه به آن خواهم پرداخت.
والاحضرت گلستان
از تحقير و توهينهاي تند و عتابآلود، چيز بدتر و خردكنندهتر و موهنتري هم هست و آن واكاويهاي بالادستانه ترحمانگيزِ شخصيت و پايگاه اجتماعي و مسائل خصوصي افراد است و آقاي گلستان از اين منتها درجهء وهن هم فروگذار نميكند. فحش ناموسي اگر عصبانيكننده است، واكاوي دلسوزانه وضعيت خانوادگي به رخ كشيدن عيبها و حقارتهاي واقعي (كه هر كسي دارد) خردكننده و نابودكننده است. آقاي گلستان در مورد هوشنگ گلشيري- آن هم در پاسخ به سؤالي كه ربطي به شخصيت گلشيري ندارد- با همين لحن به جايگاه اجتماعي پرداخته و با دلسوزي بسيار موهني ميگويد: «از كتابهاي گلشيري «شازده احتجاب» را خواندهام و يكي ديگر كه آقاي ميلاني به من داد. خب، من به اين چيزها اعتقاد ندارم وليكن گلشيري زحمت كشيده و خودش را از آن پايين بالا كشيده است…».(ص7)
نكته بسيار تأملانگيز اين است كه اين جملات بخشي از پاسخ آقاي گلستان به اين سؤال است؛ «يك نكتهاي كه درباره شما گفته شده يا نوشتهاند اين است كه برخي شما را نويسندهاي رئاليست ميدانند كه از فضاي شهريتر و عينيتر نوشتهايد اما…» كه گلستان سؤال مصاحبهگر را قطع ميكند و ميگويد: «اول اينكه اين «ميدانند» خيلي مجهولگرايي است، زخم زبان دارد، گلشيري گفته». عجبا! استفاده از فعل مجهول براي آقاي گلستان زخمزبان دارد و «رئاليست بودن» بهتان ناحق محسوب ميشود؛ آن وقت اين مرد آزاده با اين دل نازك چگونه به خودش اجازه ميدهد تا به اين حد به شخصيت يك نفر بتازد؟ آن «مجهولگرايي» اگر زخم زبان داشته باشد، آيا اين معلومگرايي(!) از نيش عقرب جرار كمتر است كه آقاي گلستان اضافه و تأكيد ميكند: «فراموش نكنيد كه او (گلشيري) از جاي پاييني خودش را بالا كشانده بود. منظورم بيغوله و خرابه فكري محيط است…».(ص7) قاعدتا منظور از اين «محيط» جامعه ايران نيست؛ چرا كه همه در همين محيط (چه واقعا بيغوله و خرابه فكري باشد چه نه) رشد كردهاند و نيازي به گفتن و تأكيد ندارد بلكه منظور آقاي گلستان محيط شخصي و خصوصيتري است كه گلشيري در آنجا رشد و نمو كرده. در انتهاي همين پرسش (درباره رئاليست بودن يا نبودن گلستان در مقام نويسنده)، پس از ذكر داستان ديدارش با گلشيري در لندن- كه البته تأكيد ميكند: «فقط و فقط به خاطر آنكه دخترم گفته بود» او را ديدم- ميگوید: «بعدها در نوشتههاي ميلاني و چيزهايي كه خود ميلاني درباره چطور بالا آمدن اين آدم تعريف كرده ديدم كه واقعا فوقالعاده است». (ص7)
ابراهيم گلستان در چنين مواقعي بهوضوح از قالب يك روشنفكر، هنرمند، نويسنده، منتقد و امثال چنين جايگاههايي به مقام خان و شاهزادهاي صعود -يا سقوط- ميكند كه بزرگوارانه به خاطر زحمات رعاياي تحت امرش خشنود است و حتي به سبب اندك پيشرفتهاي آنان، تحسينشان نيز ميكند. او عمق بدبختي و منجلابي كه اين قشر مفلوك در آن دست و پا ميزنند را ميداند و از اين جهت سعي ميكند رجس و ناپالودگي رفتار و گفتار آنها را تحمل كند و اينها البته همه در صورتي است كه رعيت حد و مرز و مرتبه خودش را بشناسد و پا را از گليمش درازتر نكند كه اگر خداي ناكرده جسارتي به ساحت آن والامقام كند، حتما پايه تير و طايفه و پيشه اجدادياش را پيش چشمش آورد تا بداند كه بوده و از كجا آمده و حد خودش را بهتر بشناسد.
قصدم از چنين مقايسهاي ابدا تشبيه بيپايه و تمسخر نيست؛ تمام برخوردي كه آقاي گلستان با ديگران دارد- چه معدودي كه از آنها تمجيد ميكند و چه كثيري را كه با انواع كنايه و دشنام و بياعتنايي تحقير ميكند – در همين قالب قابل ارزيابي است و اين ربطي به شأن و مقام والاي آن جناب در هنر و ادبيات ندارد. چه توصيفي كه آقاي گلستان از بدبختي و حقارت و اعتياد و واماندگي كسي چون «مهدي اخوان ثالث»- كه گلستان در همين مصاحبه بارها تأكيد ميكند كه او را دوست داشته و اخوان مدتها در خانه گلستان زندگي ميكرده- به دست ميدهد(12) و چه تعبيرهايي كه درباره محمود اعتمادزاده كه روزگاري نقدهايي بر گلستان كرده بهكار ميبرد، همگي از همين جايگاه است؛ جايگاهي بالا كه بهغير از جايگاهي از بالا به پايين، روش ديگري براي نگاه كردن به كار نميبرد؛ همچون سلطاني كه چه از مدحي خرسند شود و چه از هجوي خشمگين، از تخت خود بهزير نميآيد؛ گرچه كيسهاي جلوي اين مياندازد و آن يكي را فرمان تازيانه ميدهد.
آقاي گلستان در بخش مفصلي كه خود در انتهاي اين گفتوگو نوشته است- و البته بعد از چند بار تأكيد بر عزم ايشان بر پاسخ ندادن به منتقدان و مخالفان و خردهگيران خود و بياعتنايي محض به اين قشر حقير و حسود و عقدهاي و نكبت- درباره محمود اعتمادزاده (به آذین) هم مطلب مشابهی می نویسد و با همين ديد، قضاوت، نيتيابي و دلسوزي ميكند. گلستان ميگويد روزي به تماشاي باغ كيو رفته بودم در لندن كه ديدم محمود اعتمادزاده (بهآذين) روي نيمكتي نشسته است. اين بهآذين هماني بود كه در روزگاري كه تيمور بختيار چنين و چنان ميكرد، «با چپنمايي سطحياش براي حمايت از تزهاي ژدانفي» به من تاخت و من جوابش را ندادم. رفتم كنارش نشستم اما دلم نيامد چيزي بگويم چون فكر كردم اين از ايران آمده كه نفسي تازه كند و به قول معروف گناه دارد. «تازه از كجا معلوم كه سكوت من برايش بيشتر آزاردهنده نباشد؟» و بعد آقاي گلستان مينويسد كه در آن روز به چه چيزهايي در مورد اعتمادزاده فكر كرده؛ مثل اينكه راه امثال اعتمادزاده شنيدن دستور بود نه سنجيدن براي بهاجرا درآوردن و سهل باور بوده و به بازي گرفته بودندش و بعد هم البته تاييد ميكند که در شرف او و نه در سلامت فكرش شك نميكرده است و بلافاصله با همان جبروت اعلام ميكند كه وقتي من به آدمي مثل اعتمادزاده جواب نميدادم، به «اين راهگمكردههاي از خود مست پر از ادعا و خالي از چيزهاي شايسته، خرد، بيخرد و بيسواد» و فلان و بيسار پاسخ بدهم و مشهورشان كنم؟ (ص31و32)
مسئله بر سر نگاه متفرعنانه آقاي گلستان به روشنفكران و منتقدين نيست؛ اين نگاه در آثار او هم ساري و جاري است؛ مثل وجود «نوكر» كه در بسياري از داستانها و خاطرات و حتي گفتوگوهاي گلستان وجود دارد و معمولا موجود حقير بدبخت منفعلي است كه مورد عنايت و تفقد شخصيتهاي اصلي داستانهاي گلستان يا خود او قرار ميگيرد.
يا مثلا اين توصيف بسيار قابل تأمل آقاي گلستان از يك كتابفروش دورهگرد؛ «يك مرد بلندقد شيرهاي الكلي دورهگرد ميآمد كه در واقع گدا بود كه براي گدايي خودش روزنامهها و مجلههايي كه از خارجه ميآمد را ميفروخت»(ص6) كه به اندازه يك مقاله مفصل در توصيف نگاه گلستاني به آدم ها گوياست؛ نگاهي كه حقارتياب و ايرادگير و نيتسنج است و يك كتابفروش دورهگرد معتاد را «در واقع» گدايي ميبيند شيرهاي و همزمان الكلي كه «براي گدايي» خودش كتاب و مجله ميفروشد، آن هم مجلههاي خارجي را!(13)
زندگي و پيشينه هيچ هنرمند و نويسندهاي از آثار او جدا نيست؛ ماركز باشد يا گلستان فرقي نميكند و از اين رو هنرمندان و نويسندگاني كه مزه فقر يا مشكلات زندگي در ميان طبقات متوسط جامعه را چشيدهاند، بهتر توانستهاند آن را در آثار خود منعكس كنند و اين الزاما به متعهد بودن يا دقيق و ظريفتر بودن آنها برنميگردد. بسياري از مشكلات يك جامعه قابل نوشتن و گفتن و خبر شدن و به آمار درآمدن نيستند كه كسي با رصد دقيق اخبار و رسانهها بتواند آنها را بفهمد؛ بايد در يكي از شهرهاي ايران رانندگي كرد، به بيمارستان دولتي رفت، در صف نانوايي ايستاد، در ادارهها سرگردان شد… تا بتوان فهميد چه بر سر مردم ميآيد و چگونه حرمت انساني آدمها در كوچكترين مسائل و روابط شكسته ميشود. فاجعههاي واقعي هيچوقت منعكس نميشوند، در دل راهروها و خيابانها و اتاقها و كوچهها گم ميشوند ولي اثر خود را ميگذارند. و بدينگونه است كه كسي از قصر ساسكس يا درروس، فقط نشانههاي اين نابهنجاريها را ميبيند، عصباني ميشود و به تحقير عمومي ميپردازد. سركوفت زدن به روشنفكران در حقيقت سركوفت زدن به تمام جامعه است. مگر نه آنکه تمام رهبران فاشيست، نازيست و كمونيستي كه در حقیقت فرديت انسانها و انسانيت تودهها برايشان ارزشي نداشته هميشه دفاع از مردم را دستاويز سركوب روشنفكران و منتقدان و دگرانديشان قرار ميداده و می دهند؟
بله، «آنها فقط قرحههاي شاخص و نشانه بيماري وسيع تن دردمند يك اجتماع فروافتاده از فرهنگ و دور از درك حاجت امروزند» (ص32) و به نمايندگي از همه، مورد تنبيه و تحقير گلستان قرار ميگيرند.
گلستان و فاشيسم
تمام حكومتگراني كه با رفتارهاي ضدانساني خود، هزاران هزار انسان بيگناه را به دلايل اعتقادی، ايدئولوژيك يا نژادي به كام مرگ فرستادند و ما امروزه رفتارهاي آنها را فاشيستي ميدانيم- از استالين تا هيتلر و از پلپوت تا صدام- شعارهاي فريبندهاي در باب رهايي انسانها و بهتر شدن دنيا و ارزشمندي كار و عمل ميدادند كه بعضا به آنها تا دممرگ هم عقيده داشتهاند. اما بهرغم اختلافهاي شديد سياسي و ايدئولوژيك ، معمولا عملكرد اين انسانها در قلع و قمع انسانها مشابه بوده است. كارشان مشابه بوده چون سيستم فكريشان مشابه بوده. خود محقبيني، پرهيز از گفتوگو، ترويج پرخاشگري، نيتسنجي، واكنش شديد به نقد، استفاده از روشهاي ناصواب براي رسيدن به هدفي والا، نفي روشنفكري (مگر به صورت كاملا محدود و كلاسه شده)، پايمال كردن حرمت افراد، دخالت در حريم خصوصي انسانها، عملگرايي افراطي و مؤلفههايي از اين دست، چنان افراد را به سمت فاشيسم و حكومتها را به سمت توتاليتر شدن سوق ميدهند كه هيولاي خشونت به زودي از مخالفان و معترضان و دگرانديشان و منتقدان و روشنفكران به مردم عادي ميرسد و جامعهاي قرباني خشونت و اختناق ميشود.
گفتارهاي گلستان تمام اين مؤلفهها را به خوبي دارد و متأسفانه مجذوبان و مبلغان وی نه تنها چشم بر روی این مولفه های خطرناک رفتار و گفتار گلستان می بندند بلکه با غلو در مورد شأن ادبي و هنري او، و سپس اتکای به آن، با دستاویز صداقت و صراحت و پرهيز از محافظهكاري، معايب را به جاي محاسن مينشانند.
نقد هیچگاه در جامعه ایرانی وضعیت مناسبی نداشته و این جایگاه لرزان نقد و پایگاه نیمه ویران گفتگو، بیشترین آسیب ها را به «فرهنگ» رسانده است. از آن سو نسل امروز نسلیست خسته از تعارف و ریاکاری و محافظه کاری و از سیاست تا اجتماع و تا فرهنگ، زمینه برای حرکت های واکنشی و ظهور و بروز رادیکالیسم و آنارشیسم مهیاست. در چنین زمینه ای است که هتاکی و درشت گویی و کوبندگی و بازي با عرض و آبروي افراد، به جای صراحت و صداقت شجاعت گرفته می شود. به خصوص اگر از سوی کسی باشد که به هر حال خود از اهل هنر و انديشه محسوب ميشود.
در همين چند سال اخير چند دوست جوان را ديدهام كه صراحتا پرخاشگريها و اظهارنظرهاي غيراخلاقي خود درباره شخصيتهاي مطرح معاصر را با تأسي و اشاره به «ابراهيم گلستان» توجيه كردهاند و البته همچون مراد خياليشان، حاضر به بحث و گفتوگو و شنيدن نقد و تأمل در مورد خودشان نشدند.(13)
سرسريترين پاسخ به چنين نمونههايي «به من چه مربوط؟» است اما واقعيت به اين سادگي و صفر و يكي نيست. «به من چه مربوط» در مورد کسی صادق است که در گفتار و رفتارش مؤلفههاي رفتارهاي غلط مقلداناش بهوفور نباشد. اگر جواني كتابهاي پوپر را بخواند و فاشيست شود، مشمول «به من چه مربوط» پوپر است اما اگر كسي تحت تأثير هايدگر و نيچه فاشيست و نازيست شود، «به من چه مربوط» ديگر جواب نميدهد؛ همانطور كه تأثير يك ايدئولوگ ايراني كه ميخواست از دين اسلحه بسازد- و در اين راه شور و جذبه و توجيه و عمل را جايگزين استدلال و تعقل ميكرد و اينها با انبوه حركتهاي مسلحانه مثلا ديني پس از مرگش به ترور مردم عادي هم انجاميد- با «به من چه مربوط» پاك نميشود؛ هرچند كه قطعا او مخالف ترور مردم كوچه و بازار بوده است.
تأثير ادبيات آقای گلستان در ادب معاصر ايران، بيش از آنكه در ادبيات آهنگين نوشتههاي او باشد، در ادبيات تند و حقبجانب و برنده گفتارهاي او خواهد بود و از اين لحاظ، اگر قرار باشد افشاگريهاي موضعي، نظرات تند، اتهامهاي سنگين، حق بهجانببيني، پرهيز از ديالوگ، استدلالهاي بيپايه، بازي با آبروي افراد (بهخصوص كساني كه مردهاند و قدرت پاسخگويي ندارند) و نگاه از بالا به پايين آقاي گلستان تبليغ شود، چه نيازي به رفتن به اين راه دور؟ همين ميدان توپخانه كه نزديكتر است!
در هنگام خلط شان ادبی و هنری گلستان و ادبیات فاشیستی وی، فراموش نكنيم كه آن ادبيات هتاكانه چپي كه هنوز هم متأسفانه رسوبات شنيع آن در برخي مطبوعات ايران- بعضا با گرايشهيا سياسي و اقتصادي و اجتماعي كاملا متفاوت- وجود دارد، زاده حركتهاي چپي و حزب تودهاي بود كه بسياري از نخبگان و روشنفكران زمانه جذب آن شده بودند. اما سواد بسيار و هنرمندي فراوان باعث نميشود كه مؤلفههاي ضدانساني و فاشيستي يك نوع نگرش از بين برود؛ همانطوري كه فضل و كمالات ادبي و هنري آقاي گلستان بههيچوجه باعث تطهير نگاه فاشيستي ايشان نميشود. در فضای رادیکال معمولا عموم مريدان و مقلدانِ صاحبان رفتارها و گفتارهای تند و بی پروا، سهلالوصولترين راههاي تشبه – يعني همين نگرش و نگاه- را ميگيرند. و شاید فرداروزی -هر چقدر هم كه ابراهيم گلستان به تعارف يا به جد فرياد زده باشد كه از مقلد و مريد و فاشيسم بيزار است- در این قاعده هم گلستان استثنا نباشد. و اين است نگراني كسي كه از تف هم به اندازه تفنگ(15) بيزار است درباره ساكن آن قصر نايس(16)!
پانویس ها
1- در مقالهاي که مايكل هيلمن كه در كتابي به زبان انگليسي درباره فروغ فرخزاد نوشته بود، اشارهاي هم به رابطه او با نادر نادرپور كرده بود، که این به شدت مورد اعتراض و پرخاشِ کتبی گلستان نسبت به هیلمن و نادرپور شد.
2- گويا منتقدي در مجله «هفت» در جايي از نقد خود درباره داستان «خروس»، مدعي شده كه اينكه ابراهيم گلستان نوشته است پارو را به كف دريا فشار ميدادهاند اشتباه بوده است. آقای گلستان در این گفتگوی بلند از بين تمام نقدها و منتقدين، فقط به همين مطلب (مفصلا در صفحات 13 و 26) جواب ميدهد.
3- مثلا: «وقتي هم جواب نميدادهام، آي، چه بدتر! حتي پيغام ميفرستادهاند چرا جواب نميدهم بهشان. بدتر، تكرار حرفهاشان كه بيجواب ميمانده است…». (ص31)
4- آنچنان كه گفته و نوشتهاند ابراهيم گلستان از ابراهيم صهبا و ابوالحسن ورزي ميخواهد تا اشعاري را در مقابل دوربين قرائت كنند تا در فيلمي كه او براي يك انجمن خيريه ميسازد، استفاده كند؛ اما پس از نمايش عمومي «اسرار گنج دره جني»، مشخص ميشود كه اشعار آنها با صداي خودشان روي صحنههايی با رقص شهناز تهراني و پرويز صياد قرار گرفته است؛ چيزي كه باعث اعتراض شديد و شكايت آنها عليه گلستان ميشود اما به جايي نميرسد.
– در اينجا خواندن اين ماجرا از زبان آقاي گلستان هم خالي از لطف نيست: «يادم ميآيد از شاهي (قائمشهر) سوار شدم تا به زير آب و پل سفيد و آن طرفها بروم… در آن قطار هدايت بود و بزرگ علوي و چوبك و خانلري (كه آمده بودند مازندران ميهمان كلبادي براي تعطيليهاي عيد)…در قطار به هم برخورد كرديم. در آنجا علوي به من گفت ما داريم انجمن نويسندگان درست ميكنيم، كنفرانس زهرمار(!) درست ميكنيم و دعوتنامه تو را هم فرستادهام. مواظب باش كه براي آنوقت آنجا بيايي. اينقدر خوشم آمد كه هدايت ناگهان تركيد و گفت اين را ولش كنيد، چي ميگوييد؟ اين همه چيز را ول كرده و آمده يك كاري بكند. اين كار را ول كند و بيايد پيش شما كه ميخواهيد زق زق بكنيد. نه آقا نياييها، بگذار اينها بروند هر غلطي ميخواهند بكنند…» اما كار بسيار مهم ابراهيم گستان، كه خيلي مهمتر از انجمنهاي اينچنيني و “كنفرانس زهرمار” بوده، چه بوده است؟ «يك شلوغيهاي حزبياي به وجود آمده بود- و داشتم ميرفتم تا كار را درست كنم.» (ص9)
البته ماجراي سابقه عضويت و اعتبار جناب گلستان در حزب توده هم بسيار تأملبرانگيز است؛ آقاي گلستان که تأكيد ميكند مشكلي كه با كساني نظير شاملو و خانلري دارد بر سر مسائل اخلاقي و نامردي ايشان (مثلا اينكه شاملو حائري را از خانهاش بيرون كرده) است، نورالدين كيانوري را آدمي درستكار و بسيار خوب (ص13) توصيف ميكند و در مورد اطلاعات بسيار وسيع خود درباره ماركسيسم به ياد ميآورد؛ «شب دومي كه در حزب بودم، فردي كه مسئول حزب بود داشت يك مقدار درباره مسائل مربوط به ماركسيسم توضيح ميداد و به هر علتي كه بود حرفهايش درست نبود. من گفتم آقا، اينجور نيست و شروع كردم به كمك آن چيزهايي كه خوانده بودم، توضيح درستتري از ماركسيسم دادن؛ از ارزش اضافي و از تراكم سرمايه و از اين حرفها زدن. در همين حال آقايي (نورالدين كيانوري) در اتاق موزه را باز كرد و آمد تو و نشست- خيلي هم احتراماش كردند- و وقتي كه گفتههاي من تمام شد گفت من اسم اين آقا را نميدانم. تازه آمدهاند؟ آقايي كه آنجا بود گفت ايشان آقاي گلستان هستند و شب دومي است كه به حزب آمدهاند. گفت حرفشان كاملا درست». (ص6) اما آقاي گلستاني كه در شب دوم حضور در حزب چنين جولان ميدهد و نورالدين كيانوري «خوب و درستكار» هم اينگونه آن را تأييد ميكند و خودش هم ادعا ميكند كه با كيانوري رفيق شده است (ص13)؛ چرا در بالاترين سطح از فعاليتهاي حزبي خود، نهایتاً به ساماندهي وضعيت حزبي كارگران يكي از شهرهاي مازندران منصوب ميشود؟
6- گلستان پس از اندکی تواضع می گوید: «من به بعضي از آنها كمك عملي ميكردم؛ برايشان قصه ترجمه كردم كه بخوانند ولي قصه را بردند و فروختند»(4) که البته بعدا (در صفحه22) مشخص می شود يكي از –یا همه- اين بعضيها جلال آلاحمد بوده است كه به خاطر مخارج عروسياش، كتاب آقاي گلستان را به ناشري ميفروشد و البته از مدافعان سرسخت آقاي گلستان هم بوده است.
7- مثلا آقاي گلستان در جایی ميپرسد «كدام يك از اين آدمها در اين 30 سالي كه از انقلاب ميگذرد كاري كردند؟» (ص23)
8- آن روزگار انتشارات «روزن» را راه انداخته بودم. اميرعباس با ملعنت باعث ورشكستگي كامل آن شد… هويدا به من گفت: «بهبه، خيلي كار خوبي است. من دستور دادهام يا ميدهم كه دولت از هر كدام از اين كتابها هزار جلد بخرد براي توزيع در كتابخانههاي عمومي و دبيرستانهاي سراسر كشور».(ص25)
7- شرح مبسوط اين دستگيري -به همراه ماجراي تهديد كردن بازجويان توسط آقاي گلستان به خاطر اهانت به شاه و ترسيدن و عذرخواهي آنها!- در صفحات23، 24 و 25 آمده است. آقاي گلستان سپس به توسط «دوست نزديكي كه مقام بيخدشهاي در دستگاه داشت»(ص25)، به ديدن مقام عاليرتبه امنيتي ميرود و از او بابت علت دستگيرياش سوال ميكند كه مشخص ميشود، علت دستگيري، جملهاي در يكي از قصههاي آقاي گلستان بوده كه 29سال پيش از آن تاريخ نوشته شده بودهاست.
10- در همين مصاحبه، مهدي يزداني خرم، اصرار دارد كه «اسرار گنج دره جني» اثري بوده كه سقوط رژيم را پيشبيني كرده بود. در هر رژيمي، دهها و بلكه صدها اثر رسمي يا مخفيانه- بسته به ميزان آزادي بيان- منتشر ميشوند كه سقوط و اضمحلال نظم و نظام جاري را به تلويح يا تصريح آرزو و پیش بینی می کنند؛ حالا اگر چند سال بعد واقعا چنين اتفاقي افتاد، اين نشاندهنده پيشبيني دقيق و انقلابي بودن اثر و تاثير آن در انقلاب است؟
11- «من 3 سال پيش يك بليت لاتاري خريدم و خيلي بردم… آنقدر آن مرتبه بردم كه اگر 80سال ديگر عمر كنم و هر هفته 10 تا 20 تا هم بخرم و ببازم، باز از برد همان دفعه پيش است.» (ص10)
11.1- هرچند كه بسياري از بزرگان كنوني فضاي فرهنگي كشور، نظير نجف دريابندري، مدعيات آقاي گلستان را مضحك و سخيفتر از آن مي دانند كه نيازي به جواب داشته باشد. دريابندري در مصاحبه با سايت ميراث،( www.chn.ir/news/?id=1472§ion=4) ضمن رد و تكذيب چندباره اظهارات گلستان درباره خود، ميگويد: « آن موقع که من گلستان را مي شناختم اين طور نبود. من پنجاه سال پيش او را مي ديدم و مي شناختم.آن زمان سي و دو سه سال داشت، يعني حدود پنجاه سال پيش. او به مصاحبه کننده هم پرخاش مي کند، ظاهرا ديگر پير شده است. اين ها به خود آقاي گلستان مربوط است.ولي گلستاني که من مي شناختم اين شکلي نبود.» اين تغيير گلستان، نكته كليدي اما مغفولي است كه بسياري از كساني كه رفتار و گفتار گلستان امروز را با شان هنري و فرهنگي گلستان چهل، ژنجاه سال پيش توجيه مي كنند در نظر نمي گيرند.
12- مطلب مذكور در يكي از شمارههاي مجله سخن در پيش از انقلاب چاپ شده است.
13- يا ماجراي كبابيزدن برادر يكي از اطرافيان مهندس بازرگان در لندن، آن هم در پاسخ به اين پرسش كه «اصلا با جريان ادبيات متعهد گويا مشكل داريد؟». (ص10)
14- چندي پيش، يك وبلاگنويس مشهور و جنجالي كه با اظهارنظرهاي هتاكانه و بيمنطق و سرك كشيدنهاي بيجايش در حوزه خصوصي افراد، با آبرو، شخصيت و حتي امنيت بسياري از روشنفكران داخل و خارج ايران بازي كرده بود، در پاسخ به اعتراضها نوشت «من ابراهيم گلستان وبلاگستان هستم!».
15- مهاجراني در بزرگداشت گلستان در ص38 همين كتابچه مينويسد: «همين يكي دو روز پيش بود، پارهاي از شعر اوديش را خواند. اگر تفنگ ندارم / تف دارم! ببين در فارسي از انگليسي بهتر از آب درميآيد» و بعضي وقتها جداً هم كه فارسي بهتر از انگليسي از آب درميآيد!
16- مسعود بهنود هم در جملهاي به راستي تأثيربرانگيز، دليل انتخاب اين مكان براي اقامت آقاي گلستان را اينگونه شرح ميدهد: «ساكن اين قصر نايس- كه معمارش همان است كه كاخ پارلمان لندن را به شكل امروز ساخت- دليلش براي انتخاب اينجا براي زندگي اين است كه ميتواند در تالار بزرگ آن با صداي بلند موزيك گوش بدهد…». (ص39)
دوست محترم
دوگنبد خبرخوانی آنلاین است که به کمک فیدبرنر و گوگل ریدر نوشتههای تازهٴ وبلاگها و همچنین اخبار فارسی را جمعآوری و منتشر می کند. پیوند سایت / وبلاگ شما به سایت دوگنبد اضافه شده. لطف متقابل شما موجب سپاس و امتنان خواهد بود:
http://www.dogonbad.com
سلام
واقعا ممنونم از مطلبی که گذاشته اید .
من هم مصاحبه ی ابراهیم گلستان را با شهروند خواندم و خیلی متاسف شدم از دید ِ آقای گلستان که باید به عنوان یک الگو برای نسل های بعد باشد .
فارغ از صحت و سقم حرف های ایشان نگاهی که از بالا بر همه چیز داشتند مرا آزار می داد . یک دید ِ سلطه جویانه و به نظرم بورژوایی که خود را برتر از همه می دید .
حتی اگر اشتباه نکنم چند بار ایشان از واژه ی نوکرم استفاده می کند که باعث تاسف است از یک روشنفکر .
برخورد وی با مخالفانش نیز که شهره است و …
البته خیلی اوقات صراحت لهجه و رک بودن با بی احترامی و کوبیدن مخالفان در هم می آمیزد که فکر می کنم در مورد آقای گلستان نیز چنین باشد …
به هر حال ما از ایشان بیشتر انتظار داریم …
در ضمن من هم در کلبه ای درویشی در وبلاگستان ساکنم . با حضورتان سرافرازم کنید..
لينك شدي محمود عزيز !
نکند شریعتی هم به جمع قدیسان تاریخ پیوسته که حالا شده ” آقای ش”! می ترسید دچار عقوبت از نوع حکومتی اش بشوید، یا دهانتان را نجس نفرمایید، سرکار خانوم؟
چه نقد درستی.ممنون. البته نحوه ی صحبت آقای مهدی یزدانی خرم هم به همین اندازه تاسف آور بود