1- درباره استقبال
استقبال از نسخهی الکترونیک کتاب بیشعوری بیش از حد انتظارم بود. بعد از دو سال کش و واکش آزارنده – که در مقدمهی کتاب به آن اشاره کردهام- به طور قاطع مشخص شد که کتاب هیچ بختی برای انتشار رسمی در ایران ندارد. وسوسه شده بودم که آن را روی وب بگذارم اما شک داشتم. دوست خوبم شراگیم زند تشویق و پیگیری کرد که آن را بر روی وب منتشر کنم. یکی از موثرترین مشوقها این بود: نویسندهی کتاب هیچان پیغام خصوصی داده که از انتشار کتابش روی وب راضی است و استقبال خوانندهها بیش از حد انتظارش بوده… معطل نکن.
اما پاسخ به نویسندهها و مترجمانی که از من پرسیدهاند آیا آثار مجوز نگرفته شان را روی وب بگذارند یا نه؛ به این سادگی نیست. بستگی به موضوع کتاب دارد. اگر در مورد کارهای خودم بخواهم نظر بدهم، برایم سخت است که کار دیگری را به این طریق روی وب قرار چون مطئن هستم استقبال از آنها به گرد بیشعوری نخواهد رسید. کتاب بیشعوری یک کتاب بسیار بسیار خاص است با ایدهای درخشان که دست بر قضا بزرگترین مشکل ایران امروز است: خودخواهی و حماقت عامدانهی عدهای آدم باهوش و باسواد که از جهل یا کمرویی یا ضعف دیگران سو استفاده میکنند. به عبارت دیگر: خرمردِرندی.
شک نداشتم و هنوز هم ندارم که این کتاب اگر در ایران منتشر و خوب پخش میشد در عرض مدت کوتاهی بیش از بیست هزار جلد فروش میرفت و این ماجرا فرق دارد با یک رمان یا کتاب علمی –هر چقدر خوب- که معمولا هزار و پانصد نسخه چاپ میشود و سه سال طول میکشد تا فروش برود. به همین خاطر است که هرچند از گستردگی نشر این کتاب شگفتزده شدم اما جوگیر نمیشوم و به نشر الکترونیکی به این صورت دل نمیبندم. طبعا توصیهام به دیگران هم همین است مگر اینکه کتابشان موضوع یا شیوهی روایت یا خصوصیت ویژهای داشته باشد که آدمها حاضر باشند آن را دانلود کنند و با اشتیاق بخوانند. و این هم توصیهی نهاییام به مترجمان و نویسندگان: آیا فکر میکنید کتابتان چنان خصوصیتی دارد که یک نفر با هیجان برای دوستانش ایمیل کند؟
.
2- درباره مسائل مالی
خیلی خوب بود. البته منظورم این نیست که هر کس کتاب را دانلود کرده وجهالپیتزای آن را پرداخته اما افراد بسیار زیادی پول به حسابم واریز کردند. چه حساب بانک ملتم که برای دوستان مقیم ایران بود و چه حساب پیپالم که برای خارج نشینان. پیگیری گروه دوم سادهتر است چون پیپال چون به ازای هر واریز یک ایمیل به من میزند و بر این اساس از استرالیا و مالزی بگیر تا سوئد و یونان و کانادا و آمریکا (و به گمانم حتی آفریقای جنوبی) واریزهایی داشتهام. تعداد واریزها از داخل ایران اما خیلی بیشتر بود و سخاوتمندانهتر. متاسفانه از بسیاری که پول واریز کردهاند جز یک شماره چیز بیشتری ندارم فقط مشخصات بعضی را –احتمالا به خاطر حواله بانکی- دارم. بر این اساس از زواره تا چابهار و از ارومیه تا بندعباس و اصفهان و دهها شهر بزرگ و کوچک دیگر مبالغی به حساب من واریز شده که بعضیهایشان بسیار بیشتر از یکی دو تا پیتزا بوده است؛ هر چند که تخمینهای من از روی تعداد دانلود و نظایر آن نشان میدهد که کمتر از ده درصد گیرندگان کتاب، وجهالپیتزای آن را پرداختهاند. به هر حال از همهی دوستانی که وجهی را به حساب من ریختهاند واقعا متشکرم و امیدوارم دلیل مبالغ درشت این باشد که یک گروه دانلود کرده باشند و به یک نفر نمایندگی داده باشند که مجموع را به حساب من واریز کرده باشد. ضمنا اگر کسی فکر میکند حواسش نبوده و در جریان انتقال اینترنتی یا کارتبهکارت یک صفر اضافی وارد کرده، ایمیل بزند تا پول را به حسابش برگردانم (پول را به همان شماره کارت/حسابی برمیگردانم که از آنجا آمده. وسوسه نشوید ها!)
.
3- درباره ترجمه
یکی از چالشبرانگیزترین چیزها در این کتاب ترجمهی Asshole به بیشعور بوده است. من همچنان فکر میکنم که با توجه به محتوای کتاب این معادل، بهترین است و هیچکدام از پیشنهادهای منقدین به خوبی این کلمه در کتاب نمینشیند. ممکن است خود کلمهی Asshole به تنهایی معادلهای بهتری در فارسی داشته باشد اما تا به حال من کلمهای ندیدهام که بهتر از بیشعور برای این کتاب مناسب باشد. کسانی که فکر میکند معادل بهتری سراغ دارند (مطابق آخرین سرشماری من 33290 نفر) بیست صفحه از ترجمه را انتخاب و معادل پیشنهادیاش را را جایگزین “بیشعور” کنند. بعد متن را بخوانند. اگر بهتر بود برای من هم بفرستند.
.
4- درباره خود کتاب
خیلی دوست داشتم –مطابق ظن بعضی خوانندگان- این کتاب نوشته ی خود من باشد و از روی رندی یا مصلحت خودم را مترجم جا زده باشم اما یک سرچ کوچولو نشان میدهد که کتاب اصلی با نام Asshole no more وجود دارد و اتفاقا با قیمت مناسبی هم قابل خرید از روی سایت آمازون و کتابفروشیهای آنلاین مشابه است. البته فروتنانه ادعا میکنم که من کتاب را در ترجمه به فارسی برای خواننده ی فارسیزبان زنده کردهام. البته نه از آن جهت که بعضیها گمان میکنند: اضافه کردن چیزهایی درباره ایران.
اصولا خیلی خنک و احمقانه بوده و هست که در ترجمهی کتابی آمریکایی که بیست سال پیش نوشته شده اسامی و نشانههایی از ایران امروز گنجانده شود تا تحسین یا تعجب خواننده برانگیخته شود. (چیزی در سطح ابتذال کسانی که با قسم و آیه جکها را به اسم خاطرات شخصی بیان میکنند تا جلب توجه کنند)
اتفاقا برعکس، من چیزهایی را دربارهی ایران از این کتاب حذف کردهام یا تغییر دادهام مثل تغییر نام شهر “قم” در متن اصلی به “گوشه¬ای از خاورمیانه” در ترجمه، یا حذف کلمه ی “آیتالله”… . همهی این موارد به علاوهی چهار صفحه درباره “بیشعوری و دینداری” را بنا به مصالح نشر در ایران حذف کرده بودم که ترجیح دادم متن منتشره بر روی وب هم با همان حذفیات منتشر شود تا حساسیتی برنینگیزد. فقط نام “دولت ایران” در جدول فهرست “افراد و گروه¬های در معرض ابتلای شدید به بیشعوری” که در متن اصلی وجود داشت را حذف کردهبودم اما در هنگام انتشار آنلاین گفتم بگذار این یکی به یادگار بماند.
گمان میکنم کمکی که من در ترجمه به این کتاب کرده ام در این است که اولا ریتم و لحن متن اصلی را توانستهام منتقل کنم: لحنی شوخی جدی به همراه تقلیدی از کتابهای خودروانشناسی که از یک سو میتواند آدمهای ساده لوح را به اشتباه بیندازد و از سوی دیگر واقعا حرف مهمی دارد که در قالب طنز بیان میکند.
ثانیا توانستهام از متنی سکتهدار و در برخی موارد کسالت آور (و البته با ایدهای درخشان) ترجمهای درآورم تا حدودی یکدست و خواندنی با کمترین تغییر و تعدیل. متاسفانه متن انگلیسی بر روی وب در دسترس نیست اما خود کتاب قابل خرید است و فکر میکنم هرکس متن انگلیسی را بخواند با من همعقیده خواهد بود که نویسنده نه طنزنویس چندان خوبی بوده و نه قلم روان و یکدستی داشته. من توانستهام در طی چهاربار بازخوانی/نویسی این ترجمه و صیقلهای مداوم آن متنی به وجود آورم که حتی خواننده ی کم حوصله وب را بر روی مانیتور به دنبال خودش بکشاند. (تمت خودستایی مترجم)
.
5- دربارهی حاشیه
این حاشیه نویسی کتاب هم مثل ترجمه واژهی Asshole از مواردی بود که واکنشهای زیادی برانگیخت. بعضیها نپسندیدند؛ یک نفر کلی فحش و فضیحت برایم ایمیل کرد، چند نفر نوشتند آبروی فقر و قناعت و این چیزها را نباید میبردم و دو سه نفر اصرار فراوان داشتند که چون “یک آدم بیشعوری” در حاشیههای کتابی که به دست آنها نوشته چیزهایی نوشته، برایشان “فایل اصلی تمیز” را برایشان بفرستم. یکی از این عزیزان خودش زحمت کشید حاشیهها را پاکسازی و فایل را دوباره روی سایتش منتشر کرد.
در عوض بعضی –در نظرخواهی فیسبوکی- گفتند نمکینترین بخش کتاب همین بوده و الهی دچار عاق والدین بشوم اگر آنها را حذف کنم.
راستش ماجرای آن حاشیهنویسیها در واقع بیش از آنکه به مسائل مالی مربوط باشد، مربوط است به یک ایدهی قدیمی از من که کتابی منتشر کنم که در واقع حاشیهنویسی باشد به سبک حاشیهنویسیهای کتب مذهبی در اماکن زیارتی. منتها چون تا این زمان هنوز – به قول دوست عزیزم جیمز کامرون- تکنولوژی به حد کافی پیشرفت نکرده بود منتظر ماندم. وقتی خواستم کتاب بیشعوری را پیدیاف کنم به فکرم رسید این کار را امتحان کنم و دیدم شد. بعد نوبت رسید به موضوع که دیدم بیخطرترین چیز این است که با خودم شوخی کنم و آن هم سر داستان مالی که به راحتی به عنصر حیاتی اماکن زیارتی و حاشیه نویسی کتب و خوابما شدن … یعنی “تلکه کردن” میخورد. البته ثواب هم داشت چون بحث حق الناس (آنهم چه ناسی: سید اولاد پیغمبر) مطرح بود. این بود که این طرح را آنهم به صورت خیلی خفیف و خلاصه پیاده کردم و به جدم قسم اگر خواسته بودم آبروی فقر و قناعت یا هر کس دیگری را ببرم. (اگر واقعا همچو قصدی داشتم فیلم خصوصی اتاق خوابشان را “سیدی” میکردم)
.
6- قدردانی
سالها پیش کاریکاتوری دیدم از دلقکی که خودش را وسط سیرک دار زده و مردم داشتند قاه قاه میخندیدند. لابد اگر من هم الان بخواهم با احساسات پاک و زلال و چشمانی اشکآلود از تمام کسانی که این کتاب و مترجمش را پشتیبانی کردند تشکر کنم شما فکر میکنید یا دارم متلک میگویم یا دارم دستشان میاندازم یا یک کاسهای زیر نیمکاسه است. هر فکری میخواهید بکنید اما بر من است که صادقانه از تمام کسانی که با واریز وجه، معرفی کتاب در وبلاگشان، واریز وجه، ارسال کتاب با ایمیل، واریز وجه، قرار دادن آن در شبکههای اجتماعی و گروههای پستی، واریز وجه، پرینت گرفتن از آن و دادن آن به کسانی که به اینترنت و کامپیوتر دسترسی ندارند، واریز وجه، کمک به ویرایش کتاب… و خلاصه به هر طریقی باعث رونق گرفتن کار کتاب شدند تشکر کنم.
.
7- موخره
لطفا همچنان به حمایت از این کتاب ادامه بدهید. من مترجم حرفهای نیستم و برایم نوشتن طنز بسیار راحتتر از ترجمهی آن است. این کتاب را به خاطر موضوعش انتخاب کردم و همچنان گمان میکنم صرفنظر از جنبهی طنزآمیز آن و اینکه تا چه میزان خواندن آن مفرح است، تلنگری که به ذهن و روان خوانندهی ایرانی میزند مهم است. با تمام حمایتی که از این کتاب شده جالب است بدانید که همچنان -بجز دو سه نفری مثل ف م سخن عزیز- هیچکدام از دوستان رسانهای حاضر نشدهاند در رسانههایی که با آنها همکاری میکنند این کتاب را معرفی کنند. (و جالب است بدانید که حتی در مورد “راننده تاکسی” که نشر نی آن را درآورد و در بازار رسمی کتاب منتشر شد هم تقریبا در هیچ نشریه یا روزنامهای خطی درباره آن نوشته نشد)
دوستان وبلاگنویس، سرحلقههای شبکههای پرکاربر اجتماعی، مسئولان گروههای ایمیلی و این دست رفقا میتوانند به جای واریز وجه، این کتاب را معرفی و خواندنش را به دیگران توصیه کنند.
تبریک دوباره محمود خان.
درباره میزان پرداخت کنندگان به دانلود کنندگان، به نظرم رقمی معجزه آسا برای ملتی ست که «دانلد» کردن را کول بودن می دانند.
درباره معرفی کتاب هم، اینجانب تلاش کردم که مرور ام از کتاب را قبل از انتشار در وبلاگ که خوانندگان بسیار کمتری دارد، در خودنویس منتشر کنم ولی نیک آهنگ دست اش بند بود و چندروز طول می کشید که تصویب بشه نوشته و من هم بی تاب. به نظرم کار حسینی بکنید و مثل فرهاد جعفری که کتاب ش و بازتاب هاش در وب را جمع آوری می کرد، شما هم در ذیل همان صفحه کتاب، بازتاب ها را لینک بکنید. اینطوری معلوم می شود چقدر بهش اهمیت داده شده.
موفق باشید
دستتون درد نکنه
من فکر میکنم شما اسم کتاب و درست ترجمه کردی ولی انتخاب این اسم از طرف نویسنده یک کم نا مانوس میاد. چون این تیپ آدمها بیشتر از خودراضی و خودخواه هستند تا احمق. شاید بیست سال قبل این واژه در آمریکا چنین مفهومی داشته.
سلام. ببخشید که اسمم رو نمیگذارم. میدونم کتاب به صورت مجازی منتشر شده و پیشنهاد ترجمهی متفاوت مسخرهست ولی چون شما الان به هر حال متخصص این موضوع محسوب میشید حیفم اومد نگم. به نظر من ترجمههای زیر بهتر هستن:
asshole: عنینه (به جای بیشعور)
assholism: عنینهگی (به جای بیشعوری)
پیروز باشید
در مورد فردي كه عنوان كتاب رو جور ديگه اي ترجمه كردن و اسمشون رو هم نگفتن بايد بگم كه همانطور كه خود مترجم در كتابشون آوردن بي شعوري اسم يك بيماري است و موردي رو كه شما فرموديد رو نميتونيم يعني نميشه تحت عنوان يك بيماري نام برد به نظر من اين بهترين ترجمه اي بود كه مي شد از اين كلمه كرد. و با تشكر فراوان از مترجم اين كتاب و دست مريزاد و خسته نباشيد.
سلام،
من یک سوال آخوندی واسم پیش اومد که نمیدونم چرا کنجکاو شدم جوابشو بدونم. یک بار هم کامنت گذاشتم ولی شاید درست ارسال نشد چون با گذشت چند روز جوابی نمی بینم:
شما که این کتاب رو ترجمه کردین و دارین در سطح بین المللی(؟) میفروشید، نیازی به اجازه یا تایید ناشر اصلی ندارید؟
لطفا جواب بدید و خانواده ای را از نگرانی نجات دهید.
متشکرم،
همان بیشعور آب زیرکاه
(با عرض پوزش تمایلی به نوشتن نام و ایمیل واقعی ندارم)