روزنامه شرق به بهانه چاپ کارتونی از هادی حیدری که در آن عدهای پشت هم قطار شده وهمزمان هر نفر چشمبند برای جلویی میبندد توقیف شده است. تا حالا که کارتونیست احضار، مدیرمسئول روزنامه بازداشت و دهها نفر بیکار شدهاند و احتمال بیشتر شدن تلفات هم البته بالاست. اندکی قبلتر از توقیف (در چنین مواردی یعنی یکی دو روز یا بلکه چند ساعت پیش) بیش از صد تن از «نمایندگان مجلس» به سرعت برق طوماری امضا کرده و از وزارت ارشاد خواسته بودند که با این حرمتشکنی عظیم برخورد کند. مساله لابد بسیار فاجعهآمیز بوده است والا در زمانهی گم شدنهای میلیارد دلاری و سرقتهای چند هزار میلیارد تومانی و حتی تحقیر و توهینهای آشکار دولت علیه مجلس نیز، همچو خیلی هرگز با این سرعت برای امضاگذاری دور هم جمع نشده بودند. یکی از امضاگذاران، که با حفظ سمت جزو علمای اسلام هم هست، حتی با خبرگزاری فارس مصاحبه کرده و خواستار اشد مجازات برای کِشندهی کارتونی شده که اصلا آن را ندیده، و بعد هم در گفتگوی دیگری با افتخار از حکم و تقاضای خود برای امر ندیده دفاع کرده.
اگر چنین درخواستها و واکنشهایی صرفا در حکم خالی نبودن عریضه در زمانهی ارتقا به مقام شامخ «راست میگی، اوه اوه» نباشد، اینقدر هست که نیازی به آنها نیست. وزارت ارشاد دولت احمدی، که ضمنا نظر اوشان به نظر ایشان نزدیکتر است، به قدر کفایت وظیفه خود را میداند و حتی نمیگذارد در توقیف مطبوعات کار به قوه قضائیه بکشد چه رسد که نیاز به درخواست دوستان در مجلس باشد.
اصلاحطلب بودن، انتقاد کردن، سویههای روشنفکری داشتن، به اندازه کافی توجیه نبودن، و حتی خبرنگارهای «بدحجاب» داشتن جرمهایی به اندازه کافی بزرگ برای توقیف یک نشریه هستند، چه رسد به منکراتی از این دست. وقتی در لوگوی روزنامه «تهران امروز»، اهل ایمانِ مستقر در نشریه وابسته به دستگاه آیت الله مصباح یزدی، ضعیفهای مشاهده کنند در حال قر و قمبیل و حالی به حالی کردن مومنین (و ای بسا مومنات… توطئههای این فیمینیستا را دست کم نباید گرفت!)؛ لابد خودِ تصویر کردن یک عده مردِ عذبِ پشتِ سرِ هم، به اندازه کافی جانگزا هست چه رسد به اینکه مشغولِ نهادن چشمبند به همدیگر باشند. چنان دیدههای باریکبینی که توهین به رزمندگان ایرانی در جنگ هشت ساله را در این کارتون کشف کردهاند بیشک قادر به کشف ملاهی و مناهیهای دیگری هم بودهاند و بعید نیست که جور کردن یک بهانهی غیرناموسی برای بستن روزنامه را پای حساب بزرگواری شان گذاشته باشند.
هر چند که سوتفاهمهای عمیق درباره طنز در ایران و به خصوص بعد از برپایی نظام جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد، اما تجربه و حافظه نشان میدهد در سالهای اخیر، و به خصوص پس از احساس خطر جدی از سوی مطبوعات توسط جناح رهبری در دوران اصلاحات، مقولهی طنز مطبوعاتی اصولا بیش از آنکه واقعا مشکل ساز باشد، دستاویز و بهانهی خوبی برای به وجود آوردن مشکلاتی بوده است که ربط چندانی به اصل طنزموشتهها و کارتونها ندارد.
ماجرا را میتوان را تا زمستان سال 78 عقب برد، زمانی که در پی پیروزی قاطع اصلاحطلبان در انتخابات مجلس ششم، زنگ خطر به صدا درآمد و برخورد با مطبوعات مستقل، به عنوان یکی از پشتوانههای اصلی جریان اصلاحات کلید خورد. چند روز پس از انتشار سخنان آیتالله مصباح یزدی که خبر از آمدن رئیس سازمان سیا با یک چمدان پول به ایران و پخش کردن اسکناسها بین روزنامههای اصلاحطلب داد – و استادِ فیلسوفِ متالهِ اسلامی حمل یک چمدان اسکناس توسط رئیس سیا را جدی میگفت- کارتون «استاد تمساح» از نیکآهنگ کوثر بهانه لازم را جور کرد و جماعتی از علما و طلاب در قم، مشهد، تهران و شهرهایی دیگر را چنان برآشفت که کلاسهای خود را تعطیل و به تظاهرات و تحصن واداشت. معرتضان البته بیش از کارتونیست یا روزنامهي «آزاد» که استاد تمساح در آن چاپ شده بود ، دردِ دفاع از اسلام و اخلاق و انقلاب و ارزشها و ولایت فقیه داشتند و خواستار برخورد با اباحهگری و بیبندوباری در مطبوعات (اسم خودمونی برای آزادی بیان) بودند. روزگار خوشی بود که قضیه با تعطیلی روزنامهي آزاد تعطیل و بازداشت کوتاه مدت کوثر حل یا در واقع به بعد موکول شد. اما با سخنرانی تاریخی آیتالله خامنهای علیه آزادی مطبوعات در بهار همان سال و پایگاه «دشمن» خواندن بعضی مطبوعات، آن روزگار به پایان رسید. از میان توقیفهای گسترده مطبوعات در اردیبهشت 79 (که به فلهای موسوم شد)، دستگیری و زندان و دادگاه و انابهی طنزنویس برجسته مطبوعات اصلاح طلب، ابراهیم نبوی از همه پررنگتر بود. ناعادلانه بود ولی نامعقول نبود که اگر کسانی از اهل مطبوعات قرار است آیینه عبرت برای دیگران شوند، دانه درشتهایشان باشد.
اما انواع بهانه سازی از طنزهای مستقیم و یا ناخواسته برای برخورد با مطبوعات و محدود کردن همان آزادی بیان نیم بند، نشان داد قضیه به ریز و درشت و سیاسی و غیرسیاسی و عمد و غیرعمد و این چیزها ربط چندانی ندارد. وقتی پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 80، نشریه «توانا»، کارتونی در حمایت از نامزدی دوبارهی محمد خاتمی چاپ کرد، بیآنکه شکایتی موجود باشد دادگاه به جرم اهانت به خاتمی و از این طریق به کل روحانیت، توانا را تعطیل کرد. همان زمان که کمتر روزی بود به خاتمی از تریبونهای رسمی نظام توهین نشود.
کار به آنجا رسید که استفاده سهوی از کارتون نامربوط قرن بوق هم بهانهساز شد. سال 81، در روزنامه حیات نو در وسط صفحهای حاوی گفتگویی جدی با یک استاد جدی دانشگاه تهران درباره موضوعی طبعا جدی، تصویری چاپ شد احتمالا محض خالی نماندن صفحه و نداشتن عکس مناسب که در مطبوعات ایران و به هنگام صفحه بندی امری عادی ست و عموما با دسترسی به اینترنت به سرهم بندانهترین روش رفع و رجوع میشود: مسئول صفحه یا سردبیر در آخرین دقایق متوجه میشود که تصویری با فلان ابعاد مورد نیاز است تا بخشی از صفحه سفید نماند، دو سه کلمه کلیدی از متن را در اینترنت جستجو میکند و تصویری را که تناسب احتمالی با موضوع و تناسب قطعی با ابعاد خواسته شده، داشته باشد در اختیار صفحه بند میگذارد. یحتمل در چنین پروسهای کارتونی از 65 سال پیش و درباره فرانکلین روزولت که شستش را بر سر تاس مردی ریشو فشار میداد سر از صفحهای که در آن درباره سرمایه و فشار اجتماعی بحث میشد درآورد. از آنجا که با دقت (و توجیه مناسب) میشد کشف کرد چند سانتیمتری از آن تصویر، شباهت به امام راحل میبرد دوباره جنجال بالاگرفت: علما و طلاب در قم و تهران و مشهد و سایر جاها دوباره علیه اباحهگری و بیبندوباری و توهین… به راه افتادند و نهایتا روزنامه تعطیل، روزنامهنگارانی دستگیر و سردبیر حیات نو، علیرضا اشراقی، بیش از دو ماه در انفرادی ماند.
مشابه همین داستان بعدا بر سر خبرنگار آماتوری که گویا اصلا در این باغها نبود هم آمد. الهام افروتن، دختر نوزده سالهای که در نشریهای محلی به نام «تمدن هرمزگان» کار میکرد، طنزنوشتهای از ف.م. سخن را که ظاهرش به مطلبی پزشکی درباره ایدز میرفت آنگونه که خود میگفت به جای مطلبی بهداشتی گرفته، در صفحهای چسبانده و هولهولکی به چاپخانه فرستاده بود. باز جنجال، باز اجتماع و باز درخواست برخورد با همان چیزها در مطبوعات. از عجایب آنکه علیرغم اینکه مدیر مسئول تمدن هرمزگان، علی دیرباز، نماینده اصولگرای مجلس بود باز هم در نهایت اعتراضها علیه اصلاحات و اصلاح طلبان و آزادی مطبوعات انجام شد. با این تفاوت که اینبار خبرنگار به زندان رفت و مدیر مسئول خواستار اشد مجازات او شد.
در نقطه اوج چنین بهانهسازیهایی ماجرای سوسکِ نمنهگوی مانا نیستانی در ضمیمه «ایران جمعه» روزنامه ایران، به مدد امدادهای غیبی به جای سه هزار نسخهای که سهمیهی مناطق ترکزبان بود، سیصدهزار نسخه سر از آنجا درآورد[1] و اینبار بهانه برای ایجاد شورش و بعد سرکوب شدید را فراهم آورد. با این حال در چنان ماجرای دلخراشی باز هم کاسه و کوزه بر سر کارتونیست شکسته شد و باعث شد بعد از چند ماه حبس از ایران فرار کند.
با این اوصاف به نظر میرسد کارهایی از قبیل نامهنگاری به مجلسیان و حکومتیان برای تبرئهی کارتونیست و کارتونش و توضیح محترمانه و معقولانه در این باب که اصولا چنان معنایی نه از آن برمیآید و نه در ذهن حیدری بوده و اصولا این طفلک اهل این حرفها نیست و بیایید خوشبین باشیم و بنام خدا، سوء برداشت شده… را بهتر است در حکم نوعی همبستگی محترمانهی صنفی و ابراز همدردی با کارتونکش فلک زده از سوی همکاران مطبوعاتی و دوستانش به شمار آورد و نه تلاشهایی جدی و امیدوارانه برای بر سر عقل و انصاف آوردنِ کسانی که نام و نانشان گویا در سر عقل نیامدن است. وقتی نیت بر گرفت و گیر باشد بهانهاش به راحتی پیدا میشود و مقولهی طنز به خاطر فرم شوخ طبعانه و هویت انتقادیاش بهانه را بالقوه بهتر از هر مقولهی دیگری تامین میکند. گفتهاند آدمی که خواب است را شاید بتوان بیدار کرد آدمی که خود را بخواب زده هرگز.
———–
منتشر شده در بیبیسی فارسی. اینجا با ویرایش خودم
[1] بر اساس گفتههای مدیر مسئول روزنامه ایران در دادگاه که تبرئه شد
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/08/060827_mf_iran_jury.shtml
تصویرهایی از کارهایی که به آنها اشاره رفت را ببینید: