بخش‌هایی از نامه‌‌ای تنذیری-تکلیفی که از مشهد رسیده:

خدمت (…) آقای محمود فرجامی؛

اکنون ماه­ها از انتشار مطلبتان تحت عنوان در باب اهمیت آن یک نصفه اتوبوس اسلام گریز و عزم بنده در نگارش نقدی بر آن، می­گذرد…

(بعد از مقداری اظهار لطف شخصی)

از نوشته­ های شما رایحه‌­ی تند دین ستیزی به مشام می­رسد که وقتی اسانس تمسخر و توهین به خود می­گیرد، شامه خرد و اخلاق را سخت می­‌آزارد. مخالفت با اندیشه و اعتقادی-هر چند به نظر ما پوچ و ارتجاعی- مجوزی برای به سخره گرفتن آن اعتقادات و معتقدان بدان نخواهد بود. چه کسی خوش دارد و روا می­دارد که کس یا کسانی علیه معتقداتش ساز ناسزا کوک کنند و با کارد توهین مقدساتش را شرحه شرحه نمایند؟ آیا شما می­پسندید که به قول خودتان یک بچه مزلف به شما و اعتقاداتتان توهین کند و آنان را به باد سخره بگیرد؟ حقوق بشر و آزادی­های مدنی و حق انتخاب کردن(و شدن) و… را بلادلیل، لاطائلات و القائات شیطانی بخواند و فرد باورمند به آن­ها را بی شعور یا مستضعف فکری بداند؟ البته حساب آن دسته از نوشته­هایتان که مدلل و خالی از توهین است، از بقیه موارد جداست.

من شنیدم ز پیر دانشمند / تو هم از من به یاد دار این پند

آن چه بر نفس خویش نپسندی / نیز به نفس دیگری مپسند

آقای فرجامی!

کوچک­ترین تردیدی ندارم که یکی از دغدغه­‌های اصلی شما رقم خوردن فردایی آبادتر و آزادتر برای ایران و ایرانی است و بسیاری از آثارتان به همین نیت به رشته­ی تحریر درآمده است. لکن دین ستیزی شما که در گفتار و نوشتارتان نمود عینی دارد، نفوذ و پذیرش نظراتتان را به طرز قابل ملاحظه­ای در بین مومنان کاهش داده است. چندی قبل با یکی از همکاران قدیمی نشریه (…)گپ می­زدم و اتفاقا ذکر خیر شما هم شد. آن دوست و همکار برایم تعریف کرد که چند سال پیش به واسطه خواندن آثارتان علاقه زیادی به شما پیدا کرده اما ظاهرا به خاطر پی بردن به دین ستیزیتان در دیدار اول، کلا قید شما را زده است. شخصا فکر می­کنم این نمونه تنها مشتی از خروار است و کتمان نمی­توان کرد که محبان دیندار آثارتان از شما سخت دل چرکین و آزرده خاطراند. نقش پررنگ دین در تقریبا تمامی حرکت­ها و جنبش­های اجتماعی صد و اندی ساله اخیر ایران انکار ناپذیر است و اگر کسی سودای تاثیر بر مردم و تغییر جامعه را در سر دارد می­‌باید سخت متفطن و متوجه این موضوع باشد. مبادا که ناخواسته آب به آسیاب کسانی بریزیم که تمام جد و جهدشان ترسیم چهره‌­ای ضد دین از معترضین است…

در پاسخ به فرستنده – که سابقه چند دیداری در مشهد با هم داریم- و سایرینی که هم حسن نیت دارند و هم نیاز به روشن شدن:

1-    تحقیر و توهین، به هر بهانه‌ای اخلاقی نیست و همواره سعی کرده‌ام از آنها بپرهیزم. اما مرز تحقیر و توهین را سلیقه‌های شخصی مشخص نمی‌کند. به ویژه آنهایی که هر چیزی را که موافق سلیقه و مرامشان نباشد برچسب تحقیر و توهین‌آمیز می‌زنند. اگر به این منوال عمل کنیم حد یقفی وجود ندارد. حسن فضل‌الله فقید که طبق معیارهای خود شیعه مجتهدی والامقام بود و مرجع تقلید؛ در وجود “در” خانه‌های مدینه دوران صدر اسلام شک کرد، در قم کفن پوش راه افتاد که به مذهب حقه (با فتح ح منظورشان است البته) شیعه جعفری توهین شده و کار داشت به تکفیر می‌رسید که گویا حضرت آیت‌الله به غلط کردم افتاد.

البته سعی‌ام بر احتیاط است. به همین خاطر با اینکه کارم طنزنویسی است و شوخ طبعی کارم، وقتی می‌خواهم درباره موضوعاتی که آلرژی‌خیز هستند بنویسم عمدا لحنی جدی انتخاب می‌کنم تا به تولید انبوه پیراهن عثمان که مد مورد علاقه قشریون مذهبی است مدد نرسانم. نمونه‌ای که فرستنده نامه به آن اشاره کرده شاهدی‌ست بر این ادعا. یک بار دیگر یادداشت را بخوانیم ببینیم کجایش “تمسخر و توهین” دارد؟

2-    اینکه دیگران تا چه حد به عقاید ما کار دارند تابع مستقیمی‌ست که چقدر ما به عقاید دیگران کار داریم. از مثال‌های ساده شروع کنیم: در سنت ایرانی، خوش نداریم زیاد به مادرمان کاری داشته باشند؛ اما این سنت ایرانی مال آن زمانی‌ست که مادرها هم سرشان توی مطبخ و پستو گرم بود و اگر به ضرورتی هم بیرون می‌آمدند روبند می‌زدند که کسی حتی نشناسدشان. در هزاره سوم، وقتی مادرمان فعالانه به حیطه عمومی پرداخت، حیطه عمومی هم واکنش نشان می دهد فارغ از اینکه مادرمان نویسنده معجزه هزاره سوم باشد یا برنده جایزه صلح نوبل. البته اخلاق منعمان می‌کند که نسبت‌های ناروا و تهمت نثار چنین زنانی (و اصولا هر کس دیگری) کنیم اما نقد و هجو آنها اشکالی ندارد، رجبی باشد یا عبادی. هر کس دوست دارد صرفا به عنوان “ناموس” حرمت داشته باشد می‌تواند مثل ناموس‌های قدیم هم زندگی کند.

یک گام جلوتر: روزگاری مغولان به این کشور حمله کردند و از قتل و غارت چیزی فروگذار نکردند. سال‌ها بعد نادرشاه افشار با هندوستان همین کار را کرد چنان که می‌گویند هنوز در فرهنگ مردم هند، کلمه “نادر” چیزی‌ست در مایه‌های “لولو” و مادران بچه‌های بازیگوششان را از نادر می‌ترسانند. در فرهنگ ما هم قرنهاست که مغول با وحشی‌گری قرین است. نه سفارت ایران در هند و سفارت مغولستان در ایران حق اعتراض به چنین برداشت‌هایی را ندارد. یعنی اصولا رنجیدن از چنین چیزهایی محلی از اعراب ندارد. خنده‌دارتر از آن این است که مثلا مغول‌های ساکن ایران بخواهند برای چنگیز در نیشابور بزرگداشت‌های باشکوهی بگیرند آنهم با پول و امکانات ایرانی‌ها. و به اینها اضافه کنید که هدف از چنین مراسمی بسط هژمونی کنونی مغول‌ها در ایران و قداست بخشیدن به یاسا باشد! و بعد حضرات انتظار داشته باشند کوچکترین اعتراضی هم به این بازی ابلهانه و ظالمانه نشود و به محض آنکه کسی خواست روایت‌های تاریخی آن هجوم خونبار و آن سردار بیرحم را یادآوری کند فورا با انگ “توهین” در میدان بدر کنند. نمی‌شود.

اگر مغول‌ها خواسته باشند خاطره حمله وحشتیانه و نابودگر اجداد خونخوارشان بازگویی نشود عاقلانه‌ترین کار آنست که از خیر زنده کردن تاریخ و فخر فروختن برای چنگیز بگذرند، دست کم در میان اقوامی که خاطره خوشی از چنگیز و مغولان ندارند.

ادبی‌ترش شاید این می‌شود: آن را که خانه نی‌این است بازی نی این است.

دوستان اگر از یادآوری بعضی حقایق تاریخی نارحت می‌شوند، سعی کنند دست از درشت گویی علیه عقاید دیگران و زیاده‌گویی له عقاید خود بردارند، برای آنهایی که متفاوت با ایشان معتقداتی به هم رسانده‌اند دست کم حق زندگی قائل شوند و کلا سرشان به کار خودشان گرم باشند.

3-    در مملکتی که وضعیت دگراندیش و دگرباش و مسیحی و بهایی و یهودی و زرتشتی و سکولارش این است و حتی به مسلمان سنی‌اش حق نمی‌دهند مسجد خودش را در ام‌القرای خودخوانده‌ی جهان اسلام داشته باشد؛ علم کردن “ها همین بود آزادی بیانی که می‌گفتید؟” نوعی ننه من غریبم درآوردن حقیرانه است. یادآور تکه فیلم‌هایی از کتک خوردن یکی دو بسیجی یا پلیس در تلویزیون و هزار بار متهم کردن معترضان به خشونت طلبی و وحشی گری و تکرار”همین بود مسالمت آمیزتون؟”. و لابد به کسی هم مربوط نیست که همین سرباز کتک خورده تا چند دقیقه پیش داشت سر و دست و دندان می‌شکست و آن بسیجی در جیبش اسلحه‌‌ای دارد که چند نفر از همان معترضان را به خون غلطانده. تازه هزاران نفر را که کشته و مجروح و شل و پل می‌کردند و به میلیون‌ها نفر که تحقیر و توهین نثار می‌کردند سردار صدخرواری رشید اسلام به امام زمانش رنج‌نامه می‌نوشت! زشتی دروغ با چندش‌آوری مظلوم‌نمایی‌هایی از این دست است که آدمی را بیش از آزردن به تاسف وامی‌دارد.

4-    بسیار متاسفم اگر نوشته‌هایم باعث دل‌آزردگی مخاطبانم شده باشد اما طمعی به نفوذ کلامم دربین مومنان یا غیر مومنان ندارم که نگران کاهش و افزایشش باشم. مثل هر آدم دیگری که در عرصه عمومی می‌نویسد دوست دارم حرف‌هایم شنیده شود ولی محتاج پامنبری نیستم. “مومنان” و “محبان دیندار آثار” مورد نظر که نویسنده نامه از سر دلسوزی برای من نگران رمیدنشان است شاید نیاز داشته باشند به جای اعتراض و احیانا کفن‌پوشی، کمی بیشتر کتاب بخوانند موسیقی گوش بدهند فیلم و تئاتر ببینند و البته خیلی بیشتر فکر کنند. بسیاری از مذهبی‌ها، توحیدی‌ها، جهادکنندگان در راه خدا و بالا روندگان از دیوار سفارت … و در یک کلام، کسانی که با ذکر خدا مردم را بیچاره می‌کردند، با همین معجون‌ها اهلی شده‌اند.

5-    نوشته شده ” مبادا که ناخواسته آب به آسیاب کسانی بریزیم که تمام جد و جهدشان ترسیم چهره­ای ضد دین از معترضین است”. شگفتا! نگارنده ضددین بودن طرف مقابل را مفروض گرفته و بعد دلسوزانه هشدار داده که بیا و هویت خودت را انکار کن که فلان آب به فلان آسیاب ریخته نشود! آدم یاد برخی هوادارن مصدق و جبهه ملی می‌افتد که از یک طرف مدعی‌اند از دهه 20 تا الان همواره با توده‌ای‌ها دشمن بوده‌اند و مصدق هم پر آنها را چیده و از آن طرف گلایه می‌کنند که چرا حزب توده در ماجرای مرداد 32 اعضایش را به نفع مصدق به خیابان‌ها نریخت و جلوی گلوله نفرستاد!

با این همه دوستان نگران نباشند. بخش بزرگی از معترضان سکولار آنقدر خرد، و از آن بالاتر “از خود گذشتگی” دارند که فعلا مطالباتشان را فریاد نزنند و از حق خودشان به خاطر مصلحت عمومی “موقتا” چشمپوشی کنند.

6-    قطعا همانطور که در نامه آمده ” نقش پررنگ دین در تقریبا تمامی حرکت­ها و جنبش­های اجتماعی صد و اندی ساله اخیر ایران انکار ناپذیر است” اما گویا «جهت» این “نقش پر رنگ” فراموش شده. فقط پر زور بودن سمبه مهم نیست سویش هم مهم است. گاو نر اگر تن به خرمن‌کوب بدهد فایده دارد، اگر شاخش را تا هم فیها خالدون در ماتحت مرد کهن فروکند، همان بز ارجح است.

فقط دو سه نمونه از سمت و سوی آن نقش پررنگ: مخالفت با تقریبا تمام هنرها از موسیقی و رقص و فتوگراف تا تئاتر و سینما و مجسمه سازی، مخالفت شدید با تاسیس مدارس به سبک جدید (در مقابل مکتبخانه‌ها)، مخالفت با تاسیس جمهوری توسط رضاخان، آتش زدن مدارس دخترانه اولیه، قیام بر ضد اعطای حق رای به زنان، قتل علنی روشنفکران معترضی نظیر کسروی و خفه کردن تقریبا هر صدای معترضی در مقابل دین و مذهب، به راه انداختن چند دوجین آدمکش مقدس از نواب صفوی و اوباش در رکابش تا چپ‌های مسلمان صدر انقلاب… و گل سرسبد همه: جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه‌اش که امیدوارم “مومنان” و “محبان دیندار آثار” دست کم در فواید این یکی به اندازه کافی توجیه شده باشند.

0 Points


7 thoughts on “پاسخ به یک نامه”

  1. کاظمی says:

    کافر بمان و در این کفر مطلق ات بمیر

  2. Man says:

    جواب مبسوطی بود، جناب فرجامی. به حرف اینها گوش نده. دنیا دو روزه، اگه قرار باشه با محافظه‌کاری و تقیه روزگار سپری کنی عمری تلف کردی.

  3. حسین says:

    سلام
    کاش می توانستم نظرم را بدهم!

  4. مسلمان دو آتشه سابق says:

    گالیله هم از طرف کلیسا محکوم به انکار خدا شد فقط برای اینکه گفت زمین مرکز عالم نیست. معتقدان به یک اندیشه، هر چقدر تفکرشان سست و بی بنیاد تر باشد بیشتر دیگران را تحت فشار می گذارند که آن تفکر را زیر سوال نبرند. نمونه؟ آلمان نازی، کلیسای قرون وسطی، فاشیستهای ایتالیا، و حزب کمونیست در شوروی سابق و چین فعلی … و صد البته اسلامیون متعصب. جالب اینجاست که همگی فقط با دیدن خون انسانها ارضا می شوند!

  5. Parse says:

    بند 6 فوق العاده بود,حمایت شیخ فضل ا… از استبداد صغیر رو هم می نوشتی!

  6. فاطمه says:

    در محل کار با دختر ساده اي که همکارم است حرف اعتقادات شد، گفتم من مسلمان زاده بي دين هستم. وقتي مطمئن شد شوخي نمي کنم و سرکاري نيست، ديگر خوراکي که تعارفش کردم نگرفت هيچ، خودکار و مداد هم از من نمي گيرد. نمي دانم بدبخت خانه که ميرود غسل هم مي کند يا نه، اما ترسيده! بند را هم به آب داده به بقيه کارمندان گفته فلاني کافر است و پيرو اين موضوع يکي از کارمندان مرد به شکل بي شرمانه اي رفتارش عوض شده است، با اين که از تاهل من با خبر است!! در طي اين تاريخ پر افتخار چند هزار ساله آنچنان توده مردم را از ادم بي دين و اعتقاد و فکر کردن به ريشه هاي اعتقادي ترسانده اند که دانشگاه رفته هايش فکر مي کنند زن بي دين لابد فاحشه هم هست. با اين برخوردي که ديدم، درس گرفتم که براي اين جماعت اعتقادم را خيلي باز نکنم، نمي دانم شايد اگر در يک روستا بودم، کتک هم مي خوردم!!!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *