من از شمارهی اول شرق، تا آن روزی که برای همیشه ارتباط آنمدلیام با مطبوعات را بستم، ماهی چند تا یادداشت و مقاله و گزارش در آن روزنامه داشتم. آشنایی من با آن تیم از همکاری با صفحهی اندیشهی ضمیمهی جهان روزنامه همشهری – که بعدا تیم شرق را تشکیل دادند- شروع شد. آن زمان دانشجوی فلسفه بودم و انصافا قویترین تیم در این زمینه در روزنامه شرق با دبیری حمیدرضا ابک بود. با محمد رهبر هم که صفحات اجتماعی و شهری را درمیآورد از همان زمان آشنا شده بودم. یک مدتی هم مسئول صفحات کامپیوتر در سرویس علم شرق بودم. ضمن آنکه همزمان سردبیر یک نشریه داخلی پرتیراژ هم بودم… و با این سوابق نصفه نیمه حتما خیلی عجیب بود که موضوع یکی از گزارشهای من یک "زن" باشد! آنهم نه یک زن روشنفکر، مبارز، محکوم و از این دست صفات. بلکه یک زن آرایشگر هشتاد و چند ساله که به نوعی معتبرترین آرایشگر زن ایران محسوب میشد (و میشود).
به طور اتفاقی پیدایش کرده بودم و وقتی قرار شد یک صفحه با نام "آدمها" در شرق دربیاید، رفتم و از آن خانم ( ماکروهی استپانیان – ملقب به مادام) گزارشی تهیه کردم و دو روز بعد هم چاپ شد…
چشمتان روز بد نبیند… انگار که قتل کرده باشم. اینقدر طعنه و تمسخر دیدم و شنیدم که نگو و نپرس. یادم هست دو نفر که مشخصا به رویم آوردند. یکیاش آقایی بود همدانشکدهای خودم که گهگاهی مطلب به سرویس اندیشه میداد و وقتی من را دید گفت خیلی تعجب کرده و تاسف خورده که دیده یک دانشجوی فوقلیسانس فلسفه رفته با یک سلمونی زنانه گفتگو کرده.
یکی دیگر هم خانمی بود از همکاران سرویس اجتماعی که توصیه کرد بهتر است وارد این مسائل نشوم. عذابآورتر ار اینها اما ایما و اشارهها و نیشخندهای آنچنانی بود…
چند وقت پیش که اسم بعضی از همان همکاران و از جمله محمد قوچانی را در شناسنامه هفتهنامه زنانه ایراندخت دیدم آن ماجرا برایم زنده شد…
****
حتما منتظرید که با آن مقدمه درادامه برسیم به نیش و کنایههای متقابل من به این دوستان؛ نه؟
نه اینطور نیست. هرچند که از بعضیهاشان همچنان دلخورم – و چه نشانهای بهتر از اینکه هیچوقت از سال 84 تا به حال با آنها هیچ تماسی نداشتهام- اما در عوض نه فقط سرزنشی نمیکنم که این کارشان را تحسین هم می کنم.
هفتهنامهی ایراندخت به نظر من یک نشانهی یک اتفاق خجسته در جریان ژوزنالیسم روشنفکرانهی ماست. اهمیت دادن به حوزهی زنان، آن هم نه صرفا از دریچهی روشنفکرانه. و درک عمیق و پراگماتیستی این مساله که فیمینیسم برج عاج نشین دردی از این مملکت دوا نمی کند. با زنها باید زنانه برخورد کرد. زنهای ایرانی همانقدر که به جنس دوم سیمون دوبوار احتیاج دارند به اجناس بازارچه و بوتیک و بولوار احتیاج دارند!
البته درباره ایراندخت دقیقا نمی دانم داستان چیست. برایم مهم هم نیست. آنهایی که در پس یک کار خوب همیشه دنبال یک داستانی هستند مگر کجا را گرفتند؟ (یک روز غرفه شرق بودم در نمایشگاه مطبوعات، آنقدر “شما آدمهای هاشمی هستید” شنیدم که داشتم بالا می آوردم. یکی نبود بگوید گیریم که درست؛ خب که چی؟ بد بوده هاشمی “آدمهایش” آنقدر قدرت داشتهاند که بهترین روزنامه تاریخ معاصر ایران را درآوردهاند؟)
آنچه من میبینم انتشار اولین هفتهنامه زنانه ایران است که در کنار بحثهای روشنفکرانه فمینیستی، بازارچهای هم دارد برای معرفی محصولات و پیشنها خریدهای بهتر. مخلوطی از شهروند امروز و زندگی ایدهآل. چیزی که زنان و مردان عادی جامعه ما می توانند با هزار تومان بخرند و علاوه بر سرگرمی و کسب اطلاعات مفید، روشنتر شوند.
بسیاری از روشنگریها زیرپوستی و البته اثرگذارتر است. مثلا همین چند هفته پیش کاوه فیض اللهی چند صفحه پر و پیمان درباره داروین و نظریهی مشهورش به بهانه دویستمین سالگرد تولد داروین درآورده بود. علمی، جذاب و به زبان ساده. در یک کلام: عالی بود. شما فکر میکنید کسی که “تکامل انواع” را مزمزه کند دیگر آن “آدم” سابق میشود؟
یا هفته پیش در صفحه آخر ایراندخت یکی گزارشی نوشته بود درباره تورهای یکروزهی تهران با این خطاب که آی ملت بجای لم دادن روی مبل یا ولو شدن توی پارک، با فلان تورها بروید مرنجاب و موزهی ملی ایران. چقدر خوب. فکر میکنید تاثیر فرهنگی آنکه پنجاه نفر به جمعیت آنهایی اضافه شود که موزه میروند بیشتر است یا اینکه صد نفر، بجای بیست مقالهی روشنفکرانه، در یک مجله بیست و یک مقاله بخوانند؟
راستش من سال هشتاد و چهار و بعد از انتخاب احمدینژاد تصمیم گرفتم مسیر زندگیام را عوض کنم. آن موقع با داشتن زن و بچه به سربازی رفتم و ژانر روزنامهنگاریام را هم کلا تغییر دادم. از همهی اینها مهمتر اینکه شروع کردم به فکر کردن. فکر کردن در چارچوب یک جور جامعه شناسی خودمانی. حالا بعد از سه چهارسال میتوانم در مورد نتایج تاملات صادقانه بگویم که به نظر من مهمترین مسالهی ما برای اصلاح زنان هستند. باور کنید کمتر مشکلی بود که در ذهنم ریشه یابی کنم و عاقبت به مساله زن نرسم. ظلمی که جامعهی ما به زنان میکند و زیانی که زنها میبینند یک سو؛ و ضررهای هنگفت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادیای که
کل جامعه از آن میبیند هم یک سو.
هیچ راهی فوریتر و عملی تر از اصلاحات در حوزه زنان نیست. این نتیجهایست که من قلبا به آن رسیدهام. و مهمتر آنکه به موازات آن به نتیجه رسیدهام که این فرآیند باید با در نظر گرفتن طبقهی متوسط زنان جامعه باشد. مثلا اگر صدها جلد کتاب روشنفکرانه فیمینیستی چاپ شود هیچوقت عملا به اندازهی یک رسانهی زنانه عمومی اما با سویههای روشنفکرانه مفید نخواهد بود.
میدانید اشکال بسیاری از ما کجاست که نمی توانیم برای زنها کاری بکنیم یا حتی بگذاریم آنها برای خوشان کاری بکنند؟ به خاطر اینکه ما یا زنها در کیف و کفش و طلا و پخت و پز و کار و میهمانی و غیبت و های لایت و حراج می بینیم یا در حوزه کتاب و مقاله و بحث و فیمینیسم و کار علمی و این چیزها. اما واقعیت این است که دست کم حوزهی دوم از حوزهی نخست جدا نیست. همه می دانیم که قاعدتا این زنان روشنفکر و فعالان حوزهی زنان هستند که می توانند کاری برای روشنگری عموم زنان بکنند، اما ما با تفکیک آنها، و به خصوص تحقیر خواستههای عمومی زنانه، اعتماد به نفس زنان این طبقه را میگیریم.
روز روز هشتم مارس است. روز جهانی زن. اگر خوانندهی قدیمی وبلاگ من باشید شاید باورش اندکی برایتان سخت باشد که بگویم که من نه فقط امروز، بلکه -در این چند سالهی اخیر- هر روز به حقوق زنان فکر کردهام و آن را گرامی داشتهام. منتی هم ندارم. عاقلانه هم که نگاه کنیم، حقوق همهی ما در گرو حقوق زنهاست. مثلا در باب حجاب اجباری، اگر از ظلمی که به تمام زنان (چه آنهایی که دسوت دارند حجاب داشته باشند و چه آنهایی که خوش ندارند) میرود بگذریم، این مساله به طور مستقیم و غیر مستقیم حوزههای دیگر را هم شامل میشود. فقط یک مسالهی اقتصاد رادر نظر بگیرید: چرا صنعت توریسم در کشور ما فلج است و خواهد ماند؟ آیا یکی از دلایل مهم آن مساله حجاب اجباری نیست؟ یا مثلا در بعد امنیت روانی: چقدر به اعصابِ همهی ما از اینکه خود یا اعضای خانوادهمان در خیابان مورد اذیت و آزار شبه قانونی قرار بگیریم، در این سی ساله فشار آمده است؟ چقدر میهمانیهایمان با ترس و لرز یا احمقانه برگزار شدهاست؟ یا مثلا در حوزهی هنر: ببینید چقدر به بهانه حجاب زنان، تئاترها توقیف شدهاند، فیلمها سانسور شدهاند… همین الان می دانید چند میلیون دلار تابلو نقاشی در انبار موزهی هنرهای معاصر به خاطر مساله حجاب دارد خاک می خورد؟
مساله خیلی فراتر از اینهاست که در یک یادداشت وبلاگی یا مقاله بتوان آنها را واکاوید. فقط خواستم در این یادداشت ضمن تبریک روز زن به همه زنان، اندکی هم مواضع و طرز فکر خودم درباره مسائل زنان را روشن کرده باشم. امیدوارم شده باشد، به خصوص برای بعضی از رفقای مذهبی که عمیقا در اینباره دچار سوتفاهم هستند…
سلام آقا محمود!
صحیح است، صحیح است!
اما در مورد نشریه ایراندخت به نظرم آ«قدر نشریه ی مشابه اش بیرون آمده که آنچنان شاخ غول شکستنی نیست و اینکه گفته ای مخلوط شهروند و زندگی ایده آل است به نظرم بیشتر زندگی ایده آل است و خیلی کمتر شهروند امروز
راستی برای عید ویژه نامه ای چیزی نداری؟ در آی طنز؟ در همشهری؟ در وبلاگ؟ در کجا؟ چرا نه؟
یک چیز دیگر… من که حقیقتا بعد از این قضایای اخیر دلم از دست محمد قوچانی شکست، نمی دانم … احساس می کنم صداقت ندارد دیگر. اگر می شود از پشت پرده ها و کدورت ها (البته بی نام) بگو که ما هم روشن شویم و دیگران را روشن کنیم.
ارادتمند
سلام آقای فرجامی
جالب ترین بخش این نوشته در آن بود که یک نفر مثل شما خطر کند و بگوید “به نظر من مهمترین مسالهی ما برای اصلاح زنان هستند. ”
صراحت جالبی بود ولی معمولا وقتی فردی چنین حرفی را در یک محیط عمومی می زند، دفاع از آن حرف به تدریج رویکرد عمومی گوینده را تغییر می دهد و در دراز مدت ممکن است حتی مسیر زندگی اش را عوض کند و او را از چند بعدی بودن خارج کند.
من مطالب شما را مدتی است پیگیری می کنم، اتفاقا چند روز پیش ذکر خیرتان پیش عباس ح ن شد و برایم جالب بود که با هم آشنایی دارید.
قلم تان از دوست داشتنی ترین قلم هاست.
موفق باشید
فكر مي كنم يكي از بهترين نوشتار هايي بود كه در مورد حركت هاي فرهنگي حوزه ي زنان تو اين روزها خوندم مرسي …
پ.ن : منظورتون از سيمون بوليوار همون سيمون دوبوار هستش ديگه نه ؟
پ.ن 2 : اين ديد از بالا نسبت به زنان به اصطلاح غيرروشنفكر يه جورايي از يه بي شعوري فرهنگي نيست ؟
بله. ممنون از تذکرتان. تصحیح شد.
اين اون لينکيه که گفتم:
http://www.sharagim.net/archives/2006/10/post_69.html
سلام با چاشنی آه و آتش دل. به تمامی اعضای نسل سوخته و خاکستر شده
اتحاد و همبستگی دختران و پسرانیکه دیگه هیچ امیدی به ازدواج ندارند.
ghoddeyesaratani.blogfa.com/
منتظر قلوب و دلهای شکسته شما هستیم.
جناب فرجامی ،
در این زمینه خواندن سلسله مقالات جناب محمدرضا نیکفر را به شما توصیه می کنم. چکیده تئوری جناب نیکفر نیز این ست که رفع تبعیض از زنان ، کلید برابری طلبی ست که بسیاری از آزادیخواهان ایرانی جستجویش می کنند.
با این حال به هیچ وجه با شما موافق نیستم که زنان در این راه ، نیاز به گریبان دریدن مردان دارند. حال امروز جنبش زنان ، به تقریب شبیه حال تمامی ایرانیان در بدو انقلاب اسلامی ست. در آن زمان هم هر کسی سخن از حفظ حقوق اقلیت می زد، خود می دانید چه صفاتی را نثارش می کردند و لیبرال یک فحش بود ( اگر امروز هم نباشد ) اما کافی ست نگاه کنیم که کاندیدای ریاست جمهوری هم برای حفظ حقوق اقلیت نامه می نویسد ( معنی ش این است که امروز این سخن خریدار دارد ) . زنان نیز همانطور که خود معترف بودید در ابتدای این کار هستند ، باید فرصت داد که خودشان تجربه کنند و دریابند چرا حق طلاق از مهریه ارزش مند تر است و به این نتیجه برسند که نیازمند های شان را در قبال زن بودن شان نمی کیرند بلکه با فعالیت مفید اقتصادی به دست ش می آورند.
با رفتار مترقی در مقابل زنان اطراف خودمان ، اجازه دهیم که خودشان رشد کنند و ما نیز.
شاید در این باره که چرا زنان ما از مثلاً زنان ترکیه دو سه دهه عقب افتاده اند و در این زمینه حتی با جوامع بدوی چون افغانستان هم فاصله فراوان دارند در وبلاگ ام نوشتم
شاد باشید