مطلب زیر بخشی از کشکول خبری طنزآمیز ف م سخن است که درباره مجموعه داستان طنزآمیز “راننده تاکسی” نوشته من. این بخش را که عینا از کشکول 113هم ف م سخن عزیز نقل کرده می شود بخوانید و در انتها یکی دو تا نکته کوچولو از من را ببینید.
راننده تاکسی محمود فرجامی، آينه ی تمام قد در مقابل جامعه ی ايرانی
بعضی وقت ها آدم در می ماند که در باره ی بعضی چيزها مطلب بنويسد يا ننويسد. مثلا شما کتابی را می خوانيد که بسيار جالب و خواندنی ست و خواندناش بسيار لذت بخش و آموزنده است و می خواهيد به خوانندگان تان توصيه کنيد که اين کتاب را حتما بخوانند، که اگر نخوانند از دست شان می رود، آن وقت به ترديد می افتيد که اين کار را بکنيد يا نکنيد و مطلبی در معرفی آن کتاب بنويسيد يا ننويسيد. چرا؟ چون ممکن است اين معرفیِ شما برای نويسنده ی بی خبر کتاب دردسر درست کند، يا حتی فردا مانع نشر کتاب او شود! بديهی ست با تمام گرفتاری ها و مصائب اين چنينی، سکوت در مورد بعضی چيزها جايز نيست، از جمله کتاب راننده تاکسی آقای محمود فرجامی که کتابیست به غايت خواندنی و لذت بردنی!در باره ی خصائل اخلاقی و رفتاری ما ايرانيان تا کنون چند کتاب شاخص نوشته شده است از جمله کتاب “خلقيات ما ايرانيان” مرحوم محمد علی جمالزاده، که هر چند نويسنده سعی کرده با نهايت احترام و ادب و از نگاه خارجی به بعضی از ضعف های اخلاقی و رفتاری ما ايرانيان اشاره کند باعث اعتراض و واکنش شديد شده، آن قدر که کتاب در زمان خود سانسور شده و بعدها اجازه ی نشر نيافته است. بعضی نويسندگان هم در قالب داستان کوتاه و داستانک به اين منطقه ی ممنوعه ی خطرناک نزديک شده اند؛ مثلا فريدون تنکابنی در راه رفتن روی ريل يا يادداشت های شهر شلوغ، يا هنرپيشه و نويسنده ی ارجمند رضا کيانيان، در اين مردم نازنين.
محمود فرجامی هم با انتشار کتاب راننده تاکسی به اين وادی پر خطر گام گذاشته و به اعتقاد من توانسته از پيچ و خم های دشوار آن به سلامت عبور کند. اين کتاب ۱۱۲ صفحه ای آينه ی تمام قدی ست در مقابل ما مردم که اگر در اين آينه نيک بنگريم، می توانيم بسياری از ضعف ها و زشتی های خودمان را ببينيم و در صدد رفع آن ها بر آييم.
کتاب محمود خان فرجامی از آن دست کتاب هايی ست که می توان آن را يک نفس تا انتها خواند و خسته نشد؛ از آن دست کتاب هايی ست که وقتی آن را می خوانيم، در بعضی جاهايش لبخند بر لب می آوريم، در بعضی جاهايش نيش مان باز می شود و می خنديم، و در بعضی جاهايش قهقهه می زنيم! از قديم گفته اند که گرياندن مرده شور و خنداندن طنزنويس کاری ست بس دشوار، و اين روزها که خود من مثل بُرجِ زهرمار هستم و لبخند خشک و خالی هم به زور می زنم، اگر کتابی بتواند آن طور مرا به وجد آورد که صدای قهقهه ی مرا در و همسايه بشنوند قطعا کتابی ست موثر که نويسنده اش می تواند حتی بر لب طنزنويس خنده بنشاند!
من در حاشيه ی بعضی از کتاب ها احساسی را که با خواندن بعضی جملات به من دست می دهد با حروف و کلمات و اَشکال نشان می دهم. مثلا در جايی که جمله ای جالب باشد، در کنارش حرف “ج” می نويسم؛ خيلی جالب باشد “خ ج” می نويسم؛ با مزه باشد با مداد شکل “:)” می کشم؛ خيلی با مزه باشد شکل “:)))” می کشم. در حاشيه ی کتاب محمود خان فرجامی تعدادی “ج” و “خ ج” و “:)” و “:)))” به چشم می خورد که واکنشِ مثبتِ منِ خواننده را نسبت به محتوای کتاب نشان می دهد.
راننده تاکسی کتابی ست که به دست آوردنش آسان نيست. به رغم اين که ناشر معتبر و معروفی مانند نشر نی آن را منتشر کرده، اين کتاب را بسياری از کتاب فروشی های تهران نمی شناسند و از وجودش خبر ندارند. بعد از مراجعه به چند کتاب فروشی، بالاخره يک فروشنده با شنيدن نام کتاب و ناشر و استماعِ توضيحاتی در باره ی محتوای آن و اين که مطالب اش از زبان يک راننده ی تاکسی بيان شده و به زبان طنز است جرقه ای به ذهن اش زد و گفت “آهان! آن کتاب فيلمنامه را می گوييد!” و با اين جرقه توانست بالاخره کتاب را پيدا کند. اگر شما هم نتوانستيد اين کتاب را پيدا کنيد، بايد به جست و جوی تان در کتاب فروشی ها ادامه بدهيد، والا مراجعه به سايت اينترنتی نشر نی هم کارساز نيست، چرا که بعد از باز شدن صفحه اول، اگر برای پيدا کردن شماره ی تلفن يا نشانی انتشارات، روی “اطلاعات تماس” کليک کنيد، طبق معمولِ اکثر سايت های ايرانی که فقط ظاهر زيبا و “نما” دارند و باطن شان تهی ست، با صفحه ی “اِرور” مواجه می شويد!
راننده تاکسی کتابی ست کم غلط. مجموعاً ۵ غلط مطبعی در صفحات ۲۹ و ۴۶ و ۶۳ و ۷۳ و ۱۰۴ وجود دارد که ناچيز است. شيوه ی نگارشِ ديالوگ ها بسيار سنجيده است طوری که خواندن از روی نوشته، به راحتیِ شنيدنِ همان ديالوگ هاست و چشم و ذهن، با مانعِ کلماتِ شکسته و رسم الخط عجيب غريب رو به رو نمی شود.
راننده تاکسی شامل يک مقدمه و هجده ماجرای کوتاه از زبان يک راننده تاکسی زرنگ و همه چيز دانِ تهرانی ست. در صفحاتِ محدودِ اين کتاب، بسياری از خصائص و رفتارهای “ما ايرانيان” مورد انتقاد صريح قرار گرفته است. اين که ما ايرانی ها چقدر تيز و با حاليم؛ اين که چگونه در راه حقوق مردم فعاليت و مبارزه می کنيم؛ اين که چطور مردان قانون را دور می زنيم؛ اين که چقدر متخصص مسائل اقتصادی هستيم و در زمينه ی اقتصاد به چه چيزهای مهمی فکر می کنيم؛ اين که چطور بعضی وقت ها از بعضی آدم های بی خبر سوءاستفاده می کنيم؛ اين که از همه چيز -از ميزان برفی که فلان سال باريده تا پديده ی النينو- اطلاعات دست اول داريم؛ اين که اکثر مردان ما، به زنان، به چشم خواهر و مادر خودشان نگاه می کنند؛ اين که تجاوز اگر از طرف خودی صورت بگيرد خوب است و از طرف غير خودی بد؛ اين که چقدر برای پول گرفتن و پول دادن تعارف می کنيم و سرانجام به چه نتايج درخشانی می رسيم؛ اين که پدرِ اراذل و اوباش را بايد در آوريم و پوست آن ها را بکنيم تا جلوی معتاد شدن بچه ی مردم گرفته شود و جامعه به آرامش برسد؛ اين که خارجیِ موطلايی در ايران چه قدر و منزلتی دارد و ما چه تصوری از خارجی ها در ذهن خودمان داريم و در اين تصور، چه کارهايی می توانيم با آن ها و بخصوص زن هايشان بکنيم؛ اين که يک نويسنده، در ايران چقدر ارج و قرب دارد و چقدر به او احترام گذاشته می شود و چقدر به او از نظر مالی خوش می گذرد؛ اين که اوضاع روانی ما ايرانيان چقدر ميزان و درست است و از اين نظر -شکر خدا- هيچ مشکلی نداريم؛ اين که در چشم ما ايرانيان، افغانی يعنی چه، و ما چگونه بايد با افغانی ها برخورد کنيم تا بزرگی و برتری مان معلوم شود؛ اين که مدرنيسم و مظاهر آن مثل آزادی جنسی در چشم ما ايرانيان چگونه است و چه چيزهايی را مدرن و خوب می دانيم و نظر واقعی مان نسبت به مظاهر آن چيست؛ و بالاخره اين که زبان فارسی چقدر غنی ست و ما چقدر خوب می توانيم نظر تلخ و زشت خود را لا به لای کلمات قشنگ و تعارفات مبالغه آميز پنهان کنيم و در جدال لفظی با دوستی که دشمن می پنداريم به کار بريم، مواردی ست که در اين کتابِ کم حجم و پُر مايه، به زبان طنز بيان شده و خواننده را در مقابل تصويرِ خودش قرار داده است.
با خواندن اين کتاب، ما به رفتار راننده تاکسی و جماعتی که او با آن ها سر و کار دارد خواهيم خنديد. مثل نمايش های هادی خرسندی که حاضران در سالن به شدت می خندند، ما هم با خواندن کتاب فرجامی خواهيم خنديد. ولی در واقع آن کسی که ما به او می خنديم راننده تاکسی و مسافران اش نيستند؛ ما به خودمان، به خودِ خودمان می خنديم ولی خبر نداريم. مثل بازیِ سياه بازی که به صورت سياه شده ی طرفِ مقابل مان می خنديم، و ديگران هم می خندند، غافل از آن که صورت خودمان هم سياه شده و من و تو و او و ما و شما همه در حال خنديدن به همديگر هستيم و با بلاهت، خودمان را تافته ی جدا بافته و موجودی عاری از عيب و دارای صورتی تر و تميز و پاک و درخشان می بينيم!
کتاب راننده تاکسی می توانست شکل و شمايل جذاب تری داشته باشد. روی جلدی با رنگِ غالبِ تيره، و يک نام، با حروف ايرانيک بر زمينه ی صورتیِ چرک، شايد متناسب با محتوای داستان های کتاب و حتی فضای واقعیِ تاکسی های ما باشد، ولی جذابيت بصری برای خريدار يک کتاب طنز ندارد.
اين کتاب ارزنده را که با تيراژ ۱۶۵۰ نسخه منتشر شده می توانيد به قيمت ۲۰۰۰ تومان از بعضی کتاب فروشی های تهران تهيه کنيد.
و اما توضبحات من:
1- تقریبا هر کس به من می رسد و طالب این کتاب است یا می گوید نتوانسته پیدایش کند یا به سختی موفق به این کار شده. گویا کتاب خوب فروش رفته و کمیاب است. حتی کتابفروشی محله مان در میدان سلماس هم که نسبتا پرت است به من گفت سه بار آن را آورده و الان فقط یک نسخه برایش مانده. اما ناشر این حرف را قبول ندارد و می گوید هنوز کلی کتاب درانبار مانده و معتقد است رفقا این حرفها را می زنند که کتاب مجانی از خودم بگیرند! در عوض بعضی رفقا که با ناشر جماعت سر و کار دارند هم می گویند حتما ناشر بیشتر از تیراژی که رسما اعلام کرده چاپ کرده (گویا این کار مرسوم است). من که قضاوت نمیکنم و می گویم ان شالله گربه است!
2- اسم این کتاب قرار نبود “راننده تاکسی” باشد. همینجوری این اسم را گذاشتیم رویش و قرار شد وقتی از ارشاد برگشت برای دفعه بعد اسم مناسبی رویش بگذاریم. اما در کمال تعجب من و جناب ناشر کتاب با حذف دو سه داستان مجوز گرفت و ایشان معتقد بود که صلاح نیست حالا که بخت با ما یار بوده برای تغییر نام دوباره آن را به ممیزگاه بفرستیم. با همین نام چاپ شد و متاسفانه با کتاب (فیلمنامه) “راننده تاکسی” اسکورسیزی که در بازار کتاب هست اشتباه میشود. هرچند که من با فروتنی اعلام میکنم که بدم نمیآید با اسکورسیزی اشتباه شوم (!) ولی داستان انتخاب این نام برای این کتاب اینطوری بود و خودم دوست داشتم اسمش “مستقیم تهران” باشد.
3- از ف م سخن متشکرم که اینقدر با دقت قصه ها را خوانده و اینقدر با لطف این کتاب را معرفی کرده. راستش اینقدر تعریف و تمجید کرده و آن را در کنار آثار بزرگ قرار داده که خودم هم هیجانی شدم بروم یک بار دیگر آن را بخوانم! شاید هم یک امضایی از خودم گرفتم. آدم اسمش محمود باشد از خود متشکر و متوهم نباشد؟!
پ.ن- این هم ماجرای خرید و خواندن “راننده تاکسی” به قلم یکی از دوستان خوش ذوق مشهدی.
نمیدونم پس چرا آقای فرجامی اینقدر کم کارند امیدوارم کتاب های بیشتری از ایشان پشت سد ارشاد باشد تا در ذهنشان!
سلام بر جناب محمود فرجامی عزیز … خیلی خوشحالم که نوشتی در اینروزها که اکثر سایتهای خبری تا حدی مستقل مثل سایت آینده نیوز را به دلیل بازداشت فواد صادقی بسته اند و قبلا هم که وبلاگ محمد نوری زاد را بستند و بقیه ی سایتها و وبلاگها رو هم بسلامتی فیلتر کرده اند نوشتن دوستان بزرگواری که دسترسی به مرکز دارید باعث بسی خوشحالیه ( بقول اون جوک همه ی امکانات واسه تهرانه !! ) .
و اما با نظرت موافقم که سیاست مثل شطرنجه ولی آیا در ایران هم سیاست مثل شطرنج بازی میشه ؟ آیا حریف به اصول این بازی خودش رو مقید میدونه یا هر وقت اراده کنه صفحه ی شطرنج رو به دوئل تبدیل میکنه ؟ در مورد شکست جنبش سبز هم البته صحبت ات کاملا درسته یعنی بهر حال در این بازی هم مثل هربازی اشتباهات تکنیکی و تاکتیکی رخ میده ولی موضوع اینه که وقتی مربیها هم خودشون رو مربی ندونند و خط مشی مشخصی رو دنبال نکنند بازی رو به سردی میره و طبعا حتی تماشاگران هم صحنه ی مسابقه رو ترک میکنند ! به نظر من در این دو ماه اخیر مخصوصا بعد از کشته شدن برادر زاده ی موسوی و وقایع دی ماه سران سبز داخلی خیلی عقب نشینی کردند گرچه اعلامیه ی موسوی برای به رسمیت شناختن معترضین و سایر مواد اون کاملا منطقی و تاکتیک درستی بود ولی عدم فعالیت عملی برای وحدت هواداران و بعد مشخص نبودن هدف بعدی آب سردی است بر سر جنبشی که هنوز خیلی ها رو در بند داره ولی کسی کاری نمیکنه ! و تازه سیاست حاکمیت هم حمله به سایتها و وبلاگرها شده و ظاهرا قراره هر جایی که باعث اطلاع رسانی و وحدت سبزها میشه رو با ارتش سایبری شون ! مورد حمله قرار بدهند که از قرار معلوم کار سپاه و وزارت اطلاعاته ! اینها رو واسه این میگم که بعد از این چند ماه جنبش سبز نیاز به تزریق انرژی داره ( یادت هست که از خنده میگفتی و داشتن انرژی ولی حالا کو ؟؟ اینروزها داریم به زور میخندیم همه چیز سرد و بی رمق شده ) مردم مسافرت نمیرن بلکه میرد که از خودشون و از این فضای تاریک و بی هدف که خون خیلی ها به زمین مونده فرار کنند
اینروزها حتی دیگه نمیدونیم فردا کی هست و کی دستگیر میشه و کی فیلتر میشه ؟ اون ها که بیرونند فکر میکنند مردم همه ی مشکلات شون حل شده و فقط موند بریزند توی خیابونها ! در حالیکه تازه فصل تاریک مشکلات اقتصادیه ! بودجه ها و ذخیره ها داره تمام میشه و این تازه اول عشق است ! البته این شاید باعث بشه اون دسته از مردمی که فکر میکنند مشکلات مملکت واسه جوانهاست تکانی بخورند مخصوصا اونها که ساده لوحند و فکر میکنن این اعتراضات ریشه ای در مردم نداشته ! بهر حال خوشحالم از این منزل جدید و امیدوارم به این زودی ها فیلتر نشه ! یاحق !
از بند 3 نوشته شما لذت بردم چون نشان از تواضع شما میداد.هیچ چیزی در یک ادم به زیبایی تواضعش نیست
ما موخلص شماییم. چشاتون خوش ذوق می بینن. حالا از وقتی اینو گفتی دارم سعی می کنم از خودم امضا بگیرم… 🙂