نظام مقدس جمهوری اسلامی علاقه و استعداد عجیبی در ناموسی کردن مسائل دیپلماتیک دارد. «مساله ناموسی» در قاموس ایرانی به معنای گفتگوناپذیر بودن مساله و کوتاه نیامدن از موضع به هر قیمت است، چیزی که چنان با شرافت انسانی در تضاد است که هیچ دودوتا چهارتایی در آن پذیرفته نیست: «مادرت را میفروشی؟»!
با این حال نه فقط نظام مقدس در مسائل ناموسی آخر الامر پای میز مذاکره نشسته که معمولا با بیشترین هزینه و کمترین سود و حقارتبارترین موضع مجبور به این کار شده. بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا و پذیرش دیرهنگام قطعنامه 598 دو نمونه از فجیعترین نمونههای ناموسیگریست که صدها هزار تلفات جانی و هزاران میلیارد دلار تلفات مالی بر جا گذاشت و همچنان اثراتش ادامه دارد. عدهای جوان به تحریک لابیهای قدرت کاری غیراخلاقی و غیرمنطقی میکنند تا امتیازی بگیرند، بیش از حد انتظار حمایت میشوند، ماجرا ناموسی میشود و هرگونه مذاکرهای رد میشود، از تمام امتیازات برای پایاندادن مسالمتآمیز و آبرومندانه به قضیه چشمپوشی میشود، هزینههای فراوانی برای آن داده میشود و سرانجام پس از تحمل تمام خسارتها و بدون گرفتن هیچ امتیازی، تمام گروگانها در پی تهدید جدی رئیس جمهور تازه برای جنگ، خفتمندانه آزاد میشوند.
چند سال بعد و وقتی ایران موضع برتر را در جنگ به دست آورده و عراق را از سرزمین های اشغالی بیرون رانده، میانجیگرانی برای صلح دست بکار میشوند تا ایران در ازای دریافت غرامت آتشبس را مقتدرانه بپذیرد. مساله دوباره ناموسی میشود، مذکره “صلح تحمیلی” خوانده میشود که “بدتر از جنگ تحمیلی” است. جنگ “تا پیروزی” و “رفع فتنه از عالم” ادامه مییابد و البته بسیار پیش از آن و در سال 67 با نوشیدن زهر توسط آن پیر فرزانه بعد از تحمل هزاران میلیارد دلار خسارت و کشته و مجروح و مصدوم شدن میلیونها انسان، بدون گرفتن هیچ امتیازی و در موقعیتی خفتبار به پایان میرسد.
اگر با متمدنتر شدن بشر فهرست مسائل ناموسی و غیرقابل مذاکره کوتاه و کوتاهتر میشود و مسائلی که تا پیش از این ننگی محسوب میشدند که جز با خون شسته نمیشدند (پدر کشتگی، تجاوز، توهین قومی…) اکنون در دعواهای حقوقی پیگیری و حل میشوند، نظام مقدس با عشق و علاقهی عجیبی همچنان در پی ناموسی کردن مسائلی است که حتی در روزگاران گذشته هم مذاکره بر سر آنها و بدهبستان و محاسبهی سود و زیان رواج داشته. مناقشه بر سر جزایر سهگانه و به ویژه جزیره ابوموسی از همین دست است.
قضیه در عرف بینالملل بسیار ساده و مسبوق به سابقه است: دو کشور بر سر مالکیت سرزمینهایی با یکدیگر مناقشه دارند و هریک مدعیاست که طرف مقابل ادعای باطل دارد. معمولا هم یک طرف پرزورتر است و میتواند به راحتی با نیروی قهریه طرف دیگر را بیرون براند. قصه تا اینجا مشترک و از اینجا به بعد بسته به موقعیت جغرافیایی، اقتصادی، ژئوپولتیک و مسائلی از این دست متفاوت است و دائما هم تغییر میکند. همچنانکه نه فقط اگر به جای ایران کنونی، کشور دیگری طرف حساب مدعی جزایر سهگانه بود، وضعیت فرق میکرد بلکه وضعیت همین جزایر با ایرانی در وضعیت ایران دهه 40 و 50 هم به کلی متفاوت بود. دو دو تا چهارتای پلتیک مدرن: چقدر جمعیت دارید، چقدر مساحت، چقدر پول، چقدر اعتبار بینالمللی، چقدر حامی نظامی، چقدر نیروی نظامی، چقدر تجهیزات مدرن، چقدر ثبات و حمایت داخلی، چقدر فاصله…؟
با رصد افکار عمومی ایران از طریق رسانههای رسمی و غیررسمی، ناظر بیطرف میتواند نتیجه بگیرد برای بسیاری از ایرانیها -که چه مخالف و چه موافق با نظام مقدس باشند ، در چنین مواردی به همان شیوهی نظام، مسائل را تحلیل میکنند- تحلیل و حل مساله ساده است: مساله ناموسی است و ربطی به مشکلات داخلی ما ندارد، مذاکره بیمعناست و اصولا کشور کوچولو موچولو و بیریشهی امارات را نرسیده که چشم طمع به خاک ایران داشته باشد، هرچه نیرو و هزینهی نظامی و انسانی و اقتصادی لازم باشد باید صرف شود و اگر لازم شد دبی با خاک یکسان شود تا هم یک وجب از خاک وطن کم نشود و هم از دیگران زهر چشم گرفته شود. دولت و حکومتی که در این راه قدم بردارد را باید حمایت کرد.
بیشک بهترین طرز فکر و عمل همین است؛ البته اگر نه قرار بر زندگی به عنوان شهروندان ایرانی عادی، بلکه حکومت راندن بر مردم ایران باشد، آن هم در شرایطی که دولت با بحرانهای گسترده داخلی و خارجی دست به گریبان است: فساد گستردهی مالی، بیاعتباری بیسابقه در سطح بین المللی، اعتراضات و سرکوبهای خونین پس از انتخابات 88، شکاف عظیم بین ناراضیان و طرفداران حکومت، تحریمهای رو به افزایش جهانی… و بسیاری دیگر که خودساخته، قابل اجتناب و حاصل ماجراجوییها و شهوتِ در صدرِ اخبار بودنِ شخصی و تیمی دولت حاضر است.
در چنین شرایطیست که با پیش کشیدن و بزرگنمایی دعوایی حقوقی و کهنه، و تبدیل آن به تبی ملی در سایه تحریک طرف مقابل به موضعگیری، تیم احمدینژاد از چند جهت سود میبرد: انحراف افکار عمومی از اوضاع بحرانی و فجیع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی؛ تحریک عواطف ملیگرایانه برای بهرهگیری از جنگ احتمالی پیش رو (که ربطی به جزایر کذا ندارد و حتی بیش از آنکه به “حق مسلم انرژی هستهای صلح آمیز” هم ربط داشته باشد با ماجراجوییهایی نظیر ادعای حذف اسرائیل از روی نقشه و تهدید منافع آمریکا در سایر جاها، از خاورمیانه تا آمریکای لاتین مرتبط است)؛ تاثیرگذاری بر روند مذاکرات هستهای، که عملا تیم احمدینژاد از آن کنار گذاشته شده و بعد از هفت سال هزینه دادن هنگفت دوباره به روش حسن روحانی در ترکیه و عراق پیگرفته میشود؛ و نیز بالا نگه داشتن قیمت دلار که در سایه آن دولت میتواند پول نفت را به قیمت بالاتر (یا در واقع ارزش کمتر ریال) تبدیل به ارز داخلی کند و یارانهها را پرداخت کند. و به اینها البته باید افزود معرکهی ملیگرایی و بازیِ مکتب ایرانی تیم احمدینژاد-مشایی که با درک نارضایتی عمومی از روحانیون و حکومت دینی، به فکر کسب محبوبیت از طریق ملیگرایی هستند.
با درک دیدگاه و منش احمدینژاد این بازی یکسره سود است حتی اگر به بدترین گزینه احتمالی یعنی جنگ ختم شود. راحلِ فرزانه درباره جنگی مهیب با آن همه هزینههای انسانی و اقتصادی و فرهنگی فرمود «این جنگ برای ما نعمت بود»، با همان تمهیدات و راهکارها چرا این یکی نباشد؟ روالِ مسبوق به سابقه: تحریک همسایه به شروع جنگ، تهییج احساسات مذهبی و ملی پس از آغاز جنگ، ناموسی کردن مساله، سرکوب آزادی و مخالفان سیاسی، تحدید هرچه بیشتر آزادیهای اجتماعی، تثبیت سیستم تازه که هیچکجایش با شعارها و وعدههای پیشین همخوان نیست، ایجاد و اعمال هر بدعتی در ساختار تازه به بهانه وضعیت حاد جنگی و بعدا روال و قانون کردن همان بدعتها… و در نهایت پایان دادن به غائله در بدترین شرایط ممکن بدون هیچگونه پاسخگویی به افکار عمومی، همان عمومی تا دیروز باید برای این مساله ناموسی جان دادند.
با این اوصاف، با منطق، اخلاق و موقعیت دولت و حاکمیت کنونی ایران شاید بهترین راه و روش همین باشد که در حال انجام است.
اما بد نیست ایرانیان تبکرده در مصیبت جزایر ایرانی که غالبا به عنوان ملتی باهوش، با فرهنگ و با پیشینهی تاریخی به خود میبالند چند نکتهای را در ذهن داشته باشند یا دست کم یک بار به آنها جدی فکر کنند:
1- اعتقاد داشتن به چیزی و دفاع از آن با بدیهی فرض کردنش تفاوت دارد. در مورد جزایر سهگانه گویا پادشاه وقت در هنگام گرفتن آنها از انگلیسیها و امیر شارجه، سندهای حقوقی غیرقابل مناقشه دست و پا نکرده است. بعید نیست با همان فرزانگی ویژهی رهبران ایرانی، تا ابد دودمان خود را برقرار، حمایت آمریکا را پایدار، ارتش ایران را قدرقدرت و کشورهای حاشیه خلیج فارس را ریز میدیده. با چنین تفکری البته سند حقوقی هم کاغذپارهای بیش نیست و هیچگاه نیازی به آن نمیافتد: سوت میزنیم ناو فرماندهی ایرانی کنار لنچ اماراتی چند بوق بزند و قضیه حل است. اما به نظر میآید آن سبو بشکسته و آن پیمانه سالهاست که بریخته.
و سوال سادهتر: اگر کشوری مدعی مالکیت جزیرهی خارک شود ایران حاضر خواهد بود به هر دیوان و دادگاه معتبری پرونده را ارجاع دهد چون ایرانی بودن خارک بدیهی است. اگر ایرانی بودن این جزایر تا این حد قطعی و بدیهی است چرا دولت ایران از ارجاع آن به دیوان لاهه سرباز میزند؟ جز این است که قضیه به این سادگی نیست و مناقشهبرانگیز است؟ دست کم مشترک بودن ادارهی جزیره ابوموسی چنان واضح است که در گزارش تحریککننده سیمای اول نظام هم قابل کتمان نیست: نمای دور از محلهای بزرگ با خانههایی مرتب از “اماراتیهایی که میهمان ما هستند”!
2- در عالم واقع همهچیز قابل معامله است. بده بستانها و معاملهها در خلاء یا لولهی آزمایشگاه انجام نمیشوند که بتوان با فرمولهای معین یا پیشفرضهای ثابت با آنها برخورد کرد. عباسمیرزا، شاهزادهی لایق و وطندوست ایرانی پس از شکست ایران از ارتش نیرومند روسیه دست به معامله زد و بخشهایی از ایران را واگذار کرد اما اگر چنین نمیکرد به احتمال بسیار، ایرانیان بیشتری کشته میشدند و بخشهای بیشتری از ایران جدا میشد. و علاوه بر این میتوان جدای از دو مرزبندی ذهنی به نام “ایران” و “روسیه” به آدمهای واقعی در مناطق جدا شده فکر کرد و فرض کرد که آنها اگر تبعه ایران میماندند از رفاه و آموزش و حرمت انسانی بیشتر برخوردار بودند یا با تبعهی روسیه بودن؟ (تاثیر مثبت و نیرومند افرادی چون طالبوف، آخوندزاده، محمدقلیزاده و طاهرزاده صابر که تبعههای ایرانیالاصل روسیه بودند و توانستند از فرهنگ و آموزش مدرنتر روسیه استفاده کنند، بر جنبش مشروطه ایران غیر قابل انکار است)
پیشفرض داشتن و پیشاپیش ارزش منفی به «معامله» دادن نه دردی را دوا میکند و نه اخلاقی است. . چند خشکی که از آب بیرون زدهاند که جای خود دارند، آیا حتی میتوان قاطعانه و صددرصدی حکم داد کسی که جان فرزندش را معامله میکند پست و رذل است، بدون اینکه پرسید در ازای چه چیزی؟ اگر گروهی تروریست، فرزند کسی را به گروگان گرفته باشند و تنها در صورتی آزاد کنند که او اطلاعات محرمانهای که جان هزاران انسان را به خطر میاندازد به آنها بدهد معامله بر سر کدامیک شرافتمندانهتر است؟ اگر اولویت ارزشدهی از وسعت خاک به کرامت و رفاه انسان، یا حتی به منافع همان خاک با نگاهی آیندهنگر، منتقل شود پای هر میز معاملهای میتوان نشست.
3- تهدید تلویحی یا حتی صریح به استفاده از زور البته رواست و در مذاکرات هم جایگاه خود را دارد اما برای امتیاز، بیشتر گرفتن و کمتر دادن. این مستلزم آن است که طرف تهدیدکننده حتی اگر تظاهر به ناموسی بودن مساله میکند باور داشته باشد که مساله میتواند و باید در مذاکره حل و فصل شود. اصرار بیش از حد به ناموسی کردن مساله و به خصوص در سطح افکار عمومی داخلی بسیار خطرناک و معمولا آتشزنهی جنگ است. علاوه بر این، ناموسی کردن یک مساله باعث میشود تفکر منطقی و محاسبهی سود و زیانهای جانبی آن تعطیل شوند و ماجرا با قرار گرفتن در موقعیت صفر و یک، بغرنج شود. جمهوری خلق چین –که اکنون توامان ابرقدرت نظامی ابرقدرت صنعتی و اقتصادی جهان است – مدعی مالکیت تام و تمام هم بر تایوان و هم بر هنگکنگ است. علاوه بر اینها اسناد و مدارکی که برای ادعای خود دارد اگر محکمتر و قویتر از اسناد و مدارک ایران درباره جزایر سه گانه نباشد ضعیفتر نیست. به طرفهالعینی میتواند این دو شهر/ جزیره کوچک را تصرف و بلکه نابود کند، با اینحال درباره هر کدام به طور جداگانه رفتار و دیپلماسی دارد بطوریکه نه از ادعای خود دست برمیدارد و نه با بحرانسازی با مسائلی از این دست، تاثیر منفی (هر چند کوچک) بر اقتصاد و موقعیتبینالمللی خود میگذارد.
4- موازنه قوا در جنگ به مساحت یا حتی تعداد نیروی نظامی نیست. اینها فقط فاکتورهایی تاثیرگذارند در کنار فاکتورهایی نظیر: حمایت بینالمللی، به روز بودن تجهیزات نظامی، برتری اطلاعاتی، موقعیت ژئوپلتیک.
اسرائیل با مساحت ۲۲٬۱۴۵کیلومتر مربع توانست در سایه همین برتریها اتحاد نیرومنترین کشورهای عربی (مصر، سوریه، اردن و عراق) را در شش روز شکست بدهد. سخن البته به هیچوجه بر سر قیاس قدرت نظامی اسرائیل با امارات نیست، تلنگریست به آنهایی که دائما کوچک بودن امارات متحده عربی ( با مساحت ۸۳٬۶۰۰کیلومتر مربع) را با تحقیر یادآوری میکنند. همینجا بد نیست یادآوری شود که فروش تسلیحات نظامی پیشرفته آمریکایی به کشورهای حاشیه خلیج فارس نباید از نظر دور داشته شود. وقتی هواپیماهای رادارگریز امریکایی پرواز کند چندان فرقی ندارد که خلبان اسرائیلی باشد یا اماراتی یا آمریکایی، در کشورهایی که «باهوشترین مردم جهان» را ندارند هم بالاخره چند نفر ورزیده و باهوش پیدا میشوند که کار با تکنولوژی را یاد بگیرند. و این یعنی مثلا قبل از اینکه آژیر هشدار به صدا درآید و خلبان ایران فرصت کند به کابین فانتوم فرسودهاش برسد چند هیولای سیاه باند فرودگاه را به آتش بکشند. و تازه هیچکدام از اینها که نباشد ماجرای عبرتآموز اشغال کویت ضعیف و کوچولو توسط ارتش عراق پیش چشم است: سرآغاز سقوط و نابودی کشور اشغالگر شد، چه در شکست و اخراج سریع، چه اجبار در پرداختن غرامتهای سنگین به کویت و چه در تضعیف همه جانه تدریجی و اشغال کامل بعدی. نه اهمیت اقتصادی امارات متحدهی کنونی از کویت سابق برای غرب کمتر است و نه عراق سابق از ایران کنونی دشمنی خطرناکتر برای غرب بود.
5- این جزایر ایرانی باشند یا اماراتی، در اشغال ایران باشند یا امارات، دلیلی بر نفرت پراکنی و تحقیر قومی و نژادی نیست. پیش از هر چیز اکثریت مسلمان ایران، به خصوص شیعیانی که “سید”ها را تکریم میکنند و به آنها خمس میدهند، با ناسزا گفتن به اعراب، تف سربالا میاندازند. دیگران هم بد نیست توجه کنند کسی که در خلال عملی ناشی از فرهنگ پایینتر ادعای فرهنگ بالاترش را تکرار میکند در واقع خود را مضحکه کرده: چیزی در نعره زدن که “ای مادر(…)هی بیتربیت و بیچاکودهن!” از کورش و داریوش و انوشیروان قصههای دلانگیز حقوق بشری و فرهنگی سرهمکردن تا وقتی خوب یا دست کم بیآزار است که چماقی برای توهین و تحقیر دیگران نشود. و تازه چه افتخاریست اگر با آن همه افتخارات و داشتههای فرضی حال و روز مردمی این باشد که صد سال پس از پیروزی انقلاب مشروطهای که قانون اساسیاش شبیه قانون اساسی بلژیک بود، در قانون اساسیاش حرف از ولایت مطلقهی یک شخص باشد، انتخابات در آن به نمایش مسخره و غمانگیز تبدیل شده باشد، رئیس دولتش رسما اعلام کند قانون را عمل نمیکند، اقتصاد دست نظامیان باشد، قوه قضائیهاش رسما و علنا افراد را بدون محاکمه زندانی کند، تورم در آن به سی و چهل درصد برسد… و صدهاهزار از مردمش برای اندکی تفریح و تنفس آزادانهتر هر سال راهی دوبی شوند؟!
* تفنگ حسنموسی که به ضربالمثل هم راه یافته گویا نام تفنگهایی بوده که در عهد قاجار معروف به کیفیت خوب بودند و توسط دوتن از بهترین تفنگسازان آن دوران (حسن و موسی، احتمالا به طور مشترک) ساخته میشدند. طبعا امروزه اگر نمونههایی از آنها مانده باشد بیشتر به درد موزه میخورند تا جنگ؛ و تیراندازی با آنها بیشتر ممکن است به تیرانداز صدمه بزند تا هدف!
** بازنشر از تهران ریویو