دوست عزيزم، پينوكيو
بالاخره Pleasurland واقعي را پيدا كردم. لطفا به جاي كارهاي احمقانه‌اي مثل يافتن پري مهربان و تلاش براي آدم شدن، pleasure.jpgزود خودت را به من برسان. اينجا واقعا خوش مي‌گذرد. هميشه يا تعطيل است يا در حال نيمه تعطيلي و يا اعلام تعطيلي، و به همين خاطر از آن‌جايي كه تو پيدا كرده‌بودي و هميشه تعطيل بود، بيشتر خوش مي‌گذرد. تازه اينجا هيچكس هم به خاطر آرزويت كه داشتن درخت پول بود مسخره‌ات نمي كند، چون همه همين آرزو را دارند و شب‌ها خوابش را مي بينند. (البته اسمش را عوض كرده‌اند و به جاي درخت پول، «پول نفت» مي‌گويند، منتها منظورشان دقيقا همان درخت پولِ توست)
پدر ژپه‌تو را هم همراهت بياور. اينجا بازار خريد عروسك خيمه شب‌بازي حسابي داغ است و تنها چيزي است كه تعطيلي ندارد.
اميدوارم اين نامه در يكي از نيمه‌تعطيلي‌هاي بين‌التعطيلين پست شود و بالاخره به دستت برسد.

دوست هميشگي تو
محمود

پ.ن. راستي گربه نره را با خودت نياوري. چون ممكن است يك وقت به اسم گربيه عاليقدر خيلي ببرندش بالا و يك‌وقت هم به اسم گربك ساده‌لوح بكوبندش زمين. اينجا هيچ‌چي حساب و كتاب ندارد!

0 Points


4 thoughts on “نامه‌ای برای پینوکیو”

  1. محمد زماني says:

    سلام…محمود خان آخرين باري كه زيارتت كردم و باهم مصاحبه‌اي در مورد دبش داشتيم يك سالي مي‌‌گذرد.آن موقع با اينكه از سختي‌ها فرراوان از سر گذارنده و در پيش رويت گفتي، هنوز بوي همت ادامه نبرد سختت با دشمنان دبش، مشام من را كه به تازگي در مسير تو گام گذاشته بودم و در واقع از نوع حركت تو متاثر بودم، پر مي‌كرد و قوتم مي داد.هرچند نه خاستگاه حركت و نه پيشينه فكري ما شباهت‌هاي فراواني داشت اما تلاش تو شخصا براي من الهام‌بخش بود. باورم نمي‌شود كه حالا دبش در ميان نيست اما خستگي و حس استيصالي را كه داري درك مي كنم.؛ چراكه تقريبا در همان مدت زمان كوتاهي كه سعي كردم مسير تو را در قالب «نيمه شب» بپيمايم، جان و تنم فسرد. بيشتر از هرچيز كم همتي رفقا بر اين فسردگي افزود. …نمي دانم عاقبت ما ملت پرگوي كم كار چه خواهد شد….
    نكته‌اي در باب خردنامه و آن اين اينكه اميدوارم آن لعنت تو مرا شامل نشود؛چه اينكه ما در آن جا نقش سوپور محله را بازي مي‌كرديم….
    امانقدي هم در مورد عملكرد فعليت بايد مطرح كنم و البته اين انتقاد را از آن رو به زبان مي‌آورم كه مي دانم اهل شنيدن اتنقادي و اين انتقاد هم صرفا از تو نيست بلكه از عيبي است كه اكثر شرقي ها به آن مبتلاييم و من نيز خو د را در اين ميان مي‌بينم:…كاملا درك مي كنم كه در ابتداي امر انتظار زيادي از دبش داشتي كه در واقع اين انتظار بيش از حد ازخودت، از رفقايت و از ملتت بود… ما كمي بيش از حد حماسي فكر مي‌كنيم و به همين جهت هميشه مدعي و دنبال خداگونگي هستيم و در پي رجم شيطان و اين وسط انسان ميان خدا و شيطان را فراموش مي‌كنيم.
    حسين پناهي در رويكردي فردي و تعبيري شخصي‌تر از اين انتظار بيش ازحد، پس از مدح خوشي دوران كودكي مي‌گويد:”گذشت ناگزير و روز‌ها و تكرار خوراكي‌هاي حواس توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ايده‌هاي محال مرا دچار كسالت روحي كرد و اين در دوران نوجواني ‌ام بود! مشكلات راه مدرسه، در روز‌هاي باراني مجبورم كرد به خاطرپا و كفش‌هايم به باران با همه عظمتش بدبين شوم و حفظ كردن فرمول مساحت‌ها اهميت دادن به سبزه قبا را از يادم برد! هرچه بزرگتر شدم به دليل خود‌خواهي هاي طيبيعي و قرار داد‌هاي اجتماعي از فراغت آن روزگار طلايي دور و دور‌تر افتادم!”
    بدبيني‌اي كه سفيد و سياه گرا‌يي و حماسي بودن را بر ما تحميل مي‌كندو پس از مدتي توان روحي لازم براي بررسي عقلاني حركت را از ما مي‌گيرد و گه گاه باعث مي شود ديوانه وار وخود‌خواهانه همه سرمايه‌اي را كه به زحمت اندوخته‌ايم، به‌يكباره بي‌ارزش بشماريم و دور بريزيم و يا به‌آتش بكشيم. در اينجا يك بحث حقوقي و اجتماعي هم مطرح مي‌شود:قطعا ما حق داريم از مالكيت املاكي كه داريم دست بكشيم اما حق نداريم دست به تخريب و دور ريختن آنها بزنيم چراكه همه اموال در يك نگاه كلي‌تر سرمايه كل جامعه نيز هستند.از اين منظر دبش هرچند براي تو، حاصل تلاش‌جان فرساي شبانه روزي و رو انداختنت به كس وناكس بود اما صرفا براي تو نبود. براي خوانندگانت هم بود، براي وب نويسان و وب خوانها و در مجموع براي ايران بود وبراي اين ملت كه قطعا در مورد توو امثال توبسيار قدر‌ناشناسي و بي‌توجي و كژفهمي كرده‌اند، اما آيا تو از ابتدا دبش را براي‌قدر‌داني آنها از افكار ترقي‌خواهانه خودت راه‌انداختي؟ مي دانم كه قطعا چنين نيست.بنابراين در حالي كه حس تو را كاملا مي فهمم اما استدلال تو براي تخريب دبش بر مبناي بغضي مي دانم گه گلوي افراد خوش فكر خوش نيت پر كاري چون تو را مي فشارد.

  2. فکور says:

    گرچه با قسمتی از کنایه هایت مخالفم ولی باید با طنز، حرفه ای مواجه شد(لا اقل آنهایی که سر سوزنی از طنز می دانند باید اینطور برخورد کنند) پس …
    جالب بود و زیبا
    وبلاگ پر باری هم دارید . از در و دیوارش مطلب می ریزد
    موفق باشید

  3. رها says:

    طنز تلخی بود…من که این سه روز تعطیلی پدرم دراومد چون باید می رفتم سر کار اما بیشتر کارمندها نیومده بودن!! یعنی باید کارهامون رو بدون کارمندهای جزء و کارشناس ها انجام می دادیم!

  4. رها says:

    طنز تلخی بود…من که این سه روز تعطیلی پدرم دراومد چون باید می رفتم سر کار اما بیشتر کارمندها نیومده بودن!! یعنی باید کارهامون رو بدون کارمندهای جزء و کارشناس ها انجام می دادیم!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *