هنوز چند هفته‌ای از توقیف روزنامه شرق به خاطر چاپ کارتون «چشمبندان» هادی حیدری نگذشته بود که انتشار کیهان کاریکاتور به خاطر «زلیخا فشن شو» متوقف شد. اینبار مورد اشکال آن بود که کارتون به یوسف «یکی از انبیای الهی» تعریض داشته یا حتی او را به طنز کشیده. هر چند که واکنش حکومت با هر دو نشریه یکسان نبود اما توضیح و توجیه برای «منظور» هنرمند طنزپرداز، همان بود که در چنین مواردی معمول و مکرر است: اصرار بر اینکه منظور طنزپرداز، اهانت نبوده است و وی زیر سوال بردن مساله‌ای که موجب آزردگی معترضان شده را حتی به مخیله راه نمی‌داده.

پیش از هر چیز باید این احتمال را با قوت در نظر داشت که همه‌ی طنزآوران و به خصوص کارتونیست‌هایی که مدعی شده‌اند چنین و چنان منظورهایی در هنگام خلق آثاری که بعدا جنجال‌ساز شد در سر نداشته‌اند، در ادعای خود صادق باشند. دیگر آنکه وقتی شدت مجازات و بحران و خطر هیچ تناسبی با میزان انتقاد و حتی تمسخر نداشته باشد، منعی اخلاقی وجود ندارد اگر شخص بعدا منکر قضیه شود. وقتی حسن کریم‌زاده‌ی 19 ساله به اتهام چاپ شدن تصویر محترمانه‌ای از یک ورزشکار با صورتی اندکی شبیه به آیت‌الله خمینی در مجله‌ی فاراد، تحت شکنجه و در آستانه اعدام قرار داشت چه کسی می‌تواند اخلاقا او را از انکار قضیه منع کند؟(1)

با این‌حال نمی‌توان از این پرسش گذشت که اصولا چه اشکالی دارد اگر یک کارتونیست یا طنزنویس از امور مقدس و محترم و مقبول اکثریت جامعه سوژه بسازد و آنها را به طنز بگیرد؟ «حرف دل مردم» را زدن البته خوب است اما تمام کار «طنز» این نیست. انتقاد فقط آن نیست که هم‌رای با نظر مردم (توده) باشد و به انتقاد از گرانی و تورم و امنیت و فساد و حتی سرکوب آزادی‌های مدنی و سیاسی محدود باشد. اوضاع و احوال طنزآوران ایرانی تحت فشار حکومتی سرکوبگر و بهانه‌جو کاملا قابل درک است اما ضمنا نباید از نظر دور داشت که تلاش دائمی برای رفع «اتهام» از به پرسش یا شوخی گرفتن جنگ و «پیامبران الهی» و فلان آیت‌الله و حجاب و… (فهرست طویلی از امور مقدس شده در جمهوری اسلامی) نهایتا به پذیرش روانی و ملکه ذهنی شدن آنها به عنوان اموری مقدس و «دست‌مکن» می‌انجامد.

در نمونه‌های اخیر، و در نشریاتی با دیدگاه‌های سیاسی گوناگون، چه بسا که کارتونیست‌های شرق و کیهان‌کاریکاتور هیچکدام قصد انتقاد از جنگ و یا به شوخی گرفتن قصه‌های قرآنی را نداشته‌اند، و نیز قابل درک است که اگر همچو منظوری هم داشته‌اند با بیخ پیدا کردن کار و مبدل شدنش به گزک‌های سیاسی، از در انکار یا توجیه برآمده باشند، اما ضمنا باید متوجه بود که مبادا این «استراتژی»‌های موقت برای عبور از بحران یا حفظ جان، به «باور» تبدیل شوند.

استراتژی با عوض شدن شرایط از بین می‌رود یا تغییر می‌کند اما باور ثابت می‌ماند. باور می‌گوید هیچ‌کس حق ندارد با جنگ ایران و عراق و به خصوص کشته‌شدگان آن شوخی کند اما استراتژی می‌گوید در شرایطی امن، هیچ منعی وجود ندارد که کسی کشته شدن صدها هزار جوان را در جنگی بی‌حاصل با تیغ طنز به انتقاد بگیرد. آدمهایی، بیشتر جوان و حتی کودک و نوجوان در جنگی کشته و ناقص شده‌اند که دست کم بعد از فتح خرمشهر و بیرون راندن متجاوز و راضی شدنش به مذاکره و پرداخت غرامت، بیهوده و فاجعه‌بار بوده است؛ و حالا عده‌ای با قداست بخشیدن به آن، دکان و دستگاه پرسودی راه انداخته‌اند، چه ایرادی وارد است این موضوع سوژه‌ی طنز شود. و چه کسی گفته‌است که طنز همیشه سوژه‌ی خود را ریشخند و تحقیر می‌کند؟ آثار طنزآمیز تحسین‌شده‌ی بسیاری با اشاره به فجایعی همچون جنگها و نسل‌کشی‌ها و بلایای طبیعی وجود دارند.

در پرداختن به فجایع انسانی در طنزها باید بسیار ملاحظه کرد و چه بسا شوخی‌های غیراخلاقی‌ای و ضدانسانی‌ای که با کمترین بی‌احتیاطی در دستمایه قرار دادن چنان موضوعاتی می‌توانند به وجود آیند. این حرفی‌ست و داخل خط قرمز بردن وقایع معاصر تاریخی حرفی دیگر. همانطور که پرداختن به قربانیان حرفی‌ست و پرداختن به دکان‌سازان از قربانیان حرفی دیگر.

حتی هلوکاست هم -که به درستی یا با اغراق- بزرگترین و دردآورترین فاجعه انسانی دوران معاصر لقب گرفته و در بسیاری از کشورها زیر سوال بردن آن جرم محسوب می‌شود از این قاعده مستثنا نیست و مشخص شده است قداست‌سازی از آن تا چه حد می‌تواند به ضرر آزادی و آزاداندیشی و مورد سواستفاده سیاستمداران  باشد. قداست‌شکنی در ذات طنز است و با درک همین موضوع بعضی از بهترین طنزپردازان اسرائیلی به هلوکاست نزدیک شده‌اند.

از جمله، یک برنامه تلویزیونی طنزآمیز در اسرائیل با نام The Chamber Quintet  که معمولا به عنوان برنامه‌ای از سوی «نسل سوم» اسرائیلی‌ها شناخته می‌شود با همین رویکرد بارها به سوء استفاده از هولوکاست، بزرگنمایی آن و مظلوم‌نمایی دولت و مردم اسرائیل با آن پرداخته است. در یک آیتم، قبل از شروع یک مسابقه‌ی دو در آلمان، چند نفر که خود را «هیات مذاکره‌کننده اسرائیلی» معرفی می‌کنند به داخل میدان مسابقه می‌روند و از داور می‌خواهند اجازه دهد دونده اسرائیلی چند متر جلوتر از بقیه مسابقه را شروع کند. وقتی داور قبول نمی‌کند، عکس زنی را نشان می‌دهند با این ادعا که این مادر بیچاره‌ی دونده‌ اسرائیلی است که در هلوکاست کشته شد و اگر پسرش برنده نشود روحش در عذاب است… . بعد کم‌کم لحن‌شان تهدیدآمیز می‌شود و با انگلیسی دست و پا شکسته شروع به داد و فریاد می‌کنند: « ما مگر چی می‌خواهیم بجز کمی از حق‌مان در این همه ظلم تاریخی؟… شما غیریهودی‌ها همه‌تان سنگدل. فقط بلدید ما را تحقیر بشود. ملت یهود به اندازه کافی شکنجه نشده‌اند؟ فیلم فهرست شیندلر را مگر ندید؟» وقتی اینها افاقه نمی‌کند سرانجام یکی از آنها هفت‌تیرش را در می‌آورد و روی شقیقه‌اش می‌گذارد «حالا من هم که یک یهودی هستم در حضور این آیشمن ضدیهود به زندگی خود تمام بخشید.» سرانجام داور مسابقه قبول می‌کند که دونده‌ی اسرائیلی جلوتر از دیگران شروع کند. مذاکره‌کنندگان از او تشکر می‌کنند و قول می‌دهند پس از مرگش درختی به نام او در «خیابان خیرین غیریهودی» بکارند. ده‌ها نمونه از این دست شوخی‌ها پیرامون هلوکاست فقط در همین یک برنامه‌ عام و پرمخاطب در تلویزیون اسرائیل (و نه در رسانه‌های تخصصی و روشنفکرانه) به نمایش درآمده‌اند.(2)

تازه اگر در مورد هلوکاست باور عمومی (دست کم در اسرائیل) بر این است که میلیون ها آدم معمولی بیگناه بیخبر، از زن و کودک و پیر و جوان، طی یک پروسه سیستماتیک نسل‌کشی از بین رفته‌اند؛ در مورد کشته و مجروح شدگان جنگ ایران و عراق داستان متفاوت است: آدم‌هایی به اجبار یا اختیار به میدان جنگ رفته‌اند، و از آنموقع تا به امروز – بر خلاف تبلیغات و تلقینات رسمی حکومت- بسیاری از خانواده‌ها و خود «شهدا و جانبازان» به آن جنگ هولناک و به خصوص سواستفاده‌های پس از آن به نام شهدا و جانبازان معترض بوده‌اند.

شدت و غلظت زیاد در رفع اتهامِ به پرسش گرفتن چیزی، تاییدی‌ست غیرمستقیم بر قداست آن و منع پرسشگری از آن. این مساله به خصوص درباره‌ی «جنگ» خطرناک است و ماجرا از سطح دکان‌داران و سو‌ءاستفاده‌چی‌ها بالاتر می‌رود. وقتی جنگ قبلی را بعد از بیست سال نباید حتی در این حد به پرسش گرفت که آن آدمها با چه انگیزه‌ی «واقعی» و چه میزان از آگاهی به میدان نبرد رفتند (حالا با چشمبند یا با سربند یا هرچه) از جنگ بعدی به طریق اولی نمی‌توان چیزی پرسید. این همان نیست که جنگ‌افروزان می‌خواهند؟

—————–

پانویس‌ها:

1- در مورد مجله فاراد و کارتونی جنجالی که به حسن کریم‌زاده منسوب شد روایت‌های مختلف و حتی متضاد وجود دارد. بر طبق یکی از آنها اصولا کریم‌زاده آیت الله خمینی را در آن کارتون تصویر نکرده بود و در چاپخانه‌ی کیهان آن تصویر یا کارتون با منظورهای سیاسی به فاراد اضافه شد. بررسی این روایتها در این مقال نمی‌گنجد و صرفا در اینجا اشاره می‌شود که احتمال دارد ماجرا به صورتی که رسما روایت می‌شود اتفاق نیفتاده باشد.

2- دستمایه طنز قرار دادن هلوکاست و یا کاربرد طنز در هلوکاست موضوع تحقیقات دانشگاهی و کتابهایی متعددی بوده است که بخش عمده‌ی آنها توسط پژوهشگران اسرائیلی انجام شده است. یک تحقیق آکادمیک در اینباره، که به بررسی طنزهای تلویزیونی اسرائیلی با موضوع هلوکاست می‌پردازد -و خلاصه داستان نقل شده در این یادداشت هم از آن نقل شد- با این مشخصات منتشر شده است:

 Eyal Zandberg, “Critical laughter: humor, popular culture and Israeli Holocaust commemoration”, Media, Culture & Society, July 2006 vol. 28 no. 4 561-579

 

  (بازنشر از بی‌بی‌سی/ با اندکی اضافات)
0 Points


Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *