آقا ابراهیمخان نبوی ملقب به داور که از اعاظم فکاهیون مملکت بوده رسالات و کتب متعددی چاپ کرده و در جراید هم به طور مداوم قلم میزند و مقالات جدی در باب پلوتیک هم بکمال خوبی مینویسد یک مرقومهای دربارهی کتاب بیشعوری نوشته در ضمن آن یک چیزهایی به اینجانب منسوب داشته که مستوجب خرکیف شدن گردید. فلذا اینجا مجدد بطریقهی کوپی پیست که از فنون مکلف فرنگی است ذکر میشود و البته متذکر میگردد که فیالمجموع بمصداق آیه شریفه این حرفا واسه تنبون نمیشه از جمیع نفوس محترمین و محترمات خواسته میشود وجه الپیتزای مربوطه را -اگر از کتاب مذکور خوششان آمد و به هرجهت آن را برای سلامتی خود و اجتماع مفید دانستند- بحساب مترجم واریز کنند و اگر هم خوششان نیامد یا اصلا بهر دلیلی نخواستند حقالناس را ادا نمایند اکیدا از ارسال ایمیل که “اینجانب پیتزا نخورده یا قیمت آن را نمیدانم خودتان بفرمایید قیمتش چند است” و “منظور کدام نوع از انواع پواتیز است کوچک یا متوسط یا بزرگ و گوشت و قارچ یا پپرونی یا مخلوط و پایین شهر یا بالای شهر” و این قبیل ایرادهای بنیاسرائیلی خالی از ملاحت که اکثریت قریب به یقین آنها فقط نسلفیدن حقالپیتزای مذکور با وجدان راحت است که “به ما چه خودش جواب نداد” خودداری فرمایند که اگر مثل یک کرور آدم دیگر آن را مجانی میخوانند لااقل موجب تکدر خاطر فقیر نشوند چون این مسالهای نیست که نیاز به استفتا داشته باشد و هرکس که دادن بخواهد و مقدار نداند (اعنی دادن پول و قیمت پیتزا) مجاز و بلکه مستحب است هرقدر که دلش خواست هدیه آن را بفرستد.
م ف
یک، بعضی اوقات زیادی به آدم خوش می گذرد، فرض کنید دارید طبق همه وظایف اجتماعی عمل می کنید، از دید همه آدم موفقی هستید، خودتان فکر می کنید همه کارهای تان رو به راه است، همیشه کمترین قیمت را برای خریدن همه چیز می پردازید و همیشه در جریان همه خبرها هستید. احساس می کنید که موفق هستید و می دانید همه شما را موفق می دانند و وقتی به خودتان نگاه می کنید، فکر می کنید همه چیز سر جای خودش است. در چنین حالتی به نظرم نیاز دارد یک مشت محکم بخورد توی دماغ تان تا بفهمید که دنیا آن طور هم که فکر می کنید نیست، یاد بگیرید که مردم احمق نیستند، البته همه شان، بفهمید دیگران متوجه تیزبازی ها و زرنگ بازی های تان می شوند، متوجه شوید در چه زندگی نکبتی دارید دست و پا می زنید و یکی به شما بگوید ” هششششه، کجا داری می ری؟” در طول زندگی پنجاه و چند ساله ام، چند بار با مشت هایی این چنین مواجه شدم. یکی دو بار آدمهای بزرگ را دیدم، معمولا وجود آدم بزرگ شایعه است، ولی من چند نفری را دیدم. آدمهایی که یک دفعه به من نشان دادند که تمام حرف هایی که می زنم یک مشت اباطیل تکراری و به درد نخور است. سه چهار کتاب را هم خواندم، نه خیلی بیشتر که یک دفعه مرا تکان داد و متوجه شدم که باید بروم عقب، خیلی عقب و دوباره به دنیا نگاه کنم. ممکن است این کتاب ها خود بخود چیز مهمی نباشد، اگرچه غالبا هست، اما اینکه می توانند انگشت بکنند توی مغزت و همه چیز را به هم بریزند، کار مهمی است که از این کتاب ها ساخته است. یک بار کتابی خواندم از ناتالیا گینزبورگ، به نام ” نجواهای شبانه” وقتی تمام اش کردم تازه متوجه شدم که چقدر زیاد در مورد موضوعات احمقانه حرف می زنم. شاید همین احساس را وقتی داشتم که کتاب درد جاودانگی اونامونو را خواندم، یا زمانی که هروئین پیتی گریلی را بلعیدم، یا وقتی که کتاب ” دائره المعارف شیطان” آمبروز پیرس را خواندم. بیخود زور نزنید، نمی توانید بین اینها رابطه ای پیدا کنید. برای من مهم این بود که کسی پیدا می شد و به من می گفت که تمام این مزخرفاتی که می گویم، اینها را یک جور دیگر هم می شود نگاه کرد. همین احساس را داشتم وقتی کتاب ” بیشعوری” خاویر کرمنت را با ترجمه محمود فرجامی خواندم. اگر این کتاب را نخواندید، به نظرم هرگز نخواهید فهمید که بیشعور هستید یا نه. و اگر این را ندانید و نیم ساعت بعد سکته کنید و بمیرید، البته اتفاق مهمی نمی افتد ولی اگر سکته نکنید، شاید اتفاق مهمی برایتان بیفتد.
دو، تقریبا همه ماها کمی تا قسمتی یا بیشتر بیشعور هستیم. ناراحت نشوید، وقتی در آغاز کار متوجه شدم که من هم تا حدی بیشعور هستم، اول تلاش کردم کتاب را کنار بگذارم، اما بدبختانه علامت سووال چنگک خودش را به مغزم انداخته بود و دیگر نمی شد نادیده اش گرفت. بعد که دقت بیشتری کردم، دیدم اکثر آدمهایی که به نظرم موفق می آیند و اتفاقا از خیلی هاشان نفرت دارم، مشخصات آدمهای بیشعور را دارند. و بعد متوجه شدم انگار بیشعوری یک بخش غیرقابل انکار از وجود بخش بزرگی از آدمهاست. خیلی ها این شانس را دارند که هرگز متوجه نمی شوند بیشعورند، البته می گویم شانس بخاطر اینکه لااقل تا آخر عمر فکر می کنند که همه چیزشان درست است، اما واقعیت این است که موجودات بیشعور علاوه بر اینکه خودشان و زندگی شان را به لجن می کشند، دیگران را هم دائما آزار می دهند. وقتی در کتاب خاویر کرمنت دقت کردم، دیدم به علت اینکه خیلی از مثال ها و موضوعات اش خاص جامعه آمریکاست، این توهم را ایجاد می کند که نکند بیشعوری خاص جامعه آمریکاست، اما بعدا دیدم نه، بی شعوری به دو شکل در آدم ها بروز می کند، یکی زمانی که قدرت فردی زیاد است و یک بیشعور می تواند تمام استعدادش را برای به گه کشیدن اطرافش بخرج دهد و گاهی اوقات یک بی شعور بزرگتر، در حکومت استبدادی امکان بروز کامل بیشعوری را می گیرد و همان دیکتاتور به جای همه بیشعورها جامعه را به گه می کشد. یعنی بیشعور کوچک و بیشعور بزرگ همدیگر را کامل می کنند. کتاب برای ما توضیح می دهد و چقدر هم خوب این کار را می کند، که بیشعوری با نادانی و حماقت فرق دارد. یک بیشعور می تواند و غالبا موجود موفقی به نظر می رسد، گاهی اوقات عکس اش را اگر نگاه کنیم به نظرمان طبیعی ترین موجود ممکن است باشد، اما وقتی همان عکس حرکت کند، تازه متوجه می شویم که با چه کسی طرف هستیم. به هر حال من فکر می کنم هر کاری دارید بگذارید کنار، مهم نیست که جنبش سبز به چه نتیجه ای می رسد، مهم نیست سیاستمداران چه غلطی می کنند، حتی مهم نیست زن تان الآن از شما خواسته حتما قبض تلفن را بپردازید. اینها را ول کنید، بروید و کتاب بیشعوری را بخوانید. ممکن است بعد از خواندن کتاب از اینکه تلفن تان قطع شده و شما کمتر مزخرف گفتید، ممکن است احساس بهتری داشته باشید.
سه، فهرست خاویر کرمنت از کسانی که در معرض ابتلای بیشعوری قرار دارند جالب است. او افراد و گروههای در معرض شدید ابتلای بیشعوری را چنین نام می برد: ” ماموران اداره مالیات و ممیزها/ افسران راهنمایی و رانندگی/ کارمندان ادارات دولتی/ وکلای دادگستری/ تمام کسانی که می خواهند با بیچاره کردن انسانها حیوانات را نجات دهند/ مردمی که از زندگی در شهرهای بزرگ و دودآلود لذت می برند/ کارشناسان بیمه/ کسانی که در خیابان طوری رانندگی می کنند انگار ارث پدرشان است/ آدمهایی که با لبخندهای مصنوعی هی می گویند ” روز خوبی داشته باشید”/ آدمهایی که به زور می خواهند دیگران را به راه راست هدایت کنند/ نمایندگان کنگره آمریکا/ روانشناسان و روانکاوها/ منتقدان مطبوعاتی/ آدمهایی که توی صف خودشان را جامی زنند/ شرخرها/ آدمهایی که اصرار دارند کلمات معمولی را عجیب و غریب بنویسند/ استادان چپ گرای دانشگاهها/ دولت ایران/ زن هایی که پاتوق شان حراجی هاست/ کسانی که در خیریه ها کار می کنند و دائما کاسه گدایی دست شان است/ آدمهایی که درباره بیشعوری کتاب می نویسند/ آنهایی که صدای پخش ماشین شان را تا ته زیاد می کنند/ اعضای کمیسیون های تخصصی شورای شهر/ سران اتحادیه ها/ زنانی که اپیلاسیون نمی کنند/ کسانی که می خواهند تلفنی به زور چیزی را بفروشند/ کسانی که موقع غذاخوردن بحث می کنند/ پدر و مادرهایی که بچه های شان در اماکن عمومی هر غلطی می خواهند می کنند/ دیکتاتورهای خاورمیانه ای/ هر کسی که این کتاب را جدی بگیرد.” صورت تان درد گرفت؟ احساس کردید جزو لیست هستید؟ دارید به رفتارهای تان فکر می کنید؟ به نظرم این شروع خوبی است. شاید شاهکار بزرگ خاویر کرمنت در بازی او با خواننده است. بازی موثری که مثل یک سایکودرام یا بقول روانشناس های بی شعور بازی ” روان نمایشی”
شما را با خودتان درگیر می کند. کتاب طنزی عمیق درباره انسان است. انسانی که رفتارهای احمقانه انجام می دهد. نویسنده در همه زمانها حضور دارد، او دائما فاصله شما را با خودش طی می کند. دائما به شما هشدار می دهد که جدی نگیرید و درست وقتی که شما فکر می کنید قضیه جدی نیست، تازه متوجه می شوید که موضوع بسیار جدی است. به نظر من شیوه و زبان کتاب، اگرچه در جاهایی توضیحات اضافی و بیهوده دارد و بارها چیزی را تکرار می کند، یک شاهکار است. کتابی که انگار خودتان دارید می نویسید یا در حقیقت در حال تولید آن هستید. یا شاید هم نویسنده هر لحظه دارد با شما مشورت می کند. همه اینها به کنار، محمود فرجامی کار مهمی را با این کتاب انجام داده است.
چهار، شاید محمود فرجامی را بشناسید. بعید می دانم نام او را نشنیده باشید. او طنزنویس بسیار خوبی است. و از آن مهم تر اینکه طنزنویس باسوادی است، هم مخاطبانش را می شناسد، هم طنز را می فهمد. منظورم از فهمیدن طنز چیزی بالاتر از تحلیل طنز یا شناختن آثار طنز یا مطالعه طنز یا خلق اثر طنز است. او رابطه انسان و طنز را می فهمد، اینکه طنز با انسان چگونه رفتار می کند، چگونه در او اثر می گذارد و چه تغییری در او ایجاد می کند. به دلایلی که معلوم است، بسیاری از کارهایش با نام های دیگر منتشر شده، اما از همین حالا که جوان است، یکی از پرتلاش ترین طنزنویسان است. اگرچه مدتی است بخاطر سفر به فرنگ کمتر کار کرده و امیدوارم کار را از سر بگیرد. نام او را در آینده بیشتر خواهیم شنید. او هم طنز می آفریند، هم با همت است و هم سیاست و فرهنگ ایرانی را می شناسد. آی طنز، سایت طنز او اگرچه سلیقه اش را چندان در شکل دوست ندارم، ولی تلاشی موثر برای جمع آوردن طنزنویسان بوده است. ترجمه بیشعوری او کاری درخشان است. به همان اندازه که ساده و معمولی است دشوار و دور از دسترس است. او بازی نویسنده را گرفته و همان را به فارسی درآورده. شاید وقتی کتابش را می خوانیم بیش از یک کتاب معمولی به او مدیون خواهیم شد. او کتابی ویژه را به ما می دهد که می تواند تا عمق وجودمان رسوخ کند. وقتی به او گفتم کتاب را خوانده ام و می خواهم قیمت خرید کتاب را بپردازم بفرما زد. اما قطعا به همه می گویم که کتابش را بخوانند و هزینه خواندن آن را به طرق مختلفی که در کتاب نوشته بپردازند. مطمئنم که اگر کتابش در ایران منتشر شده بود دهها بار تجدید چاپ می شد، اما کتاب در وزارت ارشاد با یک دیوار محکم برخورد کرد. درست حدس زدید، دیوار بیشعوری. او کتاب را در اینترنت منتشر کرد تا همه آن را بخوانند و هر کس آن را می خواند موظف است هزینه کتاب را بپردازد. لطفا در این مورد سعی کنید که بشدت منظم و دقیق باشید و پول مربوطه را بپردازید.
پنج، در گوشه ای از کتاب محمود فرجامی با دستخط خودش چنین نوشته است: ” ای جوانی که این را می خوانی. تو را به جان مادرت و به هر چه که می پرستی سرسری نگیر که مساله مهمی است و اگر به سلامتی و عاقبت بخیری خودت و خانواده ات برایت مهم است حتما خیلی خیلی دقت کن. یک نفر این دقت را نکرد و بیچاره شد به طوری که تهمت تقلب به او زدند و آبرویش را بردند، اما یک نفر دیگر به این اعتقاد داشت و وزیر شد و آن مساله خیلی خیلی مهم این می باشد که یک نفر خواب دید که یک آقای نورانی آبی پوش به او گفت برو از قول من به آنهایی که کتاب بیشعوری را می خوانند خبر بده که مترجم این کتاب یک سید نظرکرده ای است که هفت سر عائله خور دارد و آبرومند است و این که زنش هم از طایفه های محترم ذوی الاحترام است که جلوی جد بزرگشان قبل از اینکه مشروطه چی ها دارش بزنند کفش اش جفت می شده و خلاصه اینکه آبروطلبند. راوی می گوید عرض کردم آقا شما چرا آبی پوش شده اید؟ فرمود خفه شو! ببین چه می گویم، بعد سر در گوش من آوردند و گفتند سبز دیگر خطر دارد و توی خواب هم مامور گذاشته اند. بعد یک تکه کاغذی به من دادند و گفتند اگر می خواهی به تیر کالیبر 16 غیب دچار نشوی برو و قیمت یک پیتزای نذری را یعنی معادل وجهش را بریز به این تو. اما تا خواستم به توی مرقومه نگاه کنم یک نور قهوه ای رنگ شدیدی که از قوت آن نزدیک بود چشمهایم کور شوند آمد و من هیچ ندیدم. اما آن آقا فرمود من دیگر باید بروم و یک جای دیگر اجرا دارم و بدان که آنهایی که باید بدانند خودشان می دانند که توی این چی نوشته بوده و من دیگر می روم، اما هیهات که یادت نرود چون خیلی مهم است و یک نفر شوخی گرفت بیچاره شد و یک نفر عمل کرد، خوشبخت شد. پس از روی این 13 بار بنویس و به آن عمل کن ان شاء الله که به مرادت برسی.” کتاب را بخوانید، هزینه آن را بپردازید و به همگان توصیه کنید آنرا بخوانند.
ابراهیم نبوی، بروکسل، سوم مرداد 1390
من هر کار می کنم نمی تونم وجه الپیتزای شما رو از طریق لینک paybal که گذاشتین بدم. بعد از وارد کردن اطلاعات میگه که نمی تونه عملیات انتقال رو انجام بده. چند بار و در روزهای مختلف هم امتحان کردم. حالا چی کار کنم؟ 🙁
من این مصیبت عظمی را به محضر خودم تسلیت عرض میکنم. لاکن حضرتعالی میتوانید به اکانتmeem.fe@gmail.com در همان پی پال وجهالپیتزا را ارسال و قلب مقدس مترجم بیشعوری را شاد فرمایید.
سلام من کتاب شما را دانلود کردم. هنوز نخوانده ام. وجه الپیتزا به چه شماره حسابی باید پرداخت کنم؟ (حساب اینترنتی ندارم)
در کتاب نوشته شده
لازم د ونستم بگم اسم کتاب پیتی گریلی ( کوکایین ) نه هرویین !؟ کسی که خونده باشه این اشتباه رو نمیکنه ! هیچ کتابی هم به اسم هرویین نداره … بهتره آدم چیزهایی که از اینور اونور شنیده رو بر اطلاعات فکری خودش ننویسه !