بنا به دلایلی از اول زمستان امسال علیه خودم اعتصاب کرده ام و ریشم را نتراشیده ام. الان این -به تعببر مولانا عبید زاکانی- موجود موحش، چنان بلایی به سر عارض بیگناه من آورده که ناخودآگاه هر موقع جلوی آیینه می ایستنم، فریاد اعتراض و غریو عصیان از بیرون به گوشم می رسد و به خودم می گویم:
محمود! ایستادن کن…ایصفهان در اینتَظاری توست!
*همینجا یاد دیالوگی افتادم که بین مولانا و جناب ریش درمی گیرد و در ریشنامه مکتوب است. آنجا که عبید نام آن موجود موحش را می پرسد و او می گوید مرا "محاسن" هم می نامند و مولانا متحیرانه می پرسد:
آنکه محاسنش تو باشی، مقابحش چه باشد؟!
**همینجا یاد محمود احمدی نژاد هم افتادم که چون کاملا بیربط است، از آن می گذرم!
Previous Article
پسگیری دعوتنامه!
Next Article