یک: بگذارید از تکرار واضحات شروع کنیم. بنیادگرایی سنت گرایی نیست و اسامه بن لادن اگرچه عبا میپوشید و داعیه بازگرداندن ما به شریعت دست نخورده و ناب هزار و سیصد سال پیش را داشت، اما فردی مدرن و بخشی از سازوکار جهان امروز بود: جدیدترین تکنولوژی را در اختیار میگرفت؛ میدانست بازنمایی رسانه ای در عرصه نمادین واقعیتر از واقعیت است؛ و منطق سرمایه داری متاخر را درونی کرده بود. همچون سرمایه به مرز دولت-ملت ها بیاعتنا بود. همچون انتقال مفهوم انتزاعی میلیارد ها دلار که روزانه بین بانک های نیویورک و لندن و توکیو در چرخشند (و در نهایت اما مادیت پولی جابجا نمیشود)، بن لادن مفهومی غیر مادی، انتزاعی و سیال بود که با پیامی ویدیویی از جایی ناشناس هسته های خودساخته غیر مرتبطی را در تمام جهان فعال میکرد. وسوسه ای یا ویروسی کامپیوتری بود غیرقابل سرکوب در داخل خود منطق رسانههای جهانی (یعنی منطق میل بی پایان ولی کاذب به دانستن و روایت همه چیز) و می دانست پیام ویدیویی اش به دست همان رسانههای جهانی که دشمن خطابشان میکرد و دشمن خطابش می کردند پخش می شود. بن لادن را نفی و دشمن تمدن مدرن می خواندند. او قرار بود «دیگری» نظام تک قطبی جهانی شده و پسا ایدئولوژیک باشد. اما او دیگر-نمایی بیش نبود. او جزئی حیاتی از همین نظام بود. آنها که ناتوان از فهم همدستی متقابل منطق این دو هستند چارهای ندارند جز پناه بردن به تئوری توطئه.
دو: بن لادن به مثابه چیزی غیر مادی در ده سال گذشته در همه جا حضور داشت. بن لادن اسم دیگر پارادایم امنیتی کردن همه چیز، حتی حیطه خصوصی بود. از وارسی حفرههای بدن در فرودگاه ها و اثرانگشت و تعهد تروریست نبودن گرفتن از شهروندان غیر غربی متقاضی ویزا تا اجازه شنود مکالمات شهروندان دموکراسی های چند صد ساله همه به نام او انجام می شد. بن لادن مجوّز تسلط و اعمال مفهوم «پیشگیرانه» بود: حمله پیشگیرانه (دو دلیل اصلی حمله به عراق یکی پیشگیری از ساخت سلاح های کشتار جمعی و دیگری احتمال حضور القاعده در آنجا بود)، زندانی کردن پیشگیرانه (بسیاری از زندانیان گوانتامو و بکرام و ابوغریب بی گناهانی بودند که هرگز محکوم نشدند) و اسلام ستیزی پیشگیرانه. توهم و اضطرابی اثیری که وضعیت اضطراری را به قاعده ای تبدیل کرد که در آن اصول به اصطلاح برسازنده غرب به طور مدام تعلیق میشدند تا جایی که تعلیقی بودن فراموش و این وضعیت جدید به عنوان وضعیت عادی پذیرفته شود. اگر منع شکنجه در غرب سه قرن مبارزه لازم داشت، به نام بن لادن شکنجه عادی شد. اگر بازداشت اولیه بیش از یک روز نبود، قانوناً به 48 روز و در عمل نامحدود شد. بن لادن نام روزمره کردن مرگ یک و نیم میلیون عراقی، دهها هزار افغان و هفت هزار سرباز اغلب آمریکایی نیروهای ائتلاف است. صحنه ای که با کشته شدن چند هزار نفر در نیویورک ده سال پیش شروع شد با هزینه هزار و دویست میلیارد دلار دیروز صبح در روستایی در پاکستان به پایان رسیده. اما با همه تلاشهای بی بی سی و سی ان ان برای مرکز جهان کردن این خبر چیزی انگار کم است، چیزی لنگ میزند، چیزی در جریان است که شوک آوری و اهمیت خبر را میگیرد.
سه: بن لادن چه گوارای دروغین مردمانی غیرسیاسی بود که سیاست را به معنی صحنه ای از بازی بزرگان در تلویزیون و روزنامه در قهوه خانهها دنبال میکردند. مردمانی که در پذیرفتن سازشکارانه هیچ بودن و در صحنه نقش نداشتن خود، تنها میتوانند برای بعضی از بازیگران کف بزنند و به دیگران دشنام دهند و نفرت بینبارند. در برهوت سیاست راستین و در غیبت مردم، جعل همه مفاهیم ممکن می شود. دموکراسی را جرج بوش جعل میکند و جعل شده اش را صادر می کند، عدالت خواهی و مبارزه با فساد اقتصادی را احمدی نژاد به تنهایی و حمایت از فلسطینیان و ایستادن جلوی آمریکا را به همراه بن لادن. در قهوه خانهها وتاکسی های تهران و قاهره و دمشق، عدهای در حسرت رها شدن به دست ارتش آمریکا می مانند، عدهای انکار هولوکاست را به نشانه مردانگی احمدی نژاد برای هم تعریف میکنند و عدهای بن لادن را قهرمان خود می خوانند. بوش صدام را سرنگون می کند، بن لادن غربیها را گردن میزند و احمدی نژاد از زبان دیپلماتیک خارج میشود تا ریاکاری ها و معیارهای دوگانه آمریکا را رسوا کند. تمامی این قهرمان های حقیقت نمای غاصب مفاهیم، در نمایندگی نفرت مردمان به هم نرسیده و خاموش مشروعیت می یابند.
چهار: بن لادن چندماهی است که مرده و نشان دادن جنازه او برای بسیاری معنا و اهمیت خاصی ندارد. چرا که این روزها چیزی پیش از این نابوده به معادلات اضافه شده است. آنهایی که در قهوه خانههای قاهره و تونس و اسکندریه و دمشق و درعا و بنغازی و صنعا و منامه منکوب و منفعلانه فروریختن برجهای نیویورک و دو سال بعدش سرنگون شدن نمادین مجسمه صدام و دو سال بعدترش اعدامش را مشاهده کردند و امروز می بایست سوگواران یا رهروان بالقوه بن لادن باشند حالا خود سیاست را در خیابانها و کمیته محلات و شوراهای کارگری شکل می دهند، صدای خود را یافتهاند، نیازمند نماینده ای نیستند و نفرت غیر متعین محصول هیچ بودن را هم به نیروی متعین مبارزه بدل کرده اند. واکنش به مرگ بن لادن سنجه ایست از فاصله سیاست با سیاست راستین. حماس، که حالا سالهاست از نیروی مقاومت به حکومت کوچ کرده و تظاهرات همبستگی فلسطینیان در اعتراض به مبارک را هم سرکوب کرد، برای بن لادن هم عزادار است. بخشی از جامعه آمریکا هم که آزادی بیان را در سوزاندن قرآن و رؤیای لشگرکشی به عضوی دیگر از اتحاد به اصطلاح شر میبیند در خیابانها جشن گرفته. اما آنهایی که بن لادن را در میدان التحریر به قتل رساندند بیتفاوت به این همهمه نگاه می کنند.
————–
نوشته علی علیزاده، یادداشت عمومی در فیسبوک
آفرین . واقعن عمیق و اندیشمندانه تحلیل کرده اید .
به ویژه در پاراگراف دو پناه بردن به آفریدن بن لادن معنا و مفهوم خود را پیدا کرده . و به راستی برای قانونی کردن این همه اعمال غیر قانونی و به سلطه کشیدن جهانی بیخبر به دست خودشان ، چه چیزی بهتر از بن لادن می توانست کمک رسان باشد ؟
مانا مانی
و درود .