انسان وقتی از مرحلهی تامین نیازهای اولیه و غریزیاش گذشت یکسر درگیر مسائل ذهنی و روانی میشود. هر سال، آدمهایی که با شکم سیر و رفاهِ نسبی خودکشی میکنند اگر بیشتر نباشند از آدمهایی که با شکم گرسنه و از روی فقر خود را نابود میکنند، چندان کمتر نیستند. و تازه میان فقرایی که از اول فقیر بودهاند و میان آنها که از دارندگی به فقر افتادهاند هم تفاوت بسیار است. آدمی از گروه دوم، معمولا بیش از آنکه از خود فقر در رنج باشد از مقایسه وضعیت فعلی با وضعیت خود قبلی رنج میکشد.
افزون بر این، شدت تبعات روحی و روانی هم با سرعت فلاکت ربط مستقیم دارد. شاید بتوان کسی که در طول ده سال تمام ثروت خود را از دست داده آسودهخاطر (یا به عبارت دیگر: تسلیم) دید اما تقریبا محال است کسی که در چند روز نیمی از ثروتش به باد فنا رفته را متشنج یا افسرده ندید، هرچند که نسبت به نفر قبلی کمتر زیاد دیده و صاحب دارایی بیشتری باشد. فقرا معمولا خوشتر زندگی میکنند – یا دست کم کمتر رنج روانی میبرند- تا ورشکستهها.
در ماجرای انفجار قیمت دلار، که به فقیرتر شدن تقریبا تمام ایرانیها انجامید، وضعیت آن عده از ایرانیان خارج از کشور که از لحاظ مالی به داخل متصل هستند را باید از این منظر دید. فقیرتر شدن به خودی خود غمانگیز هست چه رسد که با احساس ورشکستگی همراه باشد. منظور از “ورشکستگی” البته آن نیست که پیشتر وضع آنها نسبت به سایر ایرانیان بسیار بهتر بود، منظور این است که سرعت فقیرترشدنشان چنان است که به ورشکستی میماند. بسیاری از دانشجویان ایرانی در سراسر دنیا چشم به پولی دارند که ماهانه از ایران برایشان ارسال میشود، دو دو تا چهارتای ساده میگوید: وقتی در چند روز ارزش پول ایران نصف میشود پولی که به ارز خارجی به آنها میرسد نصف شده است. و دو دو تا چهارتای کمی پیچیدهتر: منابع مالی آنها –مثلا خانواده- احتمالا در جریان گرانیها فقیرتر میشوند و همان پول سابق را هم نمیتوانند بفرستند. نتیجهی ساده اما بغرنج: جوانی با ویزای دانشجویی بر کف در کشوری غریب و گران بدون اجازه کار، به فقر ناگهانی دچار میشود.
وضعیت در کشورهایی نظیر هند و مالزی و آسیای میانه از این هم بدتر است. اگر در اروپا و آمریکا و استرالیا افراد به گرفتن مهاجرت، پناهندگی، کارهای کمدرآمد پارهوقتی نظیر گارسونی یا حداقل امکانات (به عنوان انسانی که بالاخره در کشوری جهاناولی مشغول نفس کشیدن است) امیدی دارند، در کشورهای آسیایی اصولا در بر پاشنهی دیگری میچرخد: از اول قرار بوده کسانی با بهره از ارزان بودن این کشورها به آنجا بروند و مستقیما ارز وارد کنند. هند خودش بزرگترین صادرکننده نیروی کار متخصص و غیر متخصص بسیار ارزان به جهان است، کارگر و مهندس و دکتر به چه کارش میآید؟ در مالزی هم دههاسال است که تقسیم موقعیتهای کاری به صورت اول مالایی (ممسلمان)، بعد چینی و هندی مالزیایی تبار، و بعد کارگرِ بسیار ارزان قیمتِ آسیای جنوب شرقی و شبه قاره هند بوده است و ویزای کار برای ایرانیها همیشه به ندرت و سختی صادر شده است. یعنی اصولا مالزیاییها در مورد کار و پول، با لطف فراوان، به خاورمیانهایها هم مثل اروپاییها و آمریکاییها نگاه میکنند که قرار است پول و فرصت شغلی با خود بیاورند و نه اینکه از آنچه که در مالزی هست استفاده کنند. کسانی هم که به این کشورهای آسیایی رفتند این روال را میدانستند، آنچه که آنها نمیدانستند این بود که تحت رهبری داهیانه و مدیریت جهانی مشتی عربدهجوی متوهم، در طول دو سال قدرت پول ایران در مقابل دلار به یک سوم (تا این لحظه) برسد و فقط در عرض چند هفته ارزش آن نصف شود (تا این لحظه).
از این منظر فاجعهی ایرانیان در مالزی وخیمتر از همه جاست. به دلایل گوناگون از جمله به خاطر عدم نیاز به ویزا (تا سه ماه)، راحتی نسبی اخذ ویزای بلندمدت تر، آسانی رفت و آمد به ایران، ارزانی نسبی و در عین حال رفاه و پیشرفت بالاتر نسبت به بیشتر کشورهای آسیایی، چند فرهنگی بودن و نداشتن پیشزمینه فرهنگی منفی نسبت به ایران، در یک دههی اخیر ناگهان شمار ایرانیان مالزی افزایش یافت. ایرانیانی که –بجر عدهای معدود- همگی وابستگی مالی به ایران داشتند و البته از پس هزینه ها هم برمیآمدند بطوریکه تا همین چند ماه پیش با اجاره دادن یک آپارتمان در تهران و دو حقوق بازنشستگی از ایران، یک خانواده دو سه نفره میتوانست زندگی آبرومندانهای در مالزی دست و پا کند. در کشوری که هر چند نسبت به فرانسه آزادی سیاسی و دینی چندانی ندارد اما نسبت به کشور امام زمان، نوعی آزادی اجتماعی آخرالزمانی را برای ایرانیهای به تنگ آمده دارد: دست کم کمی از صبح تا شب توی سر مردم نمیزند، و شب تا صبح سر در کار مردم نمیکند. همین هم برای دیوانه نشدن کافیست. بیش از صد هزار ایرانی غالبا اینطور سر از مالزی درآوردند.
اما آنچه اخیرا اتفاق افتاد در عرض چند هفته مالزی را در چشم ایرانیانِ مقیم آن دگرگون کرد. فقر عمومیای که تمام ایرانیها دچارش شدند، در مالزی ضرب در شتاب زمان شد. اگر در ایران تورم در پی کاهش پول ملی سرعت گرفت اینجا منفجر شد و اگر آنجا فریاد و فغان از گرانی به آسمان میرود اینجا از شدت ورشکستگی صداها در گلو خفه میشود. چه کسی در تهران مجبور است دقیقا از همین ماه کرایه خانه را دو برابر بپردازد و دقیقا از همین امروز بنزین یا بلیط مترو را دو برابر گرانتر بخرد؟ در کوالالامپور، همه برای همه چیز!
روزگاری در مالزی، مالاییهای مسلمان با دیدن ایرانیها دوشصت خود را بالا میآوردند و چنان که گویی رئیس دولت ایران را بهتر از خود ایرانیها میشناسند از “هیرو” بودن”اَمَدی نجاد”ِ مسلمان میگفتند که ضد امریکاست و به زودی پوزهی اسرائیل را به خاک میمالد. در بحثها هم معمولا استدلالشان از این دو بالاتر نمیرفت و استنادشان هم همیشه به شوهای تلویزیونی و مطبوعاتی جناب “مازلِم هیرو” بود. تنها چیزی که باعث تعجبشان میشد نفرت عمیق بیشتر ایرانیها از جناب قهرمان بود. بهای شهوت احمدینژاد برای قهرمان بودن در جهان اسلام را که به سادگی با تهدید نابودی اسرائیل بدست آمد (برای مدتی. حالا تا حدود زیادی اردوغان جایگزینش شده و البته با شوهای کمخطرتر) ایرانیها اکنون بیش از هر زمان میپردازند بدون آنکه کمترین حق انتخاب قبلی یا سود احتمالیِ بعدی از دشمنی با اسرائیل، داشتن تاسیسات هستهای و درافتادن با جهان داشته باشند.
سونامیِ سقوط ارزش ریال راه افتاده است. دهها هزار ایرانی به سرعت در حال ناپدید شدن از فروشگاهها و رستورانها و بازارها و خیابانهایند (آدم فقیر میتواند در خیابان قدم بزند اما آدم ورشکستهای که ذهنش دائما به گذشتهی نزدیک پرتاب میشود را حتی خیابان عذاب میدهد). و مثل موجهای سونامی، که با دورتر شدن از مرکز سرعت و ارتفاع مرگبارشان بیشتر میشود، با گذشت زمان اثرات فاجعه بار سقوط اقتصادی ایران بزرگتر و مخربتر خواهد شد و تا محو شدن بچههای ایرانی از مدارس هم خواهد کشید.
بسیاری به ایران برخواهند گشت اما با تحمل زیانهای مادی و روحی و روانی بسیار. آنها که میمانند حتی اگر زیر بار اقتصادی خرد نشوند از فشار روانی در امان نخواهند ماند. بر روی کاغذ و در تئوریهای اخلاق، آدمها باید در هر شرایطی شریف باشند اما در عالم واقع، عصبیت، درگیری، طلاق، افسردگی و خلافکاریهای گوناگون از تبعات مستقیم گیر کردن آدمهای دور از وطن در چنین وضعیت “گمشده”ایست. امواج حتی دامن بسیاری از صاحبان مشاغل ایرانی در مالزی را هم میگیرد: وقتی ایرانی به رستوران نرود درِ رستوران ایرانی تخته میشود، وقتی توریست نیاید تور لیدر به چه کار میآید و وقتی پولی رد و بدل نشود صرافی چطور بچرخد؟ (در حال حاضر گویا تنها شغل پر سود مرتبط با مالزی، گرفتن پول از دانشجویان ایرانی برای انجام کاغذبازیهای مربوط به گرفتن ارز دانشجویی است که توسط وزارت امور خارجه و وزارت علوم دولت خدمتگزار انجام میشود در حالیکه مدتیست “بنا به دستور رسمی دولت” بانکها از دادن ارز دانشجویی خودداری میکنند)
حکومتهای خودکامه، ستمگر و جنایتکار کم در تاریخ نبودهاند اما بعید است هیچکدام به اندازه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران اتباع خود، حتی آنها که عطایش را به لقایش بخشیدهاند را، به نکبت و بدبختی دچار کرده باشند. متر کردن ستم و جنایت با تعداد مردگان و کشته شدگان اشتباهیست بزرگ؛ این را کسانی به خوبی درک میکنند که در رژیمهایی زندگی کرده باشند که تحقیر انسانها، به لجن کشیدن هویت فردی، از بین بردن شادی و امید، و به طور خلاصه شکنجه روحی-روانی آدمهایی که به هر نوع شعوری و شرفی بالاتر از جانوران و جنایتکاران رسیده باشند، جزو وظایف منظور شده باشد.
بی کشتنِ تعداد زیادی آدم، آنچه جمهوری اسلامی -تحت رهبری داهیانه ی حضرتش و رئیس جمهورِ نظر به نظر ایشان نزدیکترش- در این سالها کرد، یک پله بالاتر از همتایانش در آلمان نازی و شوروی استالینی و کامبوج سرخ است: انداختن “طوق لعنت” به گردن همه. و طوق لعنتِ ایرانیهای مالزی گویا از همه تنگتر و سنگینتر است.
—————-
بازنشر از تهرانریویو
دوست عزیز. به نظرم در مورد اینکه این حکومت از خمرهای سرخ هم بدتر است کمی گزافه گویی کرده اید. به هر حال در اینکه ظلم کرده اند و بدی کرده اند و چه و چه شکی نیست. امثال پول پوت و استالین و هیتلری که میلیون ها انسان را سوزاندند و کشتند و جنایت بر علیه بشریت و کشتار جمعی کردند و این گفته شما تطهیر آنهاست. من این را در مقام دفاع از جمهوری اسلامی نمی گویم ولی این نحوه قضاوت شما بر اساس اینکه چون این درد را مای ایرانی میکشیم پس بزرگتر است مردود است.
سلام دوست عزیز
متاسفانه حق با شماست. من خودم دانشجوی لیم کوک وینگ هستم و از طرفی باید فکرم رو مثل بلا به نسبت سگ بذارم روی کتابام از یک طرف حتی به پول گذافی که بابت هر لقمه غذام پرداختم فکرم دیگیره چه برسه به هزینه زندگی عادی و سیگار و کرایه و….
متاسفانه این دولت فعلی که عمرش هم شده عمر حضرت نوع تاریخ انقضاش تمام نمیشه بلکه خدا خواست و ماها اینجا بتونیم یک نفس راحتی بکشیم 😐
امیدوارم این ارز لعنتی که از روی هوا و هوسهای این آدم نابخرد مثل علف هرز بالا رفته بیاد پایین و من و امثال من و شما بتونیم با خیال آسوده یک نفس راحتی بکشیم و خانواده هامون هم از زیر این فشار کمر خرد کن خلاص بشن.
اینطوری پیش بره هممون حداکثر 4 ماه دیگه دووم بیاریم. من خودم سراغ دارم کسایی رو که برگشتن به ایران 🙁
دهن ما که در ونگساماجو صاف شده. بفرما خودت در پایتخت چه جوری سر می کنی تو این گرونی؟ از کجا می آری؟ می تونی برای من کاری دست و پا کنی؟ خداییش می تونی؟ خوش به حالت که هم حال نوشتن داری و هم دزس خوندن برای دکتر شدن. برنگردی مِشد خوبه.