برادر گرامي، آقاي مسعود دهنمكي
راستش نميخواستم درباره اولين فيلم سينمايي شما چيزي بنويسم. اصولا نه كيفيت اين فيلم در ژانر طنز و نه روحيه شما در برخورد با انتقادات را طوري نميديدم كه نقد مثل مني، فايدهاي براي خراجيها و سازندهاش داشته باشد. حتي با وجود آن جار و جنجالي كه در جشنواره فيلم فجر به راه انداختي و فضاي يك رويداد فرهنگي را متشنج كردي، باز هم دوست نداشتم درباره شما و فيلمت مطلبي بنويسم، چون مدتهاست دارم تمرين ميكنم كه به دام جنجال و جنجالسازان نيفتم و كار خودم را بكنم. چون بارها و بارها ديدهام كه گذشت زمان چطور هر چيز و هر كسي را در جاي و جايگاه خودش مينشاند.
اما در اين چند هفتهاي كه از اكران «اخراجيها» ميگذرد، اظهارنظرها و برخوردهايي از شما ميبينم كه احساس ميكنم بيش از آنكه مختص آدمي به نام مسعود دهنمكي باشد، نشانه چند سوءتفاهم اجتماعي ـ سياسي است؛ سوءتفاهماتي كه به راحتي باعث توهم ميشود و از اين نظر، وظيفه ديدم همانطور كه بايد با مواد توهمزا برخورد كرد، با اين تفكرات به اندازه خودم برخورد كنم. البته بسيار محتمل است كه شما با آن پسزمينه ذهني كه براي خودت ساختهاي، اين مطلب را هم در بايگاني «حسادتها و خردهحسابها و لجنپراكنيها و… » و اين طور چيزهايي كه تقريبا انگيزه تمام نقدها به اخراجيهايت را به آنها مرتبط ميكني، بگذاري. البته مختاري، ولي توصيه ميكنم فقط براي چند دقيقه هم كه شده، ذهنت را از اين «دوپينگهاي اعتماد به نفس» رها و فرض كني كه يك دوست ـ دوستي كه بهتر از خيليها ميشناسدت ـ ميخواهد چند نكته را به تو گوشزد كند:
1ـ مسعود جان! شنيدم كه در يك مصاحبه تلويزيوني گفتي كه ما «انقلاب كرديم و جنگ كرديم… ». خواهش ميكنم همين جا ترمز كن و از خودت سؤال كن كه در هنگام انقلاب چند ساله بودي؟ اگر يادت نميآيد، بگذار من به تو كمك كنم. تو متولد 1349 هستي و در سال 57، هشت ساله بودي. بله درست است؛ هشت ساله! و اگر خيلي باهوش و بااستعداد بوده باشي، در اين سال، كلاس دوم دبستان بودهاي و مثل هر پسربچه هشت سالهاي، تازه ياد گرفته بودي كه بند كفشهايت را ببندي و زنگ تفريحها ساندويچ نان و پنيري را كه مادرت برايت پيچيده بود بخوري.
البته اين گناه من و تو نيست كه آن زمان خيلي كوچك بوديم، ولي قاعدتا نميتوانيم ادعا كنيم كه «ما انقلاب كرديم… » و بعد براي اين سهممان در انقلاب كردن، از ديگران طلبكار باشيم و براي نسل بعدي تعيين تكليف كنيم (حتي تكليفهاي خوب!).
در مورد جنگ هم خودت بهتر از من ميداني كه سابقه حضورت در جبهه چقدر بوده. البته صغر سن، باز هم تقصيري را متوجه تو نميكند؛ ولي اينكه در تمام اين سالها، مثل يكي از پيشكسوتان دفاع مقدس حرف ميزني، موضع ميگيري، غر ميزني و براي ملت و دولت تعيين تكليف ميكني، من را موظف ميكند اين نكته را به تو گوشزد كنم كه اگر قرار بود هر كس كه چند ماه سابقه حضور در جبهه را داشته، مثل تو و بعضي از معدود همفكرانت، عمل كند، بيشك الان ايران يك سرزمين ملوكالطوايفي بود! ضمنا حالا كه تا اينجا آمديم، بد نيست اين را هم دوستانه بگويم كه گهگاهي سابقه «فرماندهي»ات از دهانت ميپرد. باور كن اين ادعا ديگر خيلي ضايع است و براي برو بچههاي جبهه و جنگ، چيزي جز مايه تفريح نيست. سالهاي آخر جنگ، در حد و اندازه و سابقه و روحيات تو، فرمانده؟ شوخي نكن مسعود جان!
2ـ مسعود جان! اصلا بيا فكر كنيم تو واقعا در تمام تظاهرات مردم دهنمك و تهران عليه شاه شركت داشتهاي و به جاي چند ماه، چند سال در دفاع مقدس بودهاي و اصلا به جاي فرمانده دسته، فرمانده لشكر بودهاي! من كه به نوبه خودم دستت را ميبوسم و از تو سپاسگزارم و قطعا بسياري از مردم ايران قدرددان تو و همرزمانت هستند؛ ولي مسعود جان، اينها باعث نميشود كه كسي مثل تو (با همان فرض غيرواقعي كه داشتيم) منتي بر سر كسي داشته باشد. اينها را از اين جهت ميگويم كه در اين چند سالي كه ميشناسمت، چه آن زمان كه در خيابانها با برخي به روشهاي ويژه(!) برخورد ميكردي و چه آن زمان كه در روزنامهات به كساني مثل حاتميكيا حمله ميكردي و چه آن زمان كه در مناظرههايت ميگفتي كه حاضري تيربار برداري و چند ميليون نفري … و چه الان كه مثلا فيلم ميسازي، همواره اين لحن طلبكارانهات آزارم ميدهد. انگار تو در تمام اين سالها در فقر و گمنامي و بياعتنايي، براي رضاي خدا از جان براي دين و مردم و ميهن مايه گذاشتهاي و حالا لب به شكوه باز كردهاي.
مسعود! عزيزم، بيدار شو. برو و يك روز، شيران بيادعاي دفاع مقدس را ببين كه سالهاست در كنج آسايشگاهها، با سوند و ماسك و زخم بسته زندگي ميگذرانند و هنوز خود را مديون مردم و انقلاب ميدانند. البته ميدانم كه تو و كساني مثل تو هم گهگاه جملاتي مثل «ما كاري نكرديم» و «همهاش انجام وظيفه بود» و از اين طور تعارفات تبليغاتي تكهپاره ميكنيد، ولي برادر من، «دو صد گفته چون نيم كردار نيست»!
اين حرفها و آن كارها آنقدر به هم نامربوطند و اصرار به ربط آنها مضحك، كه «من نه مرغ ميخواهم و نه سيمرغ» گفتن و براي يك كانديدا شدن يقه دريدن! و تازه چه كسي گفته كه فقط انقلابكردهها و جنگرفتهها دينشان را ادا كردهاند و ديگران مديونند؟ وقتي اگر داشتي برو و مرارتي را كه همين الان جوانان اين مرز بوم در پادگانها و پاسگاههاي سپاه و ارتش و نيروي انتظامي براي نگاهداري مرزها و حفظ نظم و امنيت شهرها و روستاها ميكشند رااز نزديك ببين، تا بداني كه مليونها نفر ديگر هم تا آنجا كه توانستند و ميتوانند دينشان را به مردم و ميهن ادا كردند و مي كنند.
3ـ مسعود جان! باور كن من نميخواهم گذشتهات را به يادت بياورم و كارهايي كه كردي و حرفهايي كه زدي و چيزهايي كه نوشتي را يادآوري كنم، چون دستكم حال خودم بد ميشود، ولي وقتي ميبينم همان مسعودي كه در دوران اكران شاهكار سينماي ايران، «آژانس شيشهاي» كه تحسين توأمان مردم و منتقدان را به همراه داشت، خيلي «خيرخواهانه» به آن ميتاخت و در صفحه اول نشريهاش (شلمچه) آن را «آژانس گيشهاي» ميخواند، حالا توي دهان داوران و منتقدان ميزند و «استقبال مردم» را شرط اصلي ميداند، حق دارم براي تو نگران شوم و بعضي چيزها را يادت بياورم.
مسعود جان، من از آن منتقدان و روشنفكراني كه دايم به آنان متلك ميگويي نيستم و هيچ بد نميدانم كه يك فيلمي «گيشهاي» و «بفروش» باشد. جانماز حزباللهي بودن هم آب نميكشم كه از فعاليت بعضي هنرپيشهها و بعضي اطوارها در فيلمت خون در رگم به جوش بيايد، ولي به خود حق ميدهم فقط اين سؤال را بپرسم كه آيا تو هماني كه گيشه داشتن فيلمها (آن هم در حد «آژانس شيشهاي»!) را مذموم ميدانست؟ و هماني كه گروهت شيشه بعضي سينماهايي كه «آدمبرفي» را نمايش ميدادند، ميشكستند؟
اگر هماني، كه اين «اخراجيها» با بازي (و تا حدودي كارگرداني!) عبدي و شريفينيا و حيايي با تو چه نسبتي دارد؟ و اگر همان نيستي، چرا اينقدر اصرار ميكني كه تغيير نكردهاي و اصرار داري كه راه مخملباف (بلاتشبيه!) را نخواهي رفت؟ و اگر در اثر گذشت زمان، مثل بسياري آدمهاي ديگر، معقولتر شدهاي و تصميم گرفتهاي كه راه فرهنگي و انسانيتري را انتخاب كني، پس چرا مثل چماقكشها سيمرغت را پس زدي و الان هم مواضع نامربوط ميگيري؟
4ـ مسعود، مسعود عزيزم!
اميدوارم تا اينجا فهميده باشي كه اين مطلب نه براي «اخراجيها» كه براي مسعود دهنمكي است. واقع هم آن است كه صدها بار بيشتر از اين اثر، خالق آن براي من مهم است. مسعود! اين تويي كه ميتواني دهها اثر بهتر ديگر، حتي در سطح متوسط و خوب توليد كني، اگر خودت و جامعهات را بهتر بشناسي. البته انصافا جامعه را تا حدودي ميشناسي، چراكه اگر جز اين بود، مدتها پيش بايد از موج رسانهاي پياده ميشدي.
همينطور، خط قرمزها را هم خوب ميشناسي كه ميتواني با نزديك شدن و حتي عبور از آنها، مخاطبان بسياري را جذب كني. اما در مورد همين جامعه، گرفتار يك بدفهمي هستي كه هم از روحيات خودت تأثير ميگيرد و هم بر آن تأثير ميگذارد. مثلا تو با دانستن اينكه مردم از بعضي شعارها خسته شدهاند، فيلمي عليه آن شعار ميسازي كه «ميگيرد.»
اما نكته اينجاست كه «جنس» گرفتن فيلمت و استقبال مردم از «اخراجيها» را درست نميشناسي. تو با همان روحيات خودت گمان ميكني كه چون حرفي كاملا نو، بديع و حسابي زدهاي از اخراجيهايت استقبال شده است و خصوصياتي مثل شوخيهاي دم دستي، استفاده از بازيگران مشهور، تيپهاي كليشهاي، فيلمنامه آبگوشتي و اين قبيل چيزها را فرعي ميداني، اما واقعيت اين است كه اينها مردم را به سينما ميكشاند و اصل و فرع از ديد خالق و مخاطب اثر، جايشان با هم عوض شده است. بعد همين سوءتفاهم كه «از خودت» ناشي شده، «روي خودت» تأثير ميگذارد و بيشتر و بيشتر در توهم فرو ميروي. اين است كه «فقر و فحشا» كه فيلمي كاملا شعاري و به دور از ظرافتهاي فيلمسازي مستند است، به خاطر جذابيتهايي كه خودت بهتر از من ميداني، پرمخاطب ميشود، اما كارگردانش گمان ميكند به خاطر طرح موضوعي جذاب و دردمندانه اين اتفاق افتاده و «كدام استقلال؟ كدام پرسپوليس؟» را ميسازد … و بعد «اخراجيها» را!
مسعود جان، من البته هم براي تو هم براي مخاطبي كه از فيلمت لذت ميبرد، ارزش قايلم و هيچ وقت حرفهايي را كه مثلا تو درباره «آدمبرفي» و آنهايي كه از ديدن آن فيلم لذت ميبردند، ميگفتي درباره شما نميگويم، ولي به عنوان يك آدمي كه دستكم در حوزه طنز، سالهاست فعال است و ضمنا هيچ اشتراك يا تضاد منافعي با شخصي محترمي به نام مسعود دهنمكي ندارد، به تو ميگويم نه تنها «اخراجيها» به شدت ضعيف است، بلكه در تنزل سطح سليقه مخاطب ايراني، نقش عمدهاي ايفا ميكند. البته خوشبختانه من مانند گروههاي فشار، بلافاصله با حمله فيزيكي و حتي قلمي، اداي وظيفه نميكنم، اما فكر ميكنم در حد نوشتهاي دوستانه، حق و بلكه وظيفه داشته باشم.
برادرم، برخلاف مدعاي تو كه دايم تكرار ميكني «اين همه فيلم درباره دفاع مقدس ساخته شده بود، چرا از آنها به اندازه اخراجيها استقبال نشد؟ پس لابد حرف جديدي دارد»، حقيقت آن است كه از هر فيلمي تا اين حد به خط قرمزهاي اخلاقي، اجتماعي و فرهنگي يك جامعه ـ كه ديگران از نزديكي به آنها برحذر داشته ميشوند ـ نزديك و حتي از آن عبور كرده باشد، همين قدر استقبال ميشود و واقعيت اين است كه اين امكان رشكبرانگيز، اين دوپينگ ويژه، در اختيار كسان بسيار معدودي قرار ميگيرد، اما يكي ميشود كمال تبريزي كه وقتي «مارمولك» را ميسازد و با يك فيلم كمدي با محوريت روحانيت، گيشه سينماي ايران را تكان ميدهد، به فيلمنامه و بازيگري هم بها ميدهد و سعي ميكند حال كه «امكان ويژهاي» در اختيارش گذاشته شده، دستكم سطح سليقه مخاطب را تنزل نبخشد و ضمنا ادعاي خاصي هم ندارد؛ اما يكي ميشود مسعود دهنمكي كه نه تنها از اين امكان به نحوي نامناسب در حوزه هنر استفاده ميكند، بلكه حرمت آنها را كه كارش را تأييد نكردهاند، ميشكند و رجز ميخواند و متوهم ميشود.
5ـ دهنمكي جان! من نه به تو، نه به فيلمت و نه به موفقيتت حسودي نميكنم. به خصوص موقعيتي كه داري كه باعث ميشود آنچنان پشتوانه مالي برايت فراهم شود كه ستارههاي گيشه را دور خودت جمع كني؛ موقعيتي كه باعث ميشود نه تنها در اكران «اخراجيها» با گروههاي فشار روبهرو نشوي، بلكه حمايت خيليها را هم به همراه داشته باشي و موقعيتي كه باعث ميشود به طور جدي براي كپيهاي غيرمجاز فيلمت وارد عمل شوند. اينها مذموم نيست، مسعود جان. بلكه حتي مثل نمونه آخري (واكنش در قبال كپيهاي غيرمجاز) اي بسا كه سرآغاز حركتهاي خوبي در سينماي ايران شود، اما از تو ميخواهم كه پيش از هر اظهارنظري در محكوميت ديگران و تأييد خودت، اينها (عوامل ويژه حمايتي) را در نظر داشته باشي. به ويژه وقتي كه ميخواهي براي چند ماه حضورت در جبهه بر سر ديگران منت بگذاري و وقتي كه وسوسه ميشوي كه مثل يك ايثارگر كه حقش خورده شده است، گلايه كني!
واقعا فكر ميكني اين موقعيتهاي ويژه تو از كجا فراهم شده است؟ نكند جدي جدي باورت شده است كه تو يك آدم غيرسياسي هستي و با دست خالي و بي هيچ حمايت خاصي اخراجيهاسازي كردهاي؟
مسعود جان، باور كن نه اين كارها و نه ژستها در شأن يك هنرمند نيست، چه رسد به كسي كه نام خودش را به ارزشها و اصول پيوند زده. حالا گيريم لحظهاي احساساتي شدي و از روي پيشكسوتاني مثل نصيريان و پرستويي و دهها نفر مثل ايشان شرم نكردي و آن كارها را در آن شب كردي و فرض ميكنيم به خاطر ناآشناييات با مقوله سينما، نميدانستي يا نميداني كه بزرگاني در حد «اسكورسيزي» سالهاي سال بيجايزه فيلم ساختند و معترض هم نشدند… ديگر اين تكنيكهاي نخنماشده جلب ترحم چيست كه در پيش گرفتهاي؟ مثلا اين اصرار به واقعي بودن داستان و عكس نشان دادن و گريه كردن و اين كارها.
برادرم، فيلمي ساختهاي، فروش هم رفته، كسي هم مزاحمت نيست، ديگر چه اصراري داري اشك بريزي و بگويي كه «مجيد سوزوكي» يكي بوده از بچههاي تحت فرماندهي تو در جبهه؟ كه آن وقت يكي مثل من مجبور شود حرص بخورد و با خودش بگويد: كسي كه حال و هواي يك منطقه نظامي را آنطور توصيف ميكند (اولين شب حضور بچهها و برداشتن ماشين و گشت زدن و آواز خواندن و حال كردن و …!) اصلا به عمرش منطقه نظامي را ديده؟… چه برسد به باقي ماجرا!
بگذريم.
مسعود جان، سخن بلند شد و زيادهگويي خوب نيست. ببخشيد، از عوارض نديدن است. اي كاش ميديدمت و به جاي اين نامه بلند، بعد از يك چاقسلامتي گرم، به عنوان برادر كوچكتري كه خيرت را مي خواهد، در چند كلام فقط از تو مي خواستم كمي كمتر هيجان داشته باشي، كمي بيشتر به گذشته فكر كني، كمتر ادعا كني و بيشتر حرمت بزرگان را نگه داري… شايد هم همه اينها را در يك جمله خلاصه مي كردم:
گاهي به آسمان نگاه كن!
قربانت
م
+
سلام؛
صادق باش محمود.
به منبع خبر که سایت بازتاب است نیز اشاره کن.
مجیدجان من که در آخر مطلب به منبع لینک دادم.
تكاندي ما را!
Agha eyval . harfe dele maro be in por modeha gofti . man khodam ye pesar ame daram ke az sale 62 ta hala ke jebeh majrooh shode dar marge tadrijeye va be moror dar shahrestan dar hale az dast dadane tadrijye azaee badaneshe vali hata yek bar ham taghazaee az in jamaate shahid parvar nadashte . hatman bade margesh ham ye edeye az hamin ghomash miyan zire tabootesh dar rastaye ahdafe … agha chi begim . ghar che be hosne niyate hamin aghaye nevisande ham shake . ke donyayesherko o dorogho tazvire nemonash hamin aghaye dehnamaki