این شعر حافظ لابد مال عید فطر بوده اما برای من شعر همهی عیدهاست:
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
امیدوارم سال خوبی داشته باشیم و داشته باشیم. نمیگویم ما لیاقت همهی چیزهای خوب را داریم اما فکر نمیکنم سزاوار این وضعی که در آن غرقهمان کردهاند باشیم. در دههی 80 چیزهای زیادی یاد گرفتیم، در بسیاری چیزها شک کردیم و تصمیمهای خوبی گرفتیم. در دهه نود، یا شاید تا همین یکی دو سال آینده آنها را عملی کنیم.
همچین سالی وسالهایی برای همهمان آرزومندم.
مایی که رویایی داریم…
تازگیها پیامکی برایم فرستاده بودند که با خواندنش یاد همین شعر افتادم.
در پیامک نوشته شدهبود:
آیا آنانی که با تیغ ریش میزنند و کسانی که با ریش تیغ میزنند، نزد خدا برابرند؟!؟
ضمناً سال «آگاهی تا رهایی» را بر شما و تمام سبزها تبریک میگویم.