چهل ساله نیستی هنوز
که گریبان چاک میکنی
هنوز بیست ساله نیستم
که چنین سُربین
به خاک سرد میروم
……
قرار بود مردی شوم
آموزش دیده
حقوق بگیر
دور از خانه
در جایی که خاطرات خوب در ذهنم رسوب کنند
به پاداش تلخِ
نداشتنِ
پول و پارتی و پایه
……….
سه روز باز و بسته کردن اسلحه آموختم
دو بار به میدان تیر رفتم و بیست پوکه تحویل دادم
یک شب در چادر خوابیدم
و چهل و هشت کلاس آموزشی گذراندم
تا در احکام بول و غائط و استبرا و جنابت و استحلام
و در مخارج ضالین
و در تاریخ التهاب بسیج و انقلاب و دفاع مقدس
و شناختن عقدهدارترین معلمان عقیدتی
صاحب فن شوم
هر شب هم
آرام و آهسته
زیر پتو
به یادت گریه کردم
مادر
………….
همهی بیماریهای سخت
نصیب پولدارهایی شد
که پدرانشان پزشکها و بقراط را یکجا معامله میکردند
کار کُلُفتها به معامله هم نمیکشید
ساندیسخورها امریه داشتند
گردن کلفتها، گردن
زبانبازها، لیس…
ما هم بینصیب نماندیم
طوفان شن و عقرب و راه دور و شبنگاهبانی…
چرا گریه میکنی مادر؟
سی و شش هزار و هفتصد تومان حقوق هم هر ماه میدادند
همهاش ته کولهام است
بجز نه هزار و دویست تومن حق سختی آب و هوا
سهمیهی من و عقربها
که هر ماه با محسن و امیر
عرق خوردیم
به سلامتی هر چی مَرده
و
گریه کردیم
به غریبی هر چی مثل خودمان
………
یک سال برایم نماز و روزه بگیرید
و هجده سال تفریح، ویلا، دل خوش
و اگر مقدور بود
پارتی
یک یغلوی
دو پوتین
یک کاپشن
یک کوله
سه روز تشویقی
یک هفته اضافه خدمت
و یک دنیا آرزو
مرده ریگ من است
………
لپ مریم را از طرف من ببوس
پیشانی امیرحسین را از طرف من ببوس
و دست پدر را به جای من بمال
فیزیوتراپی گران است
بیمهی کارگری بیفایده
این هم از کار بیفتد
بیچارهاید
عوضش پنج سال دیگر
اگر قوانین تغییر نکند
اگر جنگ نشود
اگر فرمانده کل قوا برزخ نباشد
و اگر آسمان به زمین نیاید
امیرحسین معاف میشود
و برایتان آن کارهایی را میکند
که من در نوزده سالگی
با کارت پایان خدمتی در جیب
میخواستم بکنم
………….
وقتی غرش تکبیر آمد
من مخرجش را تشخیص دادم
از همان مخرجی میآمد که ما چهل و هشت کلاسش را دیده بودیم
تفنگم را اما پیدا نکردم
و جهت را تشخیص ندادم
در زندگیام فقط بیست و یک گلوله شلیک کردم
بیست تا در آموزشی
و یکی ناخودآگاه
به محض دریده شدن سینه و پا و پهلویم
……………..
مرا عریان نشویید
خجالتیام
هنوز هجده سال دارم
و سیمایم شانزده ساله مینماید
به من کافور نزنید
بویش بد است
یاد غذاهای پادگان و پاسگاه میاندازدم
و مرا در کفن نپیچید
هنوز از زخمم خونابه جاریست
—————–
محمود فرجامی / 7 آبان 92/ برای سربازان کشته در سراوان