-عزی؟
=جان عزی
– پس چرا به هدف نمیخوره؟
=قربونت برم میخوره. هنوز دستتون گرم نشده.
-چی چی رو گرم نشده? تا حالا پونزده بار پرتاب کردم.
= نه قربان پونزده بار هم نبود. سیزده بار بود. حتما میخوره دفعه بعد.
-هر دفعه همینو میگی. به جای این همه حرافی وردار ببر این مگسک پرتاب زلزله رو نشون یه تعمیرکار بده.
= قربان به چه اطمینانی من اینو وردارم ببرم بدم به تعمیرکار؟ یادتون نیست زئوس رو همین تعمیرکارا به روز سیار نشوندن؟ زد به جای اسپارتیها المپ رو داغون کرد…
– من نمی دونم. یه کاری بکن که بخوره به هدف. بابا ما فقط سی میلیارد سال نوری با اینا فاصله داریم ولی هنوز نتونستیم یه دونه زلزله بنشونیم وسط تهران. د آخه این بدبختا تو بوشهر و آذربایجان و سیستان و کرمان چه گناهی کردن؟
= حالا مگه چی شده قربان. اینا دو تا مینیبوسشون تصادف میکنه از کل این زلزلهها بیشتر تلفات میده. شمام واسه چه چیزایی اوقاتتون رو تلخ میکنین ها.
– چی چی رو چی شده. ابله این درجهش هم درست کار نمی کنه. د آخه زلزلهی هشت ریشتری عدل توی سیستان؟ حالا خودم رحم کردم درجهی نفوذش رو هم اشتباهی زیاد گذاشته بودی. میدونی اگه رو سطح بود چه فاجعهای پیش مییومد؟
= قربان شمام که هر وقت دلتون پره سر ما خالی کنین. خب چه گیریه دادین به زلزله؟ یه بلای دیگه نازل کنین.
– همه رو امتحان کردیم قبلا. از سیل و آلودگی کشنده هوا بگیر تا سقوط هواپیما و حتی حکومت اسلامی و ولایت فقیه. اینا رو باید فقط باید با زلزله خلاص کرد. دلم میسوزه بیچارهها دارن خیلی عذاب میکشن.
=قربان میخواین یکی یکی تیر خلاص بزنیم؟ مثل این اسبای تو مسابقه که پاشون میشکنه
– نه. حالا بذار یه بار دیگه امتحان کنیم. اون زلزله انداز رو بده من، یه شیش و هشت ریشتری بذار توش، مگسک رو تنظیم کن، نفوذ رو هم بذار رو پونزده کیلومتر ببینیم چی میشه…
بهترین مینی مال یابهتره بگم داستان کوتاه تمام عمرم بود.چند خط بیشترش کن با اب وتاب واستانداردش کن اگه نوبل نبردی هرچی دلت خواست بمن بگو.همه کلاسیکهای جهان درمقابل این به خیال خود جوک هیچند .جدی میگم .تلخ بود تلخ تلخ.