در کشوری که گنجینه پر از طنز، کنایه و شوخ طبعیِ ادبیات فارسی را داراست، عجیب و قابل تامل است که چگونه جنجالهای بزرگی بر سر شوخیهای گاه ساده در میگیرد.
چندبار نام بردن شوخیآمیز از امام دهم شیعیان، چندی پیش جنجالی تا حد فتوای(یا شایعه فتوا) قتل یک خواننده پاپ ایرانی را به راه انداخت. اندکی پیش از آن، شوخی و تمسخر همان امام در صفحهای فیسبوکی به دستگیری عدهای منجر شده بود.
چند سال پیشتر، کارتون کودکانهای از «مانا نیستانی» در «ایران جمعه» فقط به خاطر یک کلمه ترکی، بلواهایی عظیم را در مناطق ترک زبان ایران برانگیخته بود و هنوز گاهگاه از خاکستر آن، آتش زبانه میکشد.
در اوایل دهه70، «حسن کریمزاده» به خاطر چاپ کارتونی منسوب به او در مجله «فاراد»، که تصویری بود بیهیچ تمسخری از یک فوتبالیست با اندکی شباهت به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، دستگیر شد و تا حداعدام پیش رفت.
به این فهرست میتوان انبوهی از طنزهای مطبوعاتی که جراید را به توقیف و طنزنویسان و کاریکاتوریستها را به دردسر کشانده است افزود. در جنجالهای جهان اسلام، همچون کارتونهای دانمارکی پیامبر اسلام و «بیگناهی مسلمانان» هم البته گروهی از ایرانیان از قافله عقب نماندهاند و آنها در این مجموعه جای خود را دارند؛مجموعهای که هرچند سوءنیتها و بهانهیابیهای دولتها و گروههای فشار در آنها آشکار است، اما یکسر نمیتواند محصول تلاشهای آنها باشد. حقیقت آن است که این حساسیت فراوان در برابر شوخ طبعی و مقولات و ژانرهای وابسته به آن، ریشهای فرهنگی و اجتماعی در میان ایرانیان دارد.
جنجال آخرین، جوکی است که با نام و عکس کاربری «نعیمه اشراقی»، نوه آیتالله خمینی، به صورت کامنت پای مطلبی در فیسبوک گذاشته شده است: «جوک دیگری که برای امام تعریف کردیم و همیشه به شوخی یاد میکردند این بود: امام خمینی: ای پاسداران، بیوه شهدا را بگیرید. ای کاش من یک پاسدار بودم».
انتشار این خاطره در آن کامنت، بیدرنگ واکنش منفی و خشمآلود بسیاری، دست کم در عرصه رسانههای مجازی فارسی/ایرانی را برانگیخت. حرف بیشتر معترضان این بود که این جوک توهینی آشکار به خانواده کشتهشدگان (شهدا) در جریان جنگ هشت ساله عراق و ایران است به ویژه با نقل خاطره از کسی که به خاطر تصمیمها –وبعضابه عشق- او بود که صدهاهزار نفر در این جنگ کشته یا داغدار همسران و پدرانشان شدند.
در ظاهر این که ایشان نه تنها از گفتن این جوک جلوگیری نمیکرده بلکه به آن میخندیده و احتمالا نقل میکرده، بیش از هرچیز موجب رنجش معترضان شده است. آنها آن را نه خنده به جوکی نه چندان محترمانه، بلکه ریشخندی به رنجها، سختیها و حرمت خویش و عزیزان از دست رفتهشان میبینند.
خانم اشراقی منکر نوشتن چنان چیزی شده، رسما آن را تکذیب و به هکرها نسبت داده و صفحه فیسبوک خود را هم تعطیل کرده است. با این فرض، شاید از نظر حقوقی بتوان موضوع را تمام شده فرض کرد، اما صورت مساله همچنان باقی است؛ آیا چنان که برخی از مدافعان خانم اشراقی و پدربزرگ فقیدش گفتند و نوشتند، این خاطره و آن جوک –به فرض صحت- چیزی عادی بوده وهست و باید در مقابل چنین شوخطبعیهایی ظرفیت داشت؟ یاچنان که معترضان و رنجیدهخاطران میگویند، هم نقل آن–به ویژه در زمان جنگ و داغداری هر روز مردم- بد بوده، هم خندیدن رهبر و فرمانده کل قوا به آن قبیح بوده و هم نقل امروز آن شایستهی عذرخواهی و حتی محاکمه راوی است؟ (ظاهرا هر دو جماعت چندان قصه هکرهای صفحه فیسبوک خانم اشراقی را باور نکردهاند.)
به دردسر و عذرخواهی افتادن اشخاص به خاطر نقل یک شوخی یا گفتن یک جوک ظاهرا ساده، امری معمول است و مختص به ایران نیست. بارها در خبرها آمده که کار یک مجری یا سیاستمدار و یا هنرمند به خاطر یک شوخی بیجا، به ویژه درباره مسایل نژادی یا جنسیتی، به عذرخواهی، استعفا و اخراج کشیده است.
در سال ۲۰۰۲میلادی «آن وینترتون»، نماینده پارلمان بریتانیا، سرزمین شماری از بهترین طنزنویسان تاریخ ادبیات، به دلیل گفتن این جوک در یک میهمانی شام مجبور به استعفا شد: «یک انگلیسی، یک کوبایی، یک ژاپنی و یک پاکستانی سوار قطار بودند؛ کوباییه با گفتن این که تو کشور من دهتایش را یک پنی میفروشند، یک سیگار برگ را از پنجره بیرون انداخت. ژاپنیه یک دوربین نیکون را با گفتن اینکه در کشور من ده تای اینها یک پنی قیمت دارد، بیرون انداخت. بعد انگلیسیه، پاکستانیه را از پنجره بیرون پرت کرد.»
یکی از برجستهترین پژوهشگران فلسفه طنز، «جان موریل» بعدا با نقل همین جوک، برداشت نژادپرستانه از آن را به چالش کشید و مدعی شد که اتفاقا میتوان از آن برداشت ضد نژادپرستانه کرد. او در کتاب خود،« Comic Relief» که در آن مفصلا به اخلاق طنز میپردازد، در این باره چنین استدلال میکند:«این جوک القا میکند که آدم انگلیسی قصد داشته بگوید در کشور من دهتا پاکستانی، یک پنی میارزد. آیا این توهین به پاکستانیهاست؟ اگر هست، چه ویژگی منفی را به ایشان نسبت میدهد؟ پذیرفتنیتر است بگوییم نکته جوک این است که انگلیسیها نژادپرست هستند و با مردم پاکستان و دیگر مستعمرههای سابق خود رفتاری غیرمنصفانه دارند. شخصیت پاکستانی این جوک هیچ کاری نمیکند و حتی توصیفی هم از او به دست داده نمیشود. انگلیسی است که کاری انجام میدهد؛ آن هم به قتل رساندن پاکستانی. وقتی هدف از این جوک نشان دادن نژادپرستی انگلیسیها باشد، البته که این جُک خصومت و تبعیضی علیه پاکستانیها در بر ندارد.»
شاید توافق بر سر تفسیر درست جوکی که خانم وینترتون گفت یا جوکی که در فیسبوکِ خانم اشراقی نوشته شد، یا هر جوک دیگری ممکن نباشد. افراد متفاوت، جوکی یکسان را به شکلهای مختلفی بیان میکنند و به دلایلی متفاوت شادمان میشوند. نژادپرستی که از پاکستانیها متنفر است، ممکن است از این جوک لذت ببرد چرا که در آن یک پاکستانی به قتل میرسد. ممکن است فرد دیگری از این شیوه هوشمندانه که ریتم روایت در خندهگاه (با پرتاب کردن به بیرون از پنجره) با نتیجهای شوکه کننده حفظ شده است، به خنده بیفتد. شخص سومی، مثلا پاکستانی، ممکن است به بیخردی انگلیسی در برداشت خود از فرصت دور ریختن چیزهای فراوان و دم دستی در قربانی کردن پاکستانی بخندد. به همین ترتیب میتوان از سوءبرداشتی که کنار هم قرار دادن دو جمله «خارج از کانتکست» رهبر ایران به وجود میآورد، به خنده افتاد یا تصور کرد که خود او به خنده افتاده باشد؛ یا معانی و تفسیرهای دیگری برای آن در نظر گرفت.
این حرف به معنای آن نیست که میتوان (یا باید) از پیامها یا برداشتهای اهانت آلود و تحقیرکنندهای که در قالب شوخطبعی منتقل میشوند چشمپوشی کرد. این امر به ویژه در مسایلی که با فاجعههای انسانی سروکار دارند بیشتر صادق است. از این نظر بین قربانیان هولوکاست، زلزله ژاپن، نسلکشی هزارهها، سونامی اندونزی و کشتگان جنگ ایران و عراق فرقی نیست. اینها همه مسایلی انسانی هستند که ربطی به مقدسسازیهای نظامهای ایدئولوژیک ندارند. خانوادههای کشتهشدگان، چه در شمار «تلفات بلایای طبیعی» ثبت شوند و چه نام آنها به عنوان «شهدای دفاع مقدس» بر کوچه و اتوبان شهر نقش بندد؛ همگی حساس و آزرده خاطرند و ممکن است سادهترین جوکِ کمی مرتبط با فاجعه را، خندیدن به داغ خود فرض کنند. منعی قانونی هم وجود نداشته باشد، شرط عقل و رسم ادب، احتیاط حداکثری در این باب است.
ماجرای منسوب به خانم اشراقی هم از این قاعده مستثنی نیست. بسیار بهتر، عاقلانهتر و محترمانهتر بود (با فرض این که کار واقعا کار خود ایشان باشد و نه هکرهایی که جوک به اسم دیگران کامنت میگذارند) وقتی یک طرف قضیه صدها هزار بازمانده و منسوب به کشتگان جنگ است و یک طرف دیگر رهبری که صدها هزار نفر به فرمان او به جنگ رفتند، چنان خاطرهای نقل نمیشد. یا اگر چنان اشتباهی رخ داد، به سرعت و صادقانه پوزش خواست.
با اینحال، میتوان از جنبهای مثبت هم به چنین نقلی از آن جوک، که نظایرش فراوان در دهه 60 نقل میشد، نگاه کرد. یادآوری این که جوکی با نقش اول آیت الله خمینی از سوی نزدیکان وی برای خود او نقل میشده و او را میخندانده، مثبت است. به ویژه آن که نقل آن از سوی منسوبان نزدیک وی، در زمانهای که گنبد و بارگاه، کرامتسازیها، برنامههای سالگرد و نظایری از این دست میرود تا معصومیتی اسطورهای برای «امامِ راحل» درست کنند؛ در رسیدن به تصویری انسانی و غیرقدسی از او مفید و موثر است. از این منظر شاید بسیار بهتر باشد به جای حمله به نعیمهخانم، سایر بستگان حاجآقا روحالله را هم تشویق کرد از شوخطبعیهای او خاطرهای نقل کنند.
——————-
باز نشر از سایت ایرانوایر