مطلبی را که می خوانید نخستین یادداشت من در سایت “تهران ریویو” است در باب دین و دینگریزی. همانگونه که با خواندن آن متوجه خواهید شد، نظرات شما بسیار برایم مهم و بر ادامه یادداشتها تاثیرگذار است. خوشحال و سپاسگزار می شوم اگر نظرتان درباره این یادداشت و همچنین تجربیات خود و اطرافیانتان در زمینه دین را با من در میان بگذارید. م ف
چندی پیش خبر رسید که گروهی از نوکیشان مسیحی در مشهد دستگیر شدهاند. از قرار اخبار(1) گروهی از نوکیشان مسیحی که قبلا مسلمان بودهاند خواستهاند سوار اتوبوسی عازم بجنورد شوند تا با نوهمکیشانشان، یعنی کسانی که سابقا مسلما و به تازگی مسیحی شدهاند دیدار کنند که توسط وزارت اطلاعات دستگیر میشوند. به قرار همان اخبار جز دوتن، بقیه پس از سپردن تعهد رسمی به مسلمانی، آزاد میشوند.
از کنار چنین اخباری به آسانی نمیتوان گذشت؛ نه از آن جهت که تعداد نصف اتوبوس از تعداد مسلمین به تعداد مسیحیان اضافه شده – والبته بعدا با تدبیر سربازان گمنام و پرکار امام غایب، مجددا نصف اتوبوس مسلمان سابق، بجز یکی دو صندلی، به سرجای اول پرتاب شدهاند- بلکه از آن جهت که کیفیت بعضی خبرها چنان نادر و شاذ است که میتوان کمیت را موقتا نادیده گرفت و آن را به عنوان نوک کوه یخی که از آب بیرون زده محسوب کرد.
درباره این “کیفیت” بیشتر توضیح بدهم: اهمیت به وقوع پیوستن یک رویداد اجتماعی صرفا به تعداد آدمهایی که آن را میسازند و در تحلیلهای “کمّی” به حساب میآیند نیست و حتی اگر صرفا بخواهیم بر روی تعداد و کمیت هم بحث کنیم، باید شرایط وقوع آن رویداد و اینکه شرکت در آن چه هزینههایی دارد را در نظر گرفت.
مثلا اگر عدهای با هویت معلوم بر روی اینترنت در کلوب هواداران یک بازی کامپیوتری عضو شوند، نمیتوان از تعداد اعضای چنین کلوپی به کمیتی ورای آن رسید. عدد معلوم است و میتوان آن را تحلیل کرد یا در آمارهای مرتبط به حساب آورد اما نمیتوان از آن همان نتایجی را استخراج کرد که کلوب مشابهی در اینترنت متلعق به همجنسگرایان باشد چرا که اکنون هزینه “اعلام همجنسگرا بودن” در کشوری مانند ایران چنان سنگین است که طبیعیست از هر هزاران ایرانی همجنسگرایی که دسترسی به اینترنت دارند یکی حاضر به اعلام آن باشد. در نظرسنجیها و آمارگیرهای معتبر همیشه این مساله را که حساسیت جامعه آماری نسبت به موضوع پرسشنامه چیست را درنظر میگیرند.
اینکه در مذهبیترین شهر ایران دهها نفر سابقا مسلمان با علم به اینکه شرعا خروج رسمی از این دین شریف، مجازات مرگ را به دنبال خواهد داشت شروع به ارتباطگیری با یکدیگر و سپس با سایر استانها کنند و بعد حتی قرار و مدار سفر و دیدار با هم بگذارند از مواردیست که کیفیت وقوع آن به شدت بر کمیتش اثر میگذارد. بسیاری از آنها جوانانی بودهاند بالیده در نظام اسلامی که از سال اول دبستان تا پایان دانشگاه به کودکان علوم اسلامی میآموزد و رسانههایش بی وقفه به تبلیغ و ارشاد و هدایت مشغولند. افزون بر اینها صدها میلیارد تومان هر ساله به طور رسمی از بودجه کشور صرف تبلیغات اسلامی و شیعی میشود. مهمتر، برخورد بسیار تعصبآمیز جامعهی مسلمانان با از دینخارج شدگان است که از بگیر و ببندهای رسمی و مهدور الدم بودن تا نجس شمرده شدن و طرد از خانواده و طلاق اتوماتیک را در برمیگیرد. (به مصداق آیه شریفه لااکراه فیالدین قد تبین الرشد من الغی(2))
و بازطبق آموزههای اسلامی، آدم از دین خارج شده حتی اگر به دین دیگری از ادیان به رسمیت شناخته شده وارد شده باشد مرتد و ملعون ابدی است(ان الدین عندالله الاسلام) پس اگر این دنیا گیر دینداران راستین نیفتد در آن دنیا به آتش دوزخ ابدی گرفتار خواهد شد که طبعا چنین اعتقادی باعث وحشت درونی هر مسلمانی میشود که هوایی شده باشد. با در نظر گرفتن چنین شرایطی است که میتوان به اهمیت آن یک اتوبوس نومسیحی مشهدی و بجنوردی که تا این حد در اعلان تغییر دینشان پیش رفته بودند پی برد.
این تنها شاهد اسلامگریزی تازهای که در ایران پا گرفته و به سرعت در حال رشد است نیست. پرداختن به چنین خبرهایی از آن اهمیت دارد که به ندرت به بیرون درز میکند و حتی نظام اسلامی هم که دائما در پی کشف و برساختن مصادیق “دشمن” است از بزرگنمایی و بلکه واقعنمایی این یک مورد سخت ابا دارد و آن را مصداق تف سربالا میداند. داستان اینکه “عدهای از افراد موسوم به سبزها با حجاب بد و با کفش به نماز جمعه هاشمی رفتند” و “اکبر گنجی منکر وجود مقدس امام زمان ارواحنا له الفدا گردید” حرفیاست و تصدیق اینکه عدهای مسلمانزاده رسما منکر اعتقاد به تشیع، اسلام یا بعضا هر دین دیگری هستند، سخنی. بماند که همان چند ثانیه انکار وجود مقدس غایب از سوی اکبر گنجی هم که توفیق حضور در سیمای اسلامی را یافت به سختی اعتراض متولیان رسمی “جمهوری اسلامی” را برانگیخت. (3)
روشن است که در چنین اوضاعی آمارهای رسمی در اینباره مجال انتشار نمیبایند – اصولا اگر مجاز به وقوع باشند. گهگاهی اگر خبری مبنی بر عدم پایبندی جوانان به خواندن نماز یا حتی تمایل افکار عمومی بر ایجاد ارتباط مجدد با آمریکا باشد، نظیر آنچه برای «موسسه نظرسنجی آینده» رخ داد، توقیف و زندان را برای موسسات و افراد دستندکار به دنبال دارد، چه رسد به پرسش و پاسخ درباره اصل دین و اعتقاد به خدا. از اینرو چارهای نیست جز توسل به نظرسنجیهای محرمانه و خصوصی محدود. در یک نظرسنجی خصوصی در میان جمع دوستان دریافتم از میان بیست نفر از آنها که همگی مسلمان-شیعهزاده هستند و بیشتر آنها در سنین بین 17 تا 23 سالگی با تعاریف رایج در جامعه “مذهبی” محسوب میشدهاند، “اکنون” فقط سه چهار نفر از آنها چنان معتقداتی دارند که میتوان آنها را در دایرهی دینداری با تعاریف مرسوم گنجاند.
نتایج نظرسنجیهای محرمانهی بزرگتر هم گاهی به بیرون درز میکند، البته همچنان غیررسمی. یاسر میردامادی، یکی از دینپژوهان ایرانی که سابقه تحصیل و تدریس در حوزه علمیه هم دارد، در وبلاگش درباره نتایج طرح پژوهشی یکی از اساتید حقوق و جامعهشناسی در دانشگاههای ایران که به گفته او درباره سنجش دینداری جوانان تحقیق میکند و با همکارنش در سه شهر تهران قم و قزوین بر روی گروهی از جوانان طرحی پیمایشی اجرا کردهاند مینویسد:
نکتهی جالب اول در این طرح پیمایشی، آمار پایین جوانانی است که به طور کامل با همهی انواع دینداری وداع کردهاند. اما از این کمتر آمار کسانی است که علاوه بر وداع با همهی انواع دینداری، به گونهای دینستیزی گرایش پیدا کردهاند. گروه اخیر گرچه در سالیان اخیر رشد داشتهاند، اما همچنان در اقلیت به سر میبرند. (4)
اگر فرض بر آن باشد که نتیجه آن آمارگیری به همین نحو باشد که میردامادی به طور خلاصه در وبلاگ خود آورده دو نکته مهم در آن قابل توجه است که معمولا در اینگونه نتیجهگیریها از قلم میافتد:
اولا پرسیدن پرسشی بسیار حیاتی نظیر آنکه “آیا شما به اسلام یا خدا اعتقاد دارید” و از آن خطرناکتر درباره اسلامستیزی، در حالیکه یک طرف پاسخ میتواند شدیدا برای پاسخ دهنده دردسرزا باشد از جنسیست که نمیتواند با پاسخهای سوی دیگر در دو کفه یک ترازو گنجانده شود، بماند اینکه در کشوری مثل ایران، بیشتر مردم آمارگیر ناشناس را به چشم جاسوس نهاد امنیتی نگاه میکنند که باید با چند پاسخ سرسری و “مطلوب” دست به سرش کرد حتی اگر موضوع راجع به سریالهای شبانه تلویزیون دولتی باشد.
ثانیا این مساله که “سرعت” و “شتاب” وداع با دینداری چقدر است از قلم افتاده است. برای روشنتر شدن بحث فرض کنیم تنها دو درصد از جمعیت کنونی بر روی نمودار جزو دینناباوران باشند که در مقابل نود و چند درصد طرف مقابل چندان به چشم نیایند اما اگر بدانیم ده سال پیش همین دو درصد، نیم درصد بودهاند آنگاه میتوان به این صورت به مساله نگاه کرد که فقط در طول ده سال، جمعیت یک گروه چهار برابر شده است. چنین تصاعدی میتواند یک نمودار را با شیب ثابتی رشد دهد (شبیه «سرعت» در معادله حرکت). به زبان بسیار ساده؛ کاملا محتمل است متغیری که در طول ده سال گذشته چهار برابر شده است به همین رشد ادامه داده و در ده سال بعدی باز هم چهار برابر شود. به این ترتیب همین دو درصد ناچیز کنونی در ده سال آینده به 8 درصد می رسد. «شتاب» روند سرعت خود سرعت است که اگر آن را هم در نظر بگیریم (مثلا اگر بدانیم در طول بیست سال تا ده سال گذشته فقط یک دهم درصد به جمعیت آماری دینناباوران اضافه شده بوده اما در طول این ده سال چهار برابر رشد داشته) گذشت زمان تاثیر بسیار بیشتری در بزرگی نتیجه خواهد داشت. البته آمارهای مربوط به جوامع انسانی معمولا به این ترتیب منظم نیستند، اما سرعت و شتاب رشد درونگروهی یک جمعیت آماری را هم نمیتوان نادیده گرفت.
این جمعیت هر میزان رشدی که داشته باشد، با در نظر گرفتن همان نکتهی “کیفی”ای که در ابتدای نوشته آمد، تا همینجای کار برای مسلمانان غیور ناپذیرفتنیاست.
حکومت و اندک طرفدارانش مثل همیشه هر پدیدهای را با توسل به “دشمن” حل میکنند. قشریون سنتی یا آن را به گردن “اینها” میاندازند که با رفتارهای نادرستشان “جوونای مردم رو از دین و پیغمبر هم برگردوندند” یا دلیل آن را پیروی از هوا و هوسها توسط عدهای میدانند که اسلام را مزاحمی بر سر راه خود میدیدهاند- (گویی هزینه ارتداد از دین آنقدر ارزان بوده که برای طرف مثلا نمیصرفیده هم مسلمان باشد و هم شراب بخورد پس تصمیم گرفته مجازات «تازیانه» را به تنبیه «اعدام» بدل کند!)
عدهای دانشگاه دیده و فرنگرفته همان حرفها را با رنگ و لعاب جذابتری تکرار میکنند. وقتی در پس ذهن این انگاره باشد که “این بهترین دین برای همه آدمها در همه زمانها و مکانهاست” سخت است قبول کردن اینکه عدهای آدم عاقل و بالغ ممکن است بدون آنکه مرتکب اشتباه بزرگی شده باشند از آن رو برگردانند. نامسلمانی نامسلمانزادهها را میتوان با توسل به اینکه از این شهد شیرین ننوشیدهاند و ذهنشان پر از پیشداوری منفی نسبت به این دین رحمانی است و با چاشنی تکراری چند شعر از مولوی و عطار و باباطاهر رفع و رجوع کرد اما نامسلمان شدن مسلمانها را چطور؟! پس این بار لشکری از اصطلاحات فنی دانشگاهی، بیربط و باربط به کمک میآیند تا تفسیری کژ و کوژ از آن بدهند. ترجیع بند همه همانست که همیشه هست: “درک نادرست و ناکافی از اسلام باعث رویگردانی از آن شده است”. گه گاهی البته نوآوری کرده و چیزی به این گنجینه توجیهات میافزایند: موج اتهایسم تازه یک “مد جهانی” است که به عَلمداری کسانی مثل ریچارد داوکینز راهافتاده و طبعا کسانی که به دنبال جلب توجه هستند یا از فرط نفرت از جمهوری اسلامی ناآگاهانه جذب دینستیزی شدهاند به دنبال آن راه افتادهاند اما دیری نخواهد گذشت که این ماجرا هم به سرنوشت سایر مدهای فلسفی مثل مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم دچار خواهد شد.
موج تازهی اتهایسم جهانی که به جای ایدئولوژیهای مبتنی بر طبقه یا مکتبهای فلسفی وجودی، بر نظریه تکامل (فرگشت، داروین) تکیه دارد البته چند سالیست با قدرت در جهان گسترش یافته و در ایران هم طرفداران سرسختی عموما بین دانشگاهیان دارد چنان که یکی از بهترین و فعالترین سایتهای مربوط به پروفسور داوکینز بر روی وب، (http://rdawkins.com/)به زبان فارسی است که درآن نه فقط مقالات بلکه ویدئوهای زیرنویس شده فارسی هم در اختیار علاقهمندان است. حتی ترجمهی خوبی از کتابهای او در زمینه دین و باور به خدا که طبیعتا در ایران بخت اخذ مجوز برای چاپ ندارند (مثل پندارخدا) هم برای دانلود رایگان در دسترس است که همه اینها نشان از اعتقاد و عزم جزم عدهای برای ترویج خداناباوری فرگشتی در ایران دارد. اما موج تازهی اسلامگریزی که دهسالیست در ایران پا گرفته بزرگتر از آن است که به فرگشت و فرگشتیان یا نفرت از جمهوری اسلامی و زعمایش محدود شود.
روشن است که عدد مسلمین در ایران چنان زیاد است که دینناباوران در مقابل آنها جز درصد کوچکی را تشکیل نمی دهند. در شرق دور هم که تغییر دین از ادیانی نظیر بودا و هندو بند و بستی آنچنانی به دنبال ندارد هیچگاه عدهی از دین خارج شدگان چنان نبوده و نیست که آن جمعیت هزار و چند صد میلیون نفری را دچار پریشانی سازد چه رسد به جامعهای که نه فقط همانند همه جوامع مذهبی، دین در آن با سنت پیوند خورده و زندگی بدون آن سخت است که حتی بر والدین واجب میشود فرزند مرتد را به اشد مجازات برسانند. چنین شرایط فکری و روانیای، به علاوه مصادره تقریبا تمام مناصب قضایی و نظامی و انتظامی و اقتصادی و حقوقی کشور ایران توسط دینداران (به شرط آنکه به شیوه سهل و ناممتنع همیشگی ادعا نشود که بدکاران “به نام مسلمانی” بدکاری میکنند و در واقع هیچ اعتقادی به دین و خدا و مذهب ندارند — چیزی در همان مایهی تماشاگر و تماشاگر نما، روحانی و روحانینما) جایی برای هیچگونه نگرانی از جانب اقلیتی که نه اعتقاداتش را موروثی میکند، نه با نامعتقدانش به جنگ و مرافعه برمیخیزد و نه مطلقا توان آن را دارد، نمیگذارد.
با این حال نگرانی از این موج چنان است که نه فقط حکومت و قشریون مذهبی، که بیشتر روشنفکران دینمدار را هم نگران کرده است. از گروه اخیر آن عده که عمدتا دانشگاه رفته و ساکن کشورهای غربی هستند، به مدد آزادی بیان بلاد کفر، بخت آن را دارند که واکنشهای خود را علیه این جریان منتشر و رسانهای کنند. این نوشته نخستین بخش از سلسله یادداشتهایی در نقد این گروه است از منظری نو و غیرنخبهگرا: سکولارهای بدنه، یا نصفه اتوبوسیها!
——————-
پانویس
1 – بازداشت جمعی از مسیحیان در مشهد؛ دویچه ووله http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5842182,00.html
2- آیتالله حائری شیرازی یکی از اساتید اخلاق حوزه علمیه قم در مصاحبه با پایگاه حوزه، تفسیری مدنی از این آیهی مکی بدست میدهد: «نگاهی به آیه بکنید «لا اکراه فیالدین قد تبین الرشد من الغی» ، «قد تبین الرشد من الغی» یعنی اختلافشان بدیهی است. تبیین ما پرده بردار همه این چیزهایی که مجهول اولند میشوند معلوم اول. بعد در همین جا میگوید میدانی «راه رشد» چیست؟ «راه غیّ» چیست؟ غی یعنی من انسان غی هستم، رشد یعنی جنگ با این من لااکراه فی الدین. پس انبیا میجنگیدند برای چه؟ اگر لااکراه اینها میخواستند مردم را به غی اکراه کنند انبیا میجنگیدند با اینها که اکراه را بر دارند اینها را به حد لااکراه برسانند…»
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5645&id=55111
البته عدهای معتقدند که استاد اخلاق مذکور قرائت خشن و نادرستی از این آیهی مکی (یعنی در زمانی که هنوز مسلمانها قدرت نگرفته بودند) بدست میدهد و آیه مذکور بر معنای دیگری دلالت در مایههای به رسمیت شناختن آزادیهای دینی دلالت دارد. خواننده خود میتواند عملکرد مسلمانها از ابتدای مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه که به درستی مبدا تاریخ مسلمانها شده را تا اکنون بررسی، و قضاوت کند کدام قرائت به واقع نزدیکتر است.
3- روزنامه جمهوری اسلامی، 26 دیماه 1388. جالب اینجاست که همین روزنامه از معدود رسانهها و بلکه تنها رسانه رسمی ایران در سالهای اخیر بوده است که رسما تقدس مسجد جمکران را زیر سوال برد و چاه امام زمان و سایر ابزارهای تقدس آن جا را خرافات دانست.
4- دربارهی فردگرایی دینی، یاسر میردامادی http://mirdamadi.malakut.ir/2010/09/post_356.html
‘خواننده خود میتواند عملکرد مسلمانها از ابتدای مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه که به درستی مبدا تاریخ مسلمانها شده را تا اکنون بررسی، و قضاوت کند کدام قرائت به واقع نزدیکتر است.’
خیلی ممنون که اجازه فرمودید که عملکرد مسلمانان را بررسی کنیم. من هم به توصیه شما عمل کردم و دیدم که رفتار مسلمانان کمابیش به قرائت آزادی مذهبی نزدیک تر بوده است. مثلا زکریای رازی روز روشن پیامبر و دین را رد می کرده و با علمای زمان مباحثه می کرده و پزشک رسمی و دانشمند موفقی هم بوده است. الخ.
همیشه هم مثال لا اکراه فی الدین را می آورند که آیه مکی است. آن مثالی که می گوید اگر کافری خواست حرف دین را بشنود و با شما جنگ نداشت بگذارید به مدینه بیاید و پس از آنکه حرف شمارا شنید او را با امنیت به محل اقامتش بازگردانید (که اصلا مسئله اینکه آن کافر مسلمان شود یا نه را شرط قرار نمی دهد) را هیچگاه کسی مطرح نمی کند. آن آیه ای که به فحوای کلام می گوید فقیهان و راهبان را نپرستید که اکثر ایشان به دنبال منافع خویشند را نیز مطرح نمی کنید، الخ.
البته اسلام گریزی و دین گریزی در ایران هست. ولی چه باک، اگر کسی اسلام را آنگونه که بعضی ها می فهمند می فهمند (یادر واقع می بافند، مثل همین آقای حائری شیرازی و یا شما که تلویحا اجتهاد کرده فتوای ایشان را معتبر می دانید)، چه بهتر که از اسلام بگریزند. بگذار نفاق ور بیافتد و عصببیت و جاهلیت دست از سر اسلام ور دارد. فردای روز که طلیعه آزادی در ایران دمید این سکولاریست های بدبخت هستند که باید مثل
ما مسلمونای امروز حرص بخورند و هی بگویند:سکولاریزم اینی که “این ها” می گویند و می کنند نیست.
دشمن ما جهل است، نه این آیه و آن ایه. در قابلیت انسان (مخصوصا انسان بی شعور که شما متخصص آن هستید) برای به گند کشیدن عملی و نظری والا ترین ایده آلها شک نکنید.
عالی بود برادر. عالی. این موضوع که دینداران درس خوانده هم کک اسلام ستیزی نسل جوان به تنبان شان انداخته خود دلیل قابل تاملی ست که شمار ما ها کم نیست . بنابراین توصیه ام این ست که بر خلاف گرفتاری و تنبلی بنده ، تو عزیز تلاش کن و این سلسله مقالات را پی بگیر. البته که واکنش معقولی هنوز از آن سو من ندیده ام ، اگر بتوانند و میدان بحث مذهبی باشد ، مخالف را به هزار آیه می رانند و اگر هم که بخواهی در میدان منطق سخن بگویی ، یا به کل انکارت می کنند یا اینکه به استدلالی چون همه ایران مذهبی ست متوسل می شوند.
تنها خواستم بگویم که ما اوتوبوسی نیستیم ، ما مثل آن نصفه اوتوبوس از چاله در نیامده ایم که با مغز به چاه بیوفتیم. نوبت خدایان عصر برنز به سر آمده و هر سه تایی شان بهتر است که بازنشسته شوند در کتاب هاشان با هم.
موفق باشی
یک توضیح بسیار کوتاه هم برای رضای عزیز :
شما زکریای رازی را مثال زده اید که اگنوستیک بوده و وحی را انکار می کرده و بعد هم با تعجب می بینم که نوشته اید هیچ کاری با او نداشته اند؟ البته که تاریخ را فاتحان می نویسند ولی نه تا این حد. محمد زکریای رازی که به راستی می بایست فخر ایرانیان باشد را با کتاب هایش این قدر به سرش کوبیدند تا کور شد. از میان ۲۰۰ مصحف او در رد پیامبران همچون محمد که آنها را شارلاتان هایی با ریش بزی می خواند حتی یکی هم باقی نمانده است ،تکرار می کنم حتی یکی. تنها دلیلی که امروز می دانیم تا چه حد به افکار آزاد اندیشانه نزدیک شده بوده است ، ردیه هایی ست که بعدا برای خنثی کردن افکار «مسموم» ش نوشته اند.
وهم «دوران طلانیی» اسلام که درآن همه به خوبی و خوشی کنار همدیگر زندگی می کرده اند و یک عده ای راحت دین را نفی می کرده اند ، رویای شیرین مورد علاقه دین داران است. این عده به خود زحمت نمی دهند لااقل به آموزه های مرکزی دین که دگماهای اصلی و پایه ای توجه کنند.
برای شما دوست عزیز هم توصیه می کنم یا به کتب تاریخی مراجعه کنید تا بدانید بر سر آزاد اندیشانی که نخواستند برده دیکتاتوری فراکهکشانی ( تعبیر کریس هیچنز ) باشند در طی قرون آورده اند. به همه دوستان هم توصیه می کنم که کتاب چرا مسلمان نیستم ابن وراق را بخوانید
با احترام
نکات جالبی را مطرح کرده اید ولی از شوخ طبعی شما در این متن خبری نیست که برای من جای تاسف است. البته شاید بگویید این یک نقد جدی است. ولی به نظر من آنقدر از موضوع فاصله نگرفته اید و مشخص است که کدام طرف ایستاده اید و این برای نقد جدی مشخصه خوبی نیست.
می شود بگویید در کجا و چه وقت آزاداندیشان، واقعاً آزاد بوده اند؟؟؟
این رسم دیرین زمانه است که هرکس خواهان تغییر وضعیتی باشد، طرد می شود؛ شک نکنید اگر بجای این حکومت بظاهر اسلامی، دین ستیزان هم برسرکار بودند وضعیتی بهتر از این نداشتیم.
امّا چرا همیشه در تحلیل هایتان اسلام حکومتی را با اسلام واقعی یکی می دانید؟! نمی دانم این کارتان را زیرکانه بنامم یا ریاکاری! خیلی راحت از کنار افکار افرادی مثل همین میرحسین و شریعتی – که مسلمان هم هستند – می گذرید و یک راست می روید سراغ فتوای کسانی که حتّی در همین جامعه ی به قول شما مذهبی هم کمتر کسی مسلمانیشان را قبول دارد!
یک انتقاد نسبتاً فنی:
بنظر می رسد هدف شما از همان ابتدای مطلب مشخص است (تکراری شده است!)! مخاطب با خواندن همان چندخط اوّل و با توجّه به مطالب قبلیتان براحتی می فهمد چه می خواهید بگویید و در یک کلام حرف جدیدی برای گفتن نداشته اید.
دانیال عزیز:
منطق شما را حال کردم. ریاست بیمارستانی که نام خلیفه را یدک می کشد مورد حمله قرار گرفته
آنقدر با کتابهایش بر سرش می کوبند تا کور شود!!!
آینکه از کتابهای ایشان اثری نیست به این دلیل بوده که طبیعتا مسلمانان آن دوران علاقه ای به نشر آن آثار نداشته اند. کسی ادعا نکرد مسلمانان در ان زمان ولتر بوده اند و غم نشر عقاید مخالف را می خورده اند. ولی همین که ۲۰۰ کتاب به اعتراف شما نوشته، که حتی اسامی بعضی از آنها را در رد نبوت و … می دانیم نشانه چیست؟ دلیل کور شدن او را هم از آبوریحان بیرونی بپرسید که آدم منطقی بود و بدون مدرک و دلیل هر خرافه ای را قبول نمی کرد. (منبع: ویکی پدیا).
به هر حال، من که گفتم که نشانه های می بینم از اینکه “این ها” در حال دست بر داشتن از سر اسلام و پیوستن به “بی دینی” هستند. مثالش هم شمایید که دقیقا رفتار مسلمانهای متنسک و خشکه مقدس را دارید.
مشکل اینها نیست، مشکل اینجاست که با خواندن یک پیک از من نتیجه می گیرید که من کتاب هیچینز یا ابن وراق را نخوانده ام و در جهل مرکب به سر برده، استفاده از عقل خود را فراموش کرده ام و توصیه می کنید که فلان کتاب را بخوانید تا “هدایت شوید”.دوست عزیز، کسی که دغدغه حقیقت را داشته باشد از حرف مخالف نمی ترسد. من بیش از بیست سال است با این نوع ادبیات آشنایی دارم و ترسی هم نداشته ام که ایمان خود را با آنها محک بزنم. بله، اینکه چنین کتابی هست، یا این که آیت الهیچینز هیچینز از چند مثال تاریخی و با سانسور بقیه تاریخ چه نتیجه ای گرفته که دلیل بر درستی آن نتیجه نیست. اگر هم می خواهید حساب کشته های مذهب ها و بی خدایی را پس بدهید ابتدا فکری به حال پل پت و استالین بنمایید که در یک فرصت بیست ساله همه حسابها را تصفیه کردند.
ترس من از این نیست که ایرانیان از اسلام بر گردند. من وکیل و وصی ایشان نیستم و هر کسی مسوول گفته ها و کرده های خود است.
اگر فکر می کنید جواب همه سوال ها را می دانید (اگر فرض کنیم سوالی را سانسور نمی کنید) و مشکلات دینی فلسفی بشریت را که هزاران سال است با آنها دست به گریبان است با کتابهای داوکینز و هیچینز حل می شود، بفرمایید. این گوی و این میدان. ولی این روش شما هم که همه مذهبی را به یک چوب راندن و قبل از نشنیدن حرف به اصطلاح شما درس خوانده های ایشان و دیدن واکنش آنها حکم راندن و آنها را احمق و … خواندن است، اگر همه گیر شود (که ظاهرا مایل به آنیند)، به کمتر از نفرت پراکنی و کشتار ختم نخواهد شد. این تجربه بشری است. این هشداری بود که در پیغام اول خود دادم که دقت نکردید.
من چند نفری می شناسم که زمانی دست از ایمان دینی برداشتند و از هرگونه اعتقاد و باور به غیب پرهیز کردند. بعد از چند سالی دوباره به خدا و پیغمبر و قرآن و امامان معصوم ایمان آوردند. این افراد اتفاقاً تحصیلکرده بودند و با علوم فنی و مهندسی و حتی انسانی هم آشنایی داشتند. چطور شد که دست برداشتند و چطور شد که دوباره بازگشتند؟ از قضا چند نفری هم می شناسم که در حال کنار گذاشتن تمامی اعتقادات دینی و مذهبی خود هستند و گویا سر بازگشت ندارند. چند نفری را هم می شناسم که عکس این مسیر را طی می کنند هر روز به اعتقادات بیشتری رو می آورند.
یعنی من از این جریان می توان نتیجه بگیرم که بعله جریان بی دینی در حال رشد و گسترش است و دیر نخواهد بود که تعداد این افراد بیشتر و بیشترتر شود و افرادی که داعیه دینداری دارند معدود افرادی خواهند بود؟
آقای فرجامی من تصور می کنم سطحی که شما در حال بررسی و مشاهده در آن هستید هم سطح با کسانی است که علی الظاهر در مقابل شما هستند و ادعایی غیر از ادعای شما دارند و حرفی عیر از حرف شما می زنند. چه می گویند؟ می گویند نخیر! اینطور نیست که شما می گویید. اتفاقاً با توجه به شواهد ما(که البته شواهد هم دارند مگر اینکه شما بگویید نه بیشترشان دروغ است!)آن نصفه اتوبوس اهمیت و وزنی ندارد.
فکر می کنم درک گرایش و سمت و سوی مردم(حال تو بگو به سمت اسلام گریزی آن دیگری بگوید کفرگریزی) با مشغول شدن در این سطوح راه به جایی نمی برد. چرا که سطح مناقشه و بحث و جدل شما در جایی است و اصل موضوع در جای دیگر است.
اساساً در دورانی که ما بسر می بریم دینداری عموم مردم در سطح و قشری از دین صورت می گیرد که همانطور که حوادث سیاسی آنها را از خدا و پیغمبر دلزده می کند با حوادثی از این جمله دوباره رو برمی گردانند. با اینهمه باید به ادراکاتی از حوادث و جریانات دست یافت که اگر بشارت تغییری می دهیم چندان پوشالی نباشد. از گونه ادراکاتی که مثلاً فلاسفه بزرگ غرب دست یافتند.