وقتی مسعود دهنمکی از شیشه سینما شکستن به اخراجیها ساختن ارتقا پیدا کرد و شاهکارش را به جشنواره فجر فرستاد قرار شد یک سیمرغ هم به او بدهند. موقع اهدای جوایز ودر حالی که کسانی مثل پرویز پرستویی روی سن بودند دهنمکی عربده کشید که نه مرغ میخواهد و نه سیمرغ. دلیل هم البته اینبار بر خلاف پیشینهی آقای دهنمکی به «فساد» در سینمای ایران بخاطر دیده شدن چند تار موی فلان بازیگر زن یا ظن عرقخوری بهمان آقا برنمیگشت… به این خاطر بود که به نظرش داوران در اهدای تعداد مناسب سیمرغ به این شاهکار سینمای ایران توطئه کردهاند. گفتن ندارد که سینمایی که دهنمکی به آن متعلق بوده هست سینمای متعالی و معناگرایی است که نه برای جیفهی دنیا بلکه از زلال جانهای عاشق برآمده و دغدغهی دفاع مقدس و اخلاقیات… (و یک قطار الفاظ از این دست) را دارد ولی خب پایش بیفتد برای یک سیمرغ یا یک ماه اکران بیشتر آدم جِر میدهد.
چندی بعد از آن فضاحت، دهنمکی دعوت شد به یکی از برنامههای رشیدپور. او در آنجا باز همان حرفهای دستوبیضیتینمالیشدهی همیشگی را گفت که خب نه ارزش شنیدن داشتن و نه بازگو کردن. اما در خلال آنها بارها به نقش خودش در انقلاب و جنگ اشاره کرد، آنهم طوری که در پسِ لایهی نخنمایی از فروتنی چنین استنباط شود که یکی از فعالان انقلاب ۵۷ و یکی از فرماندهان جنگ حالا نگاهی به گذشته میاندازد و دیگران را نصیحت میکند که نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد!
همان شب نامهی سرگشادهای به او نوشتم که بابا حیا کن! تو در موقع انقلاب یک بچه دبستانی بودهای و در طول مدت جنگ کودک و نوجوان. نقشت در هر کدام از اینها چقدر میتواند بوده باشد؟ این «فرمانده گردان» که اینطرف و آنطرف میپرانی میدانی اصلا یعنی چه؟ تا بحال واقعا گردان رزمی دیدهای؟ سهل است بعید میدانم حتی جنگ را به چشم یک سرباز، درست و حسابی دیده باشی. اگر دیده بودی تصویری که از فضای پادگان و دوران آموزشی در اخراجیها ساختهای اینقدر ابلهانه و پرت و بیربط نبود.
دهنمکیها یکی دو تا نیستند. دهها هزارند. کسانی که از جنگ چیزی شنیدهاند و با چند داستان تخیلی مخلوطش کردهاند و البته نقش مناسبی هم به خودشان دادهاند (اول. با تخفیف مکمل!). وقتی میشود بدون دانستن یک کلمه زبان انگلیسی یا حتی یک ماه خارج شدن از ایران مدرک دکتری از دانشگاه آکسفورد گرفت و تا روز آخر هم کوتاه نیامد که جعلی صورت گرفته چرا نتوان حضور خیرهکنندهای در چزابه و دهلران و شلمچه و فاو و خرمشهر داشت؟! چرا هر نقصی در بدن نشانهی جانبازی نباشد؟ یعنی دو تا سرفه در هفته به نشانهی ۲۰ درصد شیمایی هم سخت است؟ (زمانی سروکارم به روابط عمومی یک شرکت دولتی در تهران افتاد که نیمی از آقایانی که در آنجا کار میکردند جانباز ۲۰ درصد شیمیایی بودند!). کردان هم البته جانباز و شهید اعلام شد.
کردان تا روز مرگش با لحنِ دلشکستهی فداکارترین آدمی که حقناشناسی شدهِ کسانی که از دانشگاه آکسفورد درباره مدرک ادعاییاش استعلام کرده بودند را به خیانت به انقلاب و عداوت با ولایتمداران راستین متهم میکرد و هستهوتَرَکهاش در مراسم تشییع جنازه و ختمش لعنتنامههای غرایی علیه مخالفان او ایراد کردند. در چنین فضایی چه کسی میتواند دروغ بودن حضور در جبهههایی به آن فراخی در طول هشت سال را ثابت کند؟ و اگر ثابت کرد آن را افشا کند؟ و اگر افشا کرد جان سالم بدر ببرد؟
هزینهی اصلی این بازی کثیف را البته شریفترین آدمها میپردازند. سرداران غالبا بزرگواری که تا بودند مثل ما بودند (معلم و کارگر و مهندس و کشاورز و دانشجویی که وقتی دید به دفاع از میهن نیاز است به جبهه شتافت و هر چه داشت نثار کرد) اما حالا صدها «همرزم» دارند و هزاران خاطره از آنها ساخته میشود. شهیدانی که روزگاری برای آنکه آزاری به این مردم نرسد به جبهه رفتند اما حالا دستمایهی یک عده مردمآزار قرار گرفتهاند. جانبازانی که انگار تا وقتی مشمول جانبازی و حتی احترام هستند که مطابق خواست تندروترین بخش حاکمیت فکر و عمل کنند (سراج میردامادی و هاشم آغاجری، نمونه). اسرا… رزمندگان…
در ماجرای اخیر، آن بخش از حرفهای قاضیپور که درباره جبهه و جنگ و اسیرکُشان میزند جنبهی ملی دارند. کاملا واضح است قاضیپور این داستان را از خود ساخته و مطلقا نمیتواند واقعیت داشته باشد، سهل است حتی میتوان گفت این آدم حتی بعید است واقعا در جبهه حضوری جدی داشته (منظور از جبهه جایی است که مستقیما با دشمن میجنگند وگرنه کم نبودند امثال برادر رفیقدوست که هشت سال از پشت میز و زیر کرسی جنگیدند!). با ده دوازده نفر نیرو ۷۰۰ نفر از دشمن مسلح را به اسارت گرفتن و آنها را کشتن صرفا دروغ نیست، نشانهی واضحی از پرتی و ناآشنایی کامل با جنگ هشت ساله است، کسی که از نزدیک بویینگ ۷۴۷ را دیده باشد هیچوقت -حتی وقتی که لاف در غریبی میزند- ادعا نمیکند که با شاگردش پنچری یکی از تایرهای آن را گرفته!
شاید این بخش از فضاحت قاضیپور باعث شود فکری جدی دربارهی این ژانر از تاریخ سازی و شیادی بشود. امروز رسانههای عربی حرفهای او را سر نیزه کردهاند که ببینید به اعتراف نماینده مجلسشان اینها با اسرا رفتاری بدتر از داعش داشتهاند، تازه خود طرف با افتخار میگوید صدها اسیر را کشته. این بیآبرویی و حقکشی بزرگ امروز، در مقابل فردایی که دهنمکیها و قاضیپورها کل روایت جنگ را با حماقتها و شیادیها و تخیلات مضحکشان تغییر میدهند کوچک است. فکر میکم همهی ما وظیفهی اخلاقی داریم به حرمت جان و سلامتی و عمر و آزادی و زندگی صدها هزار نفر که برای همهی ما ایثار کردند جلوی این بیانصافی و بیاخلاقی و شیادی را بگیریم. باید هر طور شده جلوی کردانها و دهنمکیها و قاضیپورها ایستاد تا با اعتبار و آبروی آنها و ما بازی نکنند.
هر چه مرغ و سیمرغ و صندوق بلعیدند بس است. اگر نمیشود از حلقومشان درآورد شاید بشود نگذاشت راحت از گلویشان پایین برود.