يكي از مهمترين مباحثي كه يك جريان فكري حوزه ديني را معين و به شناخت آن كمك فراواني مي‌كند؛ موضعگيري آن در برابر عقل و ميزان حجيت آن است و يكي از پرسش‌هاي مهمي كه متفكران دين‌دار با آن مواجه‌اند اين است كه حجيت عقل از نص است يا حجيت نص از عقل است؟ آيا عقل طفيل هستي دين است يا دين نيازمند عقل است؟ پاسخ به چنين پرسشي، مسائل مهم ديگري را نيز روشن مي‌سازد. به خصوص آنكه اگر كسي حجيت عقل را از نص بداند، پيشاپيش موضع خود را در برابر اختلافات عقلي و ديني اعلام كرده است. اما آن كه حجيت نص را از آن عقل مي‌داند –وضمنا پايبند دين نيز هست و مي‌خواهد بماند- با مشكلات و پارادوكس‌هاي فراواني دست به گريبان خواهد بود.
در طول تاريخ مسلمان و همچنين مسيحيان انديشمندان فراواني بوده و هستند كه سعي دارند با اصرار بر انطباق كامل محتواي عقل و وحي، از زير بار اين پرسش شانه خالي كنند. اما در طرف مقابل كم نبوده‌اند عده‌اي كه پاسخي روشن براي اين مساله مهم داشته‌اند، با وجود اين، اينان نيز با معضلات فكري بعدي مواجه شده و سعي در حل آن كرده‌اند. يعني اينگونه نبوده است كه متفكري مطلقا طرف يكي از اين دو را گرفته و طرف ديگر را رها كرده باشد….


آنچه ميان متفكران مسلمان رايج و پذيرفته شده اين است كه فهم و باور اصول و مباني ديني، مبتني بر عقل و تفكر عقلاني است و ضمن آنكه در اين گونه موارد تقليد جاي ندارد، نمي‏توان به ادله نقلي – اعم از آيات و روايات – تكيه نمود. به عنوان مثال، براي اثبات وجود صانع يا رسالت پيامبر نمي‏توان از قرآن يا روايات دليل‏آورد؛ زيرا از آنجاكه استناد به اين دو دليل، متفرع بر آن است كه اصل حجيت و اعتبار آنها با تكيه به صدور آنها از منبع ربوبي ثابت گردد و از طرفي وجود منبع ربوبي براي منكر آن هنوز ثابت و پذيرفته نشده است، اين مساله مبتلا به اشكال دور خواهد شد. سرّ آنكه در مناظرات پيامبر اسلام وامامان شيعه با ملحدان و دهريان به منبع وحي تكيه نشده و تمام استدلالها مبتني بر دلايل عقلاني است، همين نكته است.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه ادله نقلي در جزئيات مباحث مربوط به اصول ديني جايگاهي ندارد، بلكه درست به عكس، در برخي از مباحث جزئي، تنها راه وصولْ دلايل قرآني يا روايي است. به عنوان مثال، اگر اثبات اصل معاد بر اساس برهان عدالت يا حكمت يا ساير براهين عقلاني باشد، رهيافت به چگونگي حيات اخروي و چند و چون بهشت و جهنم و نعمتها و نقمتها مبتني بر آيات و روايات است.
در اينجا مقدمتا به نظرات چند انديشمند مسلمان متقدم مي‌پردازيم كه نگاهي كوتاه به لب مطالب ايشان شايد در ريشه‌يابي تفكر تفكيك مفيد باشد.
ابويوسف يعقوب ابن اسحاق كندي معتقد است: بين معرفت ديني و معرفت عقلي جز در شكل، هيچ‌گونه اختلافي وجود ندارد. در نظر او صدق معارف ديني با مقياس عقلي شناخته مي‌شود و عقل، همواره وحي را تاييد مي‌كند. (رسايل فلسفي كندي، ص195-244؛ به نقل از ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام، ج1، ص249) البته مشخص نيست اين نتيجه گيري كه ” عقل، همواره وحي را تاييد مي‌كند”، كه همواره مورد تاييد انديشمندان مسلمان بوده از روش استقرايي بدست آمده يا روشي ديگر. ضمن اينكه جز روش استقرايي نمي‌توان در اين مورد به روش ديگري اطمينان كرد، چرا كه عقل نمي تواند براي خودش حكم كلي استنتاجي دهد.
ابن باجه و ابن طفيل معتقدند: “معارفي كه عقل ادراك مي كند، با شرع مطابقت دارد ولي ادراك اين معارف به اشخاص خاص منحصر بوده و از توان جمهور مردم بيرون است. فيلسوف كسي است كه مي‌تواند به فطرت ثاني دست يابد.”
استرآبادي و ابن تيميه، كه اولي فقيهي شيعه و دومي فقيهي سني است، هر دو دخالت عقل و منطق در مبادي نقلي را باعث اختلاف و تفرقه فقها مي‌دانند.
ميرزا مهدي اصفهاني در تقريرات اصول (ميرزامهدي اصفهاني؛ تقريرات اصول، نسخه خطي كتابخانه آستان‌قدس رضوي، صص46و47) ، عقل را مطلقاً حجت مي‌شمارد و حتي در حجيت حكم عقل، عقل ابوجهل و خاتم‌النبيين را برابر مي‌داند، اما خود تصريح مي‌كند كه عقل تنها در مستقلات عقليه، كه چند اصل بيش‌تر نيست، حجت است و به‌هيچ وجه در غيرمستقلات عقليه حجت نيست .(ميرزا مهدي اصفهاني؛تقريرات اصول،ج1، ص36)
با توجه به تمامي نظرات و آراء فراوان ديگري كه در طول تاريخ انديشمندان متاله و غير آن داشته‌اند؛ ابتدائا، در مورد رابطه عقل و دين چهار موضع مي‌توان داشت:
1- هم پذيرفتن دين و هم پيروي از دستورات ديني بدون استعانت از عقل ممكن است.
2- براي پذيرفتن دين احتياج به عقل هست اما براي پيروي از دستورات دين به عقل احتياجي نيست.
3- براي پذيرفتن دين احتياج به عقل نيست اما براي پيروي از دستورات دين به ياري عقل احتياج است.
4- نه در پذيرفتن دين و نه در پيروي از دستورات ديني، هيچ نيازي به عقل نيست.
آنگونه كه از گفتار ميرزا مهدي بر مي‌آيد بايد وي از قائلين به نظريه دوم باشد؛ اما با توجه به وجود نظرات گوناگون در ميان اصحاب تفكيك، نمي‌توان به اين راحتي در مورد كل تفكيكيان حكم صادر كرد.
حكيمي معتقد است “در مكتب وحي، عقل حجت باطني است و تصديق وحي در آغاز با اوست و چون [عقل] وحي را تصديق كرد، در دامن وحي مي‌آويزد و با فروغيابي از مشعل فروزان وحي به سر منزل ادراك حقايق و فهم واقعيات در بعد نظري و ايماني و به درستها و نادرستها و رواها و نارواها در بعد علمي و اقدامي و سلوكي دست مي‌يابد.” (حكيمي، محمدرضا؛ مكتب تفكيك، ص162) اين راي شايد از آن جهت نيز باشد كه صاحب آن، به فراست دريافته است كه اگر نقل را بر عقل مقدم بدارد؛ ناچار به اعتبار خود نقل هم لطمه اساسي وارد خواهد شد، چرا كه طبق ادعاي ايشان، اصل و پايه نقل، بر عقل استوار است.
في‌المثل متفكري چون ابن تيميه كه به داشتن انديشه‌هاي ظاهرگرايانه و مخالفت با عقلگرايي در عالم اسلام شهرت دارد، نيز در صدد توجيه و تعليل نظريات خويش برمي‌آيد. ابن تيميه مي‌گويد: هيچگاه انسان به ايمان واقعي دست نمي‌يابد مگر اينكه نسبت به پيغمبر اسلام ايمان جازم داشته باشد. ايمان جازم نيز چيزي است كه در آن به هيچ وجه قيد و شرط متصور نباشد، يعني اگر كسي سخن پيغمبر را تنها در صورتي بپذيرد كه بر خلاف عقل صريح نباشد؛ چنين شخصي مومن نخواهد بود. به عبارت ديگر انسان سخن پيغمبر را حتي اگر مخالف عقل صريح باشد، بايد بپذيرد. او بر اين ادعا برهان هم آورده است به اين مضمون كه دليل تقدم شرع بر عقل اين است كه همه آنچه در شرع وارد شده، مورد تصديق عقل قرار گرفته است ولي همه آنچه كه عقل آن را مي‌پذيرد، مورد تصديق شرع نيست.
در اينجا اشكال بسيار مهمي به اين ادعا مي‌توان وارد ساخت و آن اينست كه مدعي براي اثبات مقدم نبودن عقل به خود عقل تمسك كرده است. ابن تيميه به اين اشكال چنين پاسخ مي‌دهد كه عقلي كه متصدي درك حقايق است، پيغمبر را به عنوان توليت در وصول به حقايق پذيرفت و سپس خود را از مقام توليت عزل كرد. اين نظرمشابه با سخني است كه سيد جعفر سيدان در پاسخ به پرسشي ابراز داشت. او در اين‌باره طي مثالي چنين مي‌گويد: ” فرض كنيد كسي در بياباني تاريك در جست وجوي گل و گوهر است. بياباني كه هم گل و گوهر دارد و هم خار و خزف. اين آدم در اين شب تاريك شمعي در دست دارد كه نوري محدود دارد و با كمك همين نور شمع به جنابي برمي خورد كه نورافكني دارد و حاضر است آن را روشن كند و با آن وسيله تمام بيابان را روشن كند. اين شخص (شمع به دست) به خودش ظلم كرده، اگر از آن جناب و نورافكنش استفاده نكند. البته با كمك همان شمع به آن جناب رسيده، اما شرط عقل آن است كه از آن به بعد از نورافكن استفاده كند در اين حكايت شمع مثلي از عقل است و نورافكن مثلي از وحي.”
گذشته از آن هميشه اين سووال مهم مطرح است كه اگر عقل به درستي وحي اعتراف نكرد، آن‌وقت چه حكمي بايد داد؟ سيد جعفر سيدان معتقد است: “مي‌گوييم چنين چيزي نيست. اگر هست بياورند.” و به نظر مي‌رسد اين همان روش ادعاي تطابق عقل و وحي باشد.
ادامه دارد….
در همين رابطه{+}

0 Points


Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *