متداول ترین شکل لطیفه های قومیتی، داستانی ست که در آن یک یا چند تن از اعضای یک گروه قومیتی چیزی می گویند یا کاری می کنند که نشان از حماقت، تنبلی، بی بندوباری، یا یک ضعف دیگر است. اغلب فلاسفه فرض گرفته اند که چنین لطیفه هایی فقط برای ابراز خصومت نسبت به گروه «هدف» است. مقاله «کارهای نژادپرستانه و طنز نژادپرستانه» از مایکل فیلیپس چنین شروع می شود: «لطیفه های نژادپرستانه اغلب خنده دار هستند. و بخشی از این امر به نژادپرستی آنها منوط است. برای نمونه بسیاری از لطیفه های لهستانی ممکن است به سادگی تبدیل به لطیفه هایی مربوط به احمق ها بشوند ولی وقتی اینگونه روایت شوند به هیچ وجه خنده دار نیستند.»
اما نژادپرستانه محسوب کردن لطیفه های لهستانی کاملا در تضاد است با آنچه دانشمندان علوم اجتماعی در سه دهه اخیر درباره لطیفه های قومیتی یافته اند. با مطالعه هزاران لطیفه از سراسر دنیا، کریستی دیویس که انسان شناس است کشف کرد که همان لطیفه های «احمق» را که در ایالات متحده درباره لهستانیها میگویند، در فرانسه درباره بلژیکی ها ، در هندوستان درباره سیک ها ، و در استرالیا درباره تاسمانیایی ها می گویند. به همین سان، لطیفه هایی که بزدلی و دیگر رذیلت ها را به گروه های قومیتی نسبت می دهند را در دهها کشور یافته اند. دیویس نشان می دهد همه جا الگوی اجتماعی یکسان است. مردم لطیفه های قومیتی را نه درباره گروه هایی که از آنها متنفرند بلکه درباره گروهی که با آنها آشنایی دارند ، شبیه خودشان هستند، و در حاشیه فرهنگ غالب زندگی می کنند تعریف می کنند.
لطیفه گویان معمولا باور ندارند که شخصیت سازی هایی که در لطیفه ها دارند حقیقی است. باور نمیشود که عموم لهستانی ها احمق هستند، یونانی ها همه شان همجنس بازند، و ایتالیایی ها بزدل هستند. دیویس می گوید آنچه لطیفه گویان به آن می خندند، نسخهی اندک متفاوتی از خودشان است ، و خنده شان معمولا خصومت بار و بد اندیشانه نیست. وقتی گروهی از دیگری متنفر است، احساسات اش را به شکل های مستقیم تر و آسیب زننده تر از لطیفه گویی ابراز می کنند.
به گفته دیویس، لطیفه ها دربارهی «احمقها» در دو قرن اخیر در پاسخ به اضطراب مردم درباره به روز بودن دانش و مهارت شان به خصوص در محیط کار، محبوبیت یافته اند. روزهای اوج لطیفه های لهستانی در ایالات متحده در چند دهه پیش، زمانی نبود که امریکایی ها نسبت به لهستانی حس کینه یا تبعیض داشتند (لهستانیها تا آن زمان به خوبی در فرهنگ امریکایی ادغام شده بودند) بلکه زمانی بود که امریکایی ها از رشد علمی در ایالات متحده در شگفت بودند. لطیفه فضانوردی لهستانی که اعلام کرد تصمیم دارد با موشک اش به خورشید برود را در نظر بگیرید. وقتی از او پرسیدند که چطور گرمای خورشید را تحمل خواهد کرد گفت «نگران نباشید، شب می روم». بنا به گفته دیویس، این لطیفه نمایانگر تحقیر نادانی لهستانی ها توسط امریکایی ها نیست بلکه بیانگر ترس امریکایی ها درباره نادانی علمی و فنی خودشان است.
هرمنوتیکِ پاکستانی، ده تاش یه پنی!
فلاسفه تنها کسانی نیستند که با «نژاد پرستانه» خواندن لطیفه ها در قضاوت عجله می کنند. در سال ۲۰۰۲ میلادی نماینده پارلمان بریتانیا ان وینترتون به دلیل گفتن این لطیفه در یک میهمانی شام مجبور به استعفا شد:
یک انگلیسی، یک کوبایی، یک ژاپنی، و یک پاکستانی سوار قطار بودند. کوبایی با گفتن اینکه تو کشور من ده تایش را یک پنی می فروشند، یک سیگار برگ را از پنجره بیرون انداخت . ژاپنی یک دوربین نیکون را با گفتن اینکه در کشور من اینها ده تایش یک پنی قیمت دارد بیرون انداخت. بعد انگلیسی پاکستانی را از پنجره بیرون پرت کرد.
خندهگاه (punch line) این لطیفه القا می کند که انگلیسی قصد داشته بگوید پاکستانی ها در کشور من ده تایشان یک پنی می ارزند. آیا این خنده گاه توهین به پاکستانی هاست؟ اگر هست، چه ویژگی منفیای را به ایشان نسبت می دهد؟ پذیرفتنیتر است بگوییم نکتهی لطیفه این است که انگلیسی ها نژادپرست اند و با مردم پاکستان و دیگر مستعمره های سابقشان رفتاری غیرمنصفانه دارند. پاکستانیِ این لطیفه هیچ کاری نمی کند و حتی توصیفی هم از او به دست داده نمی شود. انگلیسی است که کاری انجام می دهد، آن هم به قتل رساندن پاکستانی. وقتی هدف از این لطیفه نشان دادن نژادپرستی انگلیسیها باشد، البته که این لطیفه خصومت و تبعیضی علیه پاکستانی ها در بر ندارد.
شاید توافق بر سر تفسیری درست از این لطیفه ، یا هر لطیفه دیگری ممکن نباشد. افراد متفاوت لطیفهای یکسان را به اشکال مختلفی بیان می کنند و به دلایلی متفاوت شادمان می شوند. نژادپرستی که از پاکستانی ها متنفر است ممکن است از این لطیفه لذت ببرد چرا که در آن یک پاکستانی به قتل می رسد. ممکن است فرد دیگری از این شیوه هوشمندانه که ریتم روایت در خندهگاه (با پرتاب کردن به بیرون از پنجره) با نتیجه ای شوکه کننده حفظ شده است به خنده بیفتد. شخص سومی، مثلا پاکستانی، ممکن است به بی خردی انگلیسی در برداشت اش از فرصت دور ریختن چیزهای فراوان و دم دستی در قربانی کردن پاکستانی بخندد. با در نظر گرفتن همه مباحث حول معنا و عدم قطعیت، فلاسفه می بایست به طور ویژه به راههای متفاوتی که لطیفه ها قابل تفسیرند حساسیت نشان بدهند؛ ولی اغلب مقاله های مجلات فلسفی با ارایه یک تفسیر از لطیفه به عنوان تنها تفسیر مورد قبول، با اطمینان به ما می گویند که معنای آن تفسیر چیست.
علامتِ یه روز یه…!
وقتی به مشکل لطیفه های جنسیت گرا و قومی/نژادی می پردازیم میبایست در مشخص کردن اینکه مشکل کجاست دقت داشته باشیم. بسیاری از تحلیل های اخلاقی لطیفه های جنسیت گرا و نژادپرستانه آنها را به عنوان مدعیاتی ساخته شده با هدف ایجاد یا تقویت باورهای تبعیض آمیز در شنوندگان در نظر گرفته اند.
اغلب اخلاقگرایانی که لطیفه های جنسیت گرا و قومی/نژادی را تحلیل کرده اند، این موضوع را نادیده گرفته اند که لطیفه های جنسیت گرا و قومیتی (همچون لطیفه از منظر عام) در نزد گوینده و شنونده به عنوان موضوعی تخیلی در نظر گرفته می شود. ما اغلب لطیفه ها را با علایمی همچون «شنیدی میگن یه روز…؟» تعریف میکنیم تا نشان بدهیم در حال نقل یک گزارش از رخدادی واقعی نیستیم.
افزون بر این غیرواقعی بودن، آنچه شخصیت های لطیفه می گویند یا انجام میدهند شباهتی با آنچه انسان های واقعی میگویند یا انجام میدهند ندارد. وقتی این شخصیت ها احمق ، تنبل، یا بی بندوبارند، میزان این نقایص اغلب بسیار بیشتر از یک انسان واقعی، بزرگ نمایی می شود. در لطیفه فضانورد لهستانی، باور شخص به اینکه پرواز کردن به خورشید در شب باعث خنک ماندن اش می شود فقط احمقانه نیست، بلکه احمقانهتر از آن است که یک انسان واقعی به آن باور داشته باشد.
اغراق شگفت آوری که در بیشتر اَشکال طنز یافت می شود در نوشته های تقریبا همه اخلاقگرایان درباره لطیفه های قومی نادیده گرفته شده و چنین لطیفه هایی از نظر ایشان تاییدیه ای بر احمق بودن لهستانی ها، تنبل بودن سیاه پوستان و از این قبیل فرض شده است. اما چنین پیشفرضهای ساده انگارانه ای خنده دار نبوده و به راحتی قابل نقض هستند. وقتی افراد مبادله اطلاعات می کنند، شنوندگان اغلب فرض می گیرند که آنچه گوینده می گوید یا قصد دارد بگوید نادرست است و به همین دلیل او را به چالش می کشند یا حرف اش را نقض می کنند. ولی ما حرف لطیفه گویان را به چالش نمی کشیم یا نقض نمی کنیم. کسی که لطیفه بالا را بشنود نمی گوید «اصلا مگر فضانورد لهستانی هم داریم؟» یا «بیشتر لهستانی ها خنگ نیستند». نه گویندگان این لطیفه و نه شنوندگان آن الزامی به اعتقاد به وجود فضانورد لهستانی یا حماقت عمومی لهستانی ها ندارند.
در واقع ما می توانیم از این لطیفه حتی وقتی هیچ پیش داوریای نسبت به لهستانی ها نداریم هم لذت ببریم. اولین باری که من ورسیونی از این لطیفه را در یک همایش طنز در هلند شنیدم، درباره یک فضانورد فریزی (ناحیهای واقع در شمال غربی آلمان و شمال هلند) بود و من اصلا نمی دانستم فریزی ها چه کسانی هستند، اما با این حال از تصور اینکه فضانوردی بگوید سفر در شب مشکل حرارت خورشید را حل می کند لذت بردم. فردایش وقتی فهمیدم که فریزی ها قومی ساکن بخش های شمالی هلند هستند، به این باور نرسیدم که فریزی ها احمق اند، دقیقا همانطور که بعد از شنیدن لطیفه درباره لهستانی ها درباره شان چنین فکری نکرده بودم.
حماقت شخصیت این لطیفه یک بسته اطلاعاتی که تبادل می شود نیست بلکه یک ایده خارق العاده است که برای لذت بازیگوشانه ارایه میشود. لذت بیشتر مردم از شنیدن این لطیفه نه به خاطرِ باور به برتری نسبت به لهستانی ها یا فریزی ها، بلکه به خاطر آکروبات ذهنیای ست که برای فهم گزاره «شب سفر خواهم کرد» می بایست انجام بدهند (در همان حال که میدانند ممکن نیست هیچ انسانی واقعا چنان حرفی را جدی گفته باشد)
کلیشههای آسیبرسان
بنابراین آنچه درباره لطیفه های جنسیت گرا و قومی میتواند مذموم باشد، نه در ادعا یا تلقین این باور است که گروههای خاصی از انسان ها به مراتب از بقیه احمق تر، یا بیبندوبارتر یا هر چیز دیگری هستند. در فراموش کردن مسئولیت اخلاقی است.
کسانی که لطیفه های نژادپرستانه و جنسیت گرا را نشر می دهند، تبعیض را نه از راه اثبات حقیقت، بلکه با بی تفاوتی نسبت به حقایق اشاعه می دهند. آنها از نظر شناختی و کاربردی از کلیشههایی که درباره شان حرف می زنند فارغاند و برایشان اهمیتی ندارد که انتشار این کلیشهها چه زیان هایی می تواند در پی داشته باشد.
چیزی که معمولا این لطیفه ها را آسیب رسان می کند این است که شخصیتهای یک گروه با درجاتی اغراق شده از همان خصلت های نامطلوبی معرفی می شوند که بعضی افراد فکر میکنند تمام اعضای آن گروه به آن خصلتها متصفند. در واقع ما این لطیفهها را بر اساس گروههای قومی یا جنسی و نقطه ضعفشان، که همان کلیشهی بزرگ نمایی شده است، دسته بندی میکنیم. مثل لطیفههای مربوط به زن موطلایی خنگ، همجنس باز فراری، یونانی دغل باز، و امثال اینها. برای ساخت یک لطیفه جدید درباره این گروه ها شما داستانی درباره اعضای گروه هدف می سازید که نقایص بزرگ نمایی شده را به این شخصیت ها نسبت می دهد.
خنده داری این لطیفه ها در تکیه بر کش دادن کلیشهی منفی ست. گویندگان لطیفه های جنسیت گرا و نژادپرستانه چه این کلیشهها را قبول داشته باشند چه نه، بازی کردن شان با آنها از طریق اغراق، باعث می شود ایده های اخلاقی مذموم به ایده های قابل هضم تر تبدیل شوند. قرار دادن کلیشهها در « قابِ بازی» در یک لطیفه آنها را زیباشناسانه می کند و دست کم موقتا از قضاوت اخلاقی معافشان می کند. شنوندگانی که از لطیفه های جنسیت گرا یا نژادپرستانه لذت می برند اجازه می دهند کلیشههای آسیب رسان از رادار قضاوت اخلاقی شان پنهان شوند. از یک ادعای سر راست ممکن است سریعا انتقاد کنند ولی از یک نسخه غلو شده از کلیشه که به صورتی هوشمندانه ارایه بشود احتمالا فقط لذت میبرند.
بورات، کلیشهای آزارنده و غیرواقعی
چارچوبِ بازی طنز به افکار تبعیض آمیز اجازه می دهد بدون آنکه ارزیابی شوند وارد ذهن انسان ها بشوند. حتی اجازه خلق کلیشههایی را میدهد که اگر واقعا ادعا شوند هر فرد معقولی بی درنگ رد می کند. در کمدی بورات: آموزههای فرهنگی از آمریکا برای منفعت ملت باشکوه قزاقستان (2006)، ساشا برن کوهن نقش روزنامهنگار قزاقی را بازی می کند که مثل دیگر قزاق های حاضر در این مستندِ ساختگی، زمخت، بی نزاکت، زناکار با محارم، یهودستیز، نژادپرست، ضد کولی، و جنسیت گرا است. بورات «تجاوزگر شهر» را معرفی می کند و با غرور توضیح می دهد که خواهر او «چهارمین فاحشه برتر در سطح کشور است».
در دنیای واقع، هیچ قزاقی در فیلم حضور ندارد: کوهن کلیشهی جدیدش را بر اساس کسانی که در جنوب روسیه ملاقات کرده بنا کرده است. دهکده ای که نشان داده می شود و ساکنین اش، رومانیایی اند. قزاق های واقعی اسلاو نیستد، ترکیبی از ترک و مغول هستند و هیچ شباهتی به کوهن و یا دیگر افراد حاضر در فیلم ندارند. روسیه در قرن نوزدهم به قزاق ها هجوم آورد، هزاران نفر در مقاومت علیه اشغال و یاخدمت در ارتش روسیه جان دادند. در زمان استالین و خروشچف بخش های عمده ای از کشورشان برای تغذیه روس ها به زیر کشت رفت. به خاطر مقاومت، یک و نیم میلیون قزاق و ۸۰ درصد از دام هایشان از میان رفتند. روس ها را برای آواره کردن قزاق ها به این کشور آورده و ساکن کردند تا جایی که تا دهه هفتاد میلادی قزاقستان تنها کشوری در اتحاد شوروی بود که مردمان بومی اش در اقلیت بسر می بردند.
کوهن در ساختن یک کلیشهی جعلی جدید از قزاق ها، که اغلب خصلت های منفی مرتبط به روس ها را به ایشان نسبت داده، به قزاق ها دوبار توهین کرده است. او آنها را با ویژگی هایی تیپسازی کرده که فاقد آن هستند: یهودستیزی هیچ وقت در قزاقستان شایع نبوده، همین طور آزار کولی ها، زنان هم از حقوقی برابر با مردان برخوردارند. و در درجه بعدی، رذایلی که او به قزاق ها نسبت می دهد در واقع از کلیشهی روس های متجاوز آمده است. در آگهی چهارصفحه ای که از سوی دولت قزاقستان در روزنامه نیویورک تایمز پیش از انتشار فیلم چاپ شد تا با کلیشهای که کوهن ساخته بود مقابله کند، رنجش عمیق ناشی از توهین آشکار بود. پرسشی ساده که منتقدین از کوهن داشتند این بود که چرا او یک کشور خیالی را برای کلیشهی خیالی اش انتخاب نکرده است.
آنچه در لطیفه های نژادپرستانه و جنسیت گرا مذموم است این است که آنها همه اعضای یک گروه را یکدست و با نقایص یکسان معرفی می کنند. به جای احترام گذاشتن به اعضای گروه به عنوان اشخاصی که فردیت دارند، کسانی که کلیشهای فکر می کنند معمولا مایلند که همگی آنها را به افرادی درجه دوم فرو بکاهند. تحقیرشان می کنند و خوارشان می شمارند و نادیدهشان می گیرند. همهی گروه را تحقیر می کنند یعنی با اعضای گروه به عنوان موجوداتی خوار، بی ارزش، و غیر قابل توجه رفتار میکنند. همانطور که ریچارد مُر درباره لطیفه های ضدهمجنس گرایان گفته «ویژگیهای فردی شخص حذف می شود و در قالب پیشداورانهای حلول مییابد که همه ویژگی های مهم او در چشمان جامعه تعیین می شود. این لطیفه ها… با این فرض ساخته می شوند که یک فرد همجنسگرا چیزی جز تمایل جنسی و لذتهایش نیست.»
هیچ چیزی به اندازه باوری که با پیچیدگیهای شناختی درآمیخته، چنین لطیفه هایی را آسیب رسان نمیکند. صرف تصور دایمی گروه ها در کلیشههای منفی به قدر کافی مشوق است تا با افراد واقعی نه بر اساس نقاط قوت و ضعف واقعیشانى رفتار کنیم (که شرط انصاف است)، بلکه طوری رفتار کنیم که انگار چون به آن گروه ها تعلق دارند پس خود به خود سطح پایین ترند. در حالت های خفیف ممکن است این سوء رفتار تنها مساله مدارا را دربرگیرد ولی در دیگر موارد، همچون آپارتاید آفریقای جنوبی ، و همجنسگرا هراسی، مسائلی چون بیاعتمادیِ مخرب ، تنفر، سرکوب، و حتی قتل را دربرگیرد. به همین دلیل است که گروه هایی که از چنین سوءرفتار هایی رنج کشیده اند اغلب از طنزی که آنها را کلیشه کرده است متنفرند؛ سیاه پوستان امریکایی از طنزی با مضمون تبعیض علیه سیاهان، زنان از لطیفه های جنسیت گرا، و همجنس گرایان از «جوک های اُبنهای».
یک اصل اخلاقی برای کلیشهها
به نظر میرسد مذموم بودن لطیفه های مبتنی بر کلیشه ها، صفر و یکی نیست، بلکه متناسب با آسیبی ست که این کلیشهها ممکن است وارد کنند. وقتی خطر حاصل از یک کلیشه ناچیز یا در حد صفر است، لطیفه ای بر اساس آن ساخته شده حتی می تواند توسط گروه هدف به عنوان شاخصهای از هویت آنها مورد قبول واقع شود. یکی از اصنافی که ظاهرا از کلیشه شدن در لطیفه ها لذت می برند وکلا هستند:
دو وکیل که برای سفر ماهیگیری به آلاسکا رفته بودند یک روز صبح که از خواب برخاستند دیدند یک خرس گریزلی به سمت چادرشان در حال دویدن است. یکی شان با عجله شروع به پوشیدن کفش های ورزشی اش کرد.
دومی گفت «احمق نشو، نمی توانی از یک خرس گریزلی جلو بزنی.»
اولی گفت «لازم نیست از او جلو بزنم، فقط کافی ست از تو جلو بزنم.»
این لطیفه بر پایه تصویری از وکلا به عنوان منفعتطلب و بی عاطفه است و بازگوییاش به زنده نگاه داشتن چنین کلیشهای کمک می کند. ولی آیا لطیفه یا کلیشه منجر به بدرفتاری با وکلا می شود؟ آیا انسان ها نسبت به وکلا با نگاهی از بالا می نگرند یا به ایشان توهین می کنند و آنها را به خاطر این کلیشه از داشتن شغل محروم می کنند؟ خیلی بعید است.
گروه دیگری که از قدرت و پرستیژ قابل توجهی در جامعه برخوردار هستند پزشکان اند. صدها لطیفه پزشکی بر اساس کلیشه ها، به خصوص درباره خودخواهی و کجخلقی پزشکان وجود دارد و معمولا آنها از این لطیفهها نمی رنجند. مثل این:
– چرا پرستاران از سندرم پیش از قاعدگی (PS) خوش شان می آید؟
– چون برای یک بار در ماه می توانند مثل دکترها (بداخلاق) باشند.
همه اینها در تمایزی آشکار با آسیبی ست که سیاه پوستان، زنان و همجنس گرایان در اثر بازگویی کلیشه ها تحمل کرده اند. آنها نه فقط مورد توهین واقع شده اند بلکه در حق رای، در خرید املاک، و در پیشگاه قانون مورد تبعیض واقع شده اند. کلیشههای نژادپرستانه و جنسیت گرا، برای ایشان به قیمت دارایی، احترام، موقعیت و قدرت شان تمام می شود. دقیقا به همین دلیل است که بسیاری از مردم به لطیفه های جنسیت گرا و نژادپرستانه معترض اند ولی با لطیفه هایی درباره وکلا و پزشکان مشکلی ندارند.
کلیشههایی که بوسیله لطیفه ها تدوام می یابند، وقتی درباره مردمانی باشند که از نظر موقعیت و قدرت اجتماعی کمبود دارند -و وقتی چنین کلیشههایی بخشی از آن نظام اجتماعی باشد که آنها را حاشیه نشین می کند و «سر جای خودشان می نشاند»- بیشتر مذموم اند.
به این ترتیب شاید بتوان یک اصل عمومی اخلاقی را پیشنهاد داد که چیزی شبیه به «با آتش بازی نکن» است: بی توجهی به چیزی که مردم باید به آن توجه کنند را ترویج نکن.
——————
(نوشتهی جان مورریل. ترجمه و تلخیص از محمود فرجامی و دانیال جعفری. بازنشر از تهران ریویو)
پیش از این یک بار گفته ام، یک بار دیگر تکرار می کنم. همۀ این حرف ها – که خوب است – به کنار، اما تا زمانی که جزء اقلیت قومی و زبانی نباشی درک کاملی از موضوع نخواهی داشت. حوصله ندارم از این بیشتر بنویسم…
به نظر من فرقی نمی کند که گوینده لطیفه چه هدفی داشته است : خنده یا تحقیر
مهم آن است که خیلی از افراد کلیشه ای فکر می کنند و با شنیدن این لطایف به آسانی فکر می کنند که فلان قوم احمق اند یا تنبل اند و …..
به عبارتی هیچ توجیهی برای بازگو کردن این لطایف وجود ندارد.