ایرجمیرزا برای من چیزی بیشتر از یک شاعر است. دلیلش هم ساده است. از سن 7 سالگی تا 18 سالگی در محلهای زندگی کردم که نامش «ایرج میرزا» بود. البته نام رسمیاش را بولوار سیدرضی گذاشته بودند اما آن میرزا زورش بیشتر بود و هر بار سید را از میدان بدر میکرد. البته نه به طور رسمی که دولت و شهرداری و آقابالاسرهای ریز و درشت آن را رسمیت میبخشیدند بلکه در دهان مردم کوچه و بازار که واقعیتش میبخشیدند. به هم میگفتند بچههای ایرجمیرزای 10، در مقابل مثلا بچههای هنرستان و بچههای آب و برق و بچههای هاشمیه.
با خود جناب ایرج میرزا هم خیلی زود آشنا شدم. کتاب قطور زرد جلد گالینکوری داشتیم که نام دیوان ایرج میرزا با تصویری از مردی با کلاه و عینک بر روی جلدش خودنمایی میکرد و همیشه در قسمت بالای کتابخانه پدرم قرار داشت. آنجا معمولا کتابهای ممنوعه و کتابهایی که صلاح نبود بچهها بخوانند را میگذاشتند که علامت خوبی بود برای نشان کردن کتابهایی که حتما باید خوانده شوند(!) و مایهاش تکیه دادن یک پشتی به صورت عمودی بر روی دیوار میهمانخانه و پایین آوردنش بود.
متاسفانه من هم پسر زیاد باادبی نبودم به جای شعرهایی نظیر علمیردانخان و قلب مادر که پر از نکات مثبت و خوشآموزی بود تا مدتها یک راست به صفحات 81 تا 83 آن کتاب میرفتم که در دل عارفنامه قرار داشت و میخواست تاثیر چادر را نشان بدهد. این ماجرا مال حدود سالهای سوم، چهارم دبستانم بود.
بعدا همانطور که بزرگ میشدم با شعرهای دیگری ایرج میرزا (حتی آنهایی که بیادبی نداشت!) هم آشنا میشدم و کمکم به ذوق ادبی بینظیر این مرد و تاثیری که بر نوزایی ادبیات فارسی گذاشته است بیشتر پی میبردم. ذوق شاعرانهی او و روانی طبعش بینظیر بوده و گمان میکنم نخستین بوده باشد که لغات فرانسه را به طور گسترده و با شیوایی در شعر فارسی بکار برده باشد. در آفرینش واژههای نو و یا ترکیب آنها نیز چیره دست بوده است و افزون بر این -بدون قرار داشتن در صف مشروطهخواهان- با تزریق روح کوچه و بازار به ادبیات و شعر مکلف آن دوران، رسما در صف مقدم تحولخواهان (دست کم از بُعد ادبی) قرار گرفته است.
در این مورد سعی خواهم کرد در اولین فرصتی که دست دهد مقالهای بنویسم. بهانهی این یادداشت تصویر اعلامیهای بود که دیدم از طرف شهرداری در ذم ایرجمیرزا و دلیل تغییر نام خیابان موسوم به او (که هنوز بر یکی از خیابانهای مشهد وجود داشت) نصب شده بود.
در این تابلو بر محتوای جنسی (پرونوگرافی!) و ضد دینی ایرجمیرزا تاکید شده است. در این مورد و اظهارات مشعشع متولیان شهرداری مشهد در مورد سابقهی ادبیات که نشان میدهد حداقل با عبید زاکانی هم آشنایی مختصری ندارند حرفی نمیزنم. در جایی که تعهد به جای تخصص، تشرع جای تعهد، ریا جای تشرع و وقاحت جای همهی آنها را گرفته باشد چه جای حرف؟
فقط میخواهم بگویم انگار به نحوی کاریکاتورگونه تاریخ بر ما نازل میشود. سالها پیش خود ایرج میرزا در شعری طنزآمیز که در مشهد سروده بود مشابه چنین ماجرایی را نقل و نقد کرده بود. با این تفاوت که اگر متحجرین آن زمان رگ غیرتشان از دیدن تصویر زنی بر سر در کاروانسرایی میجنبید؛ در این زمانه متولیان شهرداری از بودن نام یک شاعر بر یک خیابان نسبتا فرعی هم کف بر دهان میآورند!
این شعر – که آنطور که دکتر محجوب در جایی نوشته است اشاره به ماجرایی واقعی در بالاخیابان مشهد دارد- را میخوانیم و بعد از یک قرن همچنان بر حال خودمان تاسف می خوریم:
بر سر در کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند:که وا شریعتا خلق
روی زنی بی حجاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مومنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
با چین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ و خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
الجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند!
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
اینست که پیش خالق و خلق
طلاب علام رو سپیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق مُلک ناامیدند
یک مورد دیگه ای که متولیان شهری به ان توجه نمی کنند بی اصالت کردن شهر است . هر چند سال یکبار اسامی کوچه ها و محله ها را عوض می کنند . حتی در مشهد 4 یا 5 سال قبل نام بلوار شهید فلاحی را ملاصدرا تغییر دادند .
به نظر من اصل بی هویت کردن مردم است حالا فرقی نمی کنه نام قبلی کوچه ومحله به نام ایرج میرزا باشد یا شهید فلاحی
در مجموع بر مردمی که مشکل بی هویتی داشته باشند بهتر می توان حکومت کرد .
بی شور
خيلی آدم بی شوری هستی
منظورم شور حسينيه
بهت برنخوره
زنده ياشی حضرت محمود
این رو سایت نواندیش هم گذاشته است :
http://www.noandish.com/com.php?id=31962
به نظر من شعري كه گذاشتي چندان ربطي به جرياني كه نوشتي نداره.
چند سال ديگه هم ميان تابلو ميذارن که جلال آل احمد هم کمونيست بود پس اسم بلوار رو از جلال آل احمد به شيخ فلانی تغيير می دهيم. حالا ببين! اگر اين کار رو نکردن!
منم 3 روز پیش این تابلو رو دیدم.. هنگ کردم…اتفاقا میخواستم مطلبی در موردش بنویسم که دیدم تو چند تا وبلاگ در موردش نوشتن..
میگم حالا خوبه گذاشتن جلال آل احمد و نذاشتن مثلا عماد مغنیه
توی شهر ما یه خیابونی بود به اسم خیام، اول انقلاب که اسم کثیری از خیابون ها رو عوض می کردند، اسم این خیابون رو عوض کرده بودند و گذاشته بودند ملت.
نقل است که یک نفر گفته بود آخه دیگه خیام که توی دم و دستگاه شاهی و شاهنشاهی نبوده، دیگه چرا اینجا رو عوض کردین؟
گفته بودند: خیام عرق میخورده.
گفته بود: اونوقت ملت عرق نمیخورن؟
مثل این داستان در یکی از ایستگاههای مترو تهران اتفاق افتاد
ایستگاه نظام آباد که شد ه فدک!
واقعا آدم متاثر میشود که متولیان فرهنگی شهرداری شهری به عظمت مشهد چنین آدمهای “بی شعور”ی باشند!؟…مرا ببخش محمود جان که راجع به عده ای از همشهریهات این لفظ را به کار بردم…چون واقعا هیچ لغتی پیدا نکردم که اندکی از خشمم را نسبت به چنین افرادی بازگو کند…اینها اگر فقط یک بار دیوان کامل “ایرج” شیرین سخن را تنها ورق زده بودند متوجه می شدند که زیباترین و تکان دهنده ترین اشعار در وصف امام حسین(ع)، ساده ترین و صمیمی ترین اشعار در وصف مادر، و هزار و یک جور شعر ناب در موارد بسیار بسیار متنوع دیگر در این دیوان پیدا میشود اما متاسفانه شعور این آقایان تنها در حد بچه های دبستانی باقی مانده که موقع سر زدن به دیوان ایرج فقط و فقط به بخشهای پورنوی آن سر زده اند…آخر یکی نیست به این آدمهای”حیز” بگوید که از چهار رکن زبان و ادب فارسی، دوتاشون یعنی سعدی و مولانا اشعاری به مراتب بی پرده تر از عارفنامه ایرج دارند…ضمنا اشاره اینها در مورد نماز صرفا به یک رباعی مانند(امردی رفت تا نماز کند….) است که در آن هم بوضوح ایرج قصد داشته ریاکارانی که با وجود هزار جور کثافتکاری نماز هم می خوانند رسوا کند….به هرحال اینها باید بسوزند که حتی اگر نام ایرج را از همه جا هم پاک کنند او در قلبهای ایرانیان جاودانه خواهد زیست.
بنده به یکسری عقاید مذهبی پایبندم و تا حالا به دیوان ایرج میرزا نگاه هم نکردم ولی الان شاید یک نظر بیفکنم ببینم چی میشه امیدوارم که اتفاقی نیفته…
بلوار ایرج میزا از اول نام رسمی اش همین بود! سید رضی بلوار بعدی است!
احتمالا خیابان شماً از یک طرف به بلوار ایرج میرزا ختم می شده و از طرف دیگه به بلوار سید رضی.
از اينکه بعضی جوانها(البيه بسيار محدود) اينقدر بخاطر لج بازی با اعتقادات يا حکومت وقتی هم که نظام يک کار درستی ميکنه و اسم يک شاعر مايه ننگ رو عوض ميکنه ُ متاسفم.
فیلم های قبل از انتخابات رو نگاه می کردم چه امیدهایی داشتیم.امیدهای شیرین.اما حالا…همش پر.امیدهای شیرینمون رو پر دادن تا به خیالشون ما روو ناامید کنن.اما…حالا جای اون شیرینی طعم ملس نشسته.طعم شیرین ترش.خوبی این طعم اینه که می تونی مدت طولانی بچشیش بدون اینکه دلت رو بزنه.بر خلاف شیرینی مطلق.انگار همه چیز مطلقش ناپایداره.(چه قدر این واژه ی مطلق آزار دهنده است)
مایه ننگ رفتارهای حکومت است نه اسم یک شاعر ! شعری که نوشته شده کاملا” مرتبطه اگه یکم بیشتر توجه بشه
شاید یک جرقهایده هایی برای هوا کردن وبلاگ
پسر مبتکر
سلام
قبل از این که حرفی بزنم، باید این نکته را خاطرنشان کنم که بنده خیلی آدم مهمی هستم. میتوانید الان قبول نکنید ولی از همین حالا برایم واضح است که در شمارههای بعدی (اگر عمری برای شماها باقی باشد) اول از همه، ستون بنده را سر خواهید زد، بعد ستونهای دیگر را.
اما اصل قضیه به این برمیگردد که توی دنیا یک سری چیزها هست که خدا به بعضی آدمها داده است و به بعضی، نه. یعنی اصلا امکانش هم نیست که همهی آدمها مثل همدیگر باشند. خداییاش تصویر بکنید همهی مردم قصاب باشند؛ چه مکافاتی میشود؟! خلاصه بنده هنری دارم که هر کسی ندارد.
در هر صورت… این آقای سردبیر اشاره میکند که: «جانت بالا بیاید حرفت را بزن!»
بله، داشتم میگفتم… قطعا برایتان سوال پیش آمده که چه خصوصیتی من را از دیگران متمایز کرده است. عرض میکنم خدمتتان. شاید کلمهی کوتاه و سادهای باشد ولی خیلی اهمیت دارد. این کلمهی مهم، چیزی نیست جز: «قدرت ابتکار».
در حقیقت بنده از آنهایی هستم که خدا قوهی ابتکار خوبی بهشان داده است. ردخور هم ندارد. حالا شما خوشتان نمیآید نیاید. همین آقای سردبیر که میبینید اول کار بنده را به خرج برنمیداشت ولی حالا دست به دامان من شده که این ابتکار عملهایم را برای شماها بگویم. آخرش هم میخواهد با چندرغاز حقالتالیف صفحهای، سر و ته قضیه را هم بیاورد. دیگر این حرفها حالیاش نیست که هر کدام از این ابتکارهای من، کلی ارزش و قیمت دارد.
بگذریم…
به بنده گفتهاند که عنوان پروندهی یک شماها، «مگه مجبورید؟!» است. حالا بین خودمان باشد، واقعا نمیشود گفت که شماها مجبورید وبلاگ بنویسید ولی خب خیلی کارها میشود به وسیلهی وبلاگ انجام داد که بهخاطر بیهزینه بودن و راحتی کار با آن و ویژگیهای دیگرش، عملا آدم مجبور به انتخاب این راه میشود. یعنی اصلا در جایی که به این راحتی میشود کاری را انجام داد، مگر دور از جان شما آدم عقلش کم است برود جای دیگر؟!
امروز داشتم فکر میکردم یک سری کارها هست که جایش توی وبلاگستان خالی است. یعنی اگر خودم میتوانستم و وقتش را داشتم شاید انجامشان میدادم ولی خب حاضرم به صورت رایگان، ایدههایم را به شماها تقدیم کنم. چه کنیم دیگر! دوستتان داریم.
1. وبلاگ گزیدهی جراید:
یکی از کارهایی که میشود کرد و احتمالا مشتری هم زیاد داشته باشد، وبلاگ گزیدهی جراید است. اگر شما دوست داشته باشید، اخبار را دنبال کنید ولی حوصلهی چک کردن همهی خبرگزاریها و روزنامهها را نداشته باشید، این وبلاگ خیلی به دردتان میخورد. یک روزنامهخوان حرفهای به راحتی میتواند آن را مدیریت کند.
2. وبلاگ شب امتحانیها:
این وبلاگ به درد دانشجوها و محصلها میخورد. شماها میتوانید به همراه همکلاسیهایتان در دانشگاه یا دبیرستان، یک وبلاگ گروهی داشته باشید و خلاصهی مطالب هر جلسه کلاسهایتان را روی این وبلاگ منتشر کنید. در روزهای آخر ترم، قطعا بازدید بالایی خواهد داشت. این طوری دیگر نیازی به رد و بدل کردن جزوه با همکلاسیهایتان هم ندارید و برایتان دردسر درست نمیشود!
3. وبلاگ دورریختنیها:
در این وبلاگ میشود به صورت تخصصی به روش استفاده از وسایل دور ریختنی و آموزش روشهای صرفهجویی پرداخت. نمونهی این وبلاگ را جایی ندیدم. اگر کسی دیده خبر بدهد. ولی به هر حال ایدهی خوبی به نظر میآید.
4. چگونه در اصفهان زندگی کنیم
این ایده کمی زحمت دارد ولی خیلی ارزشمند است. میشود یک وبلاگ ثبت کرد و راه و روش زندگی در شهرهای مختلف کشور را نوشت. مثلا یک وبلاگ باشد به اسم «چگونه در اصفهان زندگی کنیم». در این وبلاگ میشود مطالب زیادی مثل معرفی اماکن، معرفی مشاغل، معرفی فرهنگ بخشهای مختلف شهر، روشهای ارزان در آوردن مخارج در این شهر و چیزهای دیگری که دانستنشان برای زندگی در یک شهر لازم است را میتوان گفت. اگر چنین شبکهای در وبلاگها شکل بگیرد خیلی به درد خواهد خورد.
5. وبلاگ آموزش برگزاری جشن و مراسم شادی و غم:
نخندید شما را به خدا! چه اشکالی دارد؟ یک وبلاگی باشد و آنهایی که بلدند چگونه باید یک عروسی یا عقد یا عزا را خوب برگزار کرد، یاد ملت بدهند. از همین بلد نبودنهاست که همهی مردم فقط بلدند برای شادی کردن، دینبل و دونبول راه بیندازند و تکانتکان بخورند. شادیکردن، هزار تا راه دارد. یکی بیاید یادمان بدهد. من که خودم اولین مشتری این وبلاگ خواهم شد.
6. وبلاگ خانوادههای خوشبخت!
دعوا کردن نمک زندگی است. این را همهی پدر مادرها میگویند. حالا حرفم اینجاست که توی هیر و بیر دعوای زن و مرد، اگر حال و حوصله داشته باشند میتوانند یک وبلاگ گروهی راه بیندازند و حرفهایشان را برای همدیگر بزنند. این کار چند تا فایده دارد؛ یکی این که حرفهای همدیگر را میشنوند و میتوانند به درک بهتری نسبت به یکدیگر برسند و چه بسا حرفهایی که نتوانند رو در رو بزنند را به راحتی توی وبلاگ بزنند؛ هم این که عدهی دیگری که ممکن است در آینده به همین مشکل برخورد کنند، از تجربهی آنها استفاده میکنند.
7. وبلاگ قصههای کودکانه:
یک وبلاگ دیگر هم هست که خیلی به درد خانمها و بچهها میخورد. یک نفر که زیاد قصه بلد است، بیاید و قصههایی که از مادر و مادربزرگش شنیده را توی یک وبلاگ جمعآوری کند و سعی کند قصههای دیگران را هم بشنود و روی وبلاگ بگذارد. این طوری دیگر مادرها مجبور نیستند فقط قصهی بز زنگولهپا یا کدو قلقلهزن را برای بچهشان تعریف کنند! البته فکر کنم خانم آزاده بشارتی یک بار چنین وبلاگی راه انداخته بود. نمیدانم هنوز فعال است یا نه.
8. سفرنامه:
هر کدام از ما بالاخره سالی چند تا سفر میرویم. بالاخره سفر تفریحی، سیاحتی یا زیارتی برای هر کدام از ما پیش میآید. چهقدر خوب است که یک وبلاگ داشته باشیم و سفرنامهی کاملمان را روی وبلاگ منتشر کنیم. قطعا خیلی به درد دیگرانی که به همان سفرها میروند میخورد. خودش کلی انتقال تجربهست.
9.وبلاگ بازی:
از ما که گذشت و اصلا زمان بچگی ما خبری از اینترنت و اینها نبود ولی حالا خیلی از بچهها، سر و کارشان با اینترنت افتاده است؛ بندگان خدا جای درست و درمانی برای رفتن ندارند و آنهایی هم که هست خیلی محدود و معمولا غیر حرفهای هستند. اگر عدهای که شور و شوق کودکی را هنوز دارند بیایند و وبلاگ بازیهای کودکانه راه بیندازند، دعای خیر یک عالم بچه و البته دعای خیر یک عالم پدر و مادر را برای خود خریدهاند. بازیهای نشستنکی، بازیهای دویدنی، بازیهای توی پارک، بازیهای توی استخر، بازیهای توی حیاط… اوووه. این همه بازی هست که میشود یاد بچهها داد.
10.خاطرات خواستگاری:
اعتراف میکنم که برای انتخاب این تیتر از فیلم «خاطرات موتورسیکلت» الهام گرفتهام. گفتم که نقض کپیرایت نشده باشد. بگذریم. این آقایانی که زیاد خواستگاری رفتهاند چرا نمیآیند تجربیاتشان را در اختیار دیگران بگذارند؟ خانمها هم همینطور؛ خیلیها هستند که خواستگارها پاشنهی در خانهشان را از جا کندهاند و البته هنوز نرفتهاند سر خانه کاشانهشان. خب بیایند این تجربهها را بنویسند که پسفردا زبانم لال، خواستیم برویم خواستگاری، دستمان خالی نباشد.
11. معرفی مجلات و روزنامهها:
آقا یک زمانی بود که خیلی حق انتخابی نداشتیم برای روزنامه و مجله؛ ولی این روزها چیزی که ریخته، نشریات و روزنامهها که مثل قارچ سبز میشوند و همه جا را پر میکنند. آدم میماند که چه بخواند و چیزهای مورد علاقهی او در کدام نشریه و مجله چاپ میشود. یکی که خورهی دکهی روزنامهفروشیها است زحمت بکشد توی یک وبلاگ، هر مجلهی تازهای که سبز میشود و وارد بازار میشود را معرفی کند و مشخصات و خصوصیاتش را بگوید که ملت گیج نشوند وقتی چشمشان به هفتاد قلم مجله و روزنامه میافتد.
12. کودک من:
آخ داشت یادم میرفت این آخری را. راستش من این قدر بچهکوچولو دوست دارم که وقتی این بچههای دو سه ساله را بغل بابا مامانشان میبینم میخواهد اشکم سرازیر شود از بس که نگاه این بچهها معصوم و تودلبرو است. یکی از این خانمها یا آقایان بیاید وبلاگ ثبت کند و مراحل رشد بچهاش را تصویری و متنی منتشر کند. باور بفرمایید چند سال بعد، خیلی بیشتر از این آلبومهای سنتی عکس، جذاب میشود. فکرش را بکنید بچهی دلبندتان که تازه با سواد شده برود و وبلاگی را که شما هفت سال پیش دربارهی مراحل رشدش نوشتهاید برای خودتان بخواند: «امروز برای اولین بار خندید…» خداییاش دلتان را میبَرد. مگه نه؟
خب. برای این شماره فکر کنم دیگر بس است. دوز ابتکاراتم دارد میزند بالا. فقط یک نکتهای را بگویم بد نیست. هر کدام از این ابتکارها که گفتم مال خودم بود ولی اگر نمونهاش را جایی دیدید حتما بیایید توی کامنتدانی اطلاع دهید که نمونهی عملیاش را هم ببینیم. شاید قبل از من به ذهن دیگران رسیده باشد.
سلام عليکم. اين ماجرا را جای ديگری هم شنيده بودم. فکر کنم بايد منتظر تغيير اسم خيابانها و بلوار ها وميدانهايی باشيم که به نام خيام و جلال آل احمد وسعدی!و از همه مهمتر بابا طاهر عريان است .اين آخری که حتی اسمش هم آدم را به ياد مفاهيم مبتذل و مستهجن می اندازد.
آقا بعد چند روز به هرحال مطلب شما را در تهران امروز خوندم
روزنامه خوب و باكيفيتي است
راستي يا شما ارزون فروشيد يا آفتاب يزدي ها گرون فروش
مال شما تمام رنگي ۲۴صفحه ۳۰۰ تومان افتاب يزد ۱۲ صفحه نصف رنگي ۳۰۰ تومان!!!
واسم سوال بود كه واقعا قيمت گذاريه روزنامه ها بر چه مبنايي است؟
راستي اگر مسئله امنيتي نيست! بگو تيراژ روزنامتون چقدره؟ چون به سختي گير مياد
بگذريم
اميدوارم موفق باشي و ….
و نداره همون موفق باشي
حالا من یه سوالی دارم
چرا توی مشهد به جای کلمه “بلوار” از “بولوار” استفاده می کنند ؟!
بابا همه جا مملکت بلواره
فقط همونجا بولوار ؟!
برخی فکر میکنند که میتوانند فرهنگ را خودشان تعریف کنند و بعد تصمیم بگیرند که حافظ و سعدی و ایرج میرزا در دایرهی فرهنگ قرار دارند یا نه. فرهنگ را هزاران نویسنده و شاعر و … در طول تاریخ تاکنون ساختهاند و خواهند ساخت.این خود ایرج میرزا و امثال اویند که در فرهنگ سهم دارند نه شهرداری مشهد.
دوش ايرج به خوابم آمده بود
اينچنينم به طنز ميفرمود:
جان هادی ز غصه بيمارم
که ز کف رفته است بولوارم!
بولوارم که بود در مشهد
شد نصيب جلال آلاحمد
حيف شد حيف که چنان کردند
چه رقمها که خرج آن کردند
من در اين چيزها سوادم هست
از زمان قديم يادم هست
توی اين شهر يک زمانهائی
بودهام پيشکار دارائی
من ز بولوار خود خبر دارم
به همه جانبش نظر دارم
يک قران خرج اگر در آن ميشد
صدتومن سهم اين و آن ميشد
هرچه دلال اين حوالی بود
شادمان از لحاظ مالی بود
.
.
. بخشی از بيانات هادی (ه خ وساير حروف البا)
سلامی گرم خدمت آقا محمود عزیز …بنده فکر ميکنم اين تغيير نام توطئه ی محمد حسين شهريار باشه چون از وقتی سريال شهريار پخش شد و ايرج ميرزا را در نقش آدم بی عرضه ی احمقی نشان دادند که ميومد پيش شهريار خودش را تصحيح کنه اين توطئه در ذهن شهرداری چی ها شکل گرفت ! احتمالا ايرج ميرزا هم اعتراف به فساد کرده و انقلاب مخملين و رابطه ی مشکوک با عده ای از سران مشروطه !
وقتی این خبرو خوندم از شدت تاسف خندیدم!!!
برا چي با اي طنز و خانواده دسته جمعي فب لتر شديد؟! مي دونيد چقدر چرخيديم تا بالاخره از ديوار همسايه تونستيم بپريم تو حياط شما؟!——— م.ف.: فیلتر؟ شما از کدام آی اس پی استفاده می کنید؟
مطلبتان در مورد ازغدی را خواندم نتوانستم در آنجا نظر بگذارم
سلام نقد جالب همراه با نثری شیوا
به نکته 7 کاملا موافقم و به نظرم می رسد هر کسی که کمترین توجه ای به این برنامه ندارد با دیدن قسمتی از صحبتهای آقای ازغدی و تاکید 100 باره ی او در مورد اشتباه بود سکولاریسم متوجه این موضوع می شود که آقای ازغدی راهکار نظام برای رهایی از تاثیراتی است که دکتر سروش در قشر تحصیل کرده گذاشته است ولی نمی دانم چرا نظام حرکتهایش را به این تابلویی انجام می دهد.
موفق باشید
سلام مجدد.
از: ر.د
به: م.ف
باز شد. باز شد!
اما از اين دوتا استفاده مي كنم:
faraco.com
و پارس انلاين
امروز هستيد ولي! بزار برم اي طنز رو هم چك كنم بيام خبر بدم
سلام
آيا روزی می رسد که ازبنداين ديوانگان وبيماران روانی ودروغگویان کم حافظه خلاصی يابيم؟؟؟؟؟؟؟؟
اينها کلا ضدملی اند.ايرج ميرزا را می گويندمروج فرهنگ پونوگرافی!!
خواجه ربيع راچه می گويند؟!
چرانام اين عارف بزرگ راازيکی ازخيابان های اصلی برداشتند وآيت الله عبادی گذاشتند؟؟!!
آقای فرجامی خیابان ایرج میرزا مشهد را به جلال آل احمد تغییر دادند. هیچ کس هم صدایش در نیامد.
به این نکته هم دقت کنید که در متنی که در باره یک ادیب است اشتباهی لغوی مرتکب شده اند که نویسنده محترم هم آن را تکرار نموده است. پورنوگرافی صحیح است …نه پرونوگرافی…موفق باشید