پوپر در سخنرانی بدیعی در باب فیمینیسم و حقوق زنان، به تاثیر شگرفی که اختراعاتی نظیر اجاق خوراکپزی بر این جنبش گذاشته است میپردازد. از نظر او حقی که مخترع اجاق خوراکپزی بر رهایی و پیشرفت اجتماعی زنان داشته است اگر از نقش نظریهپردازان و مبارزان این جنبش بیشتر نباشد کمتر نیست. واقعا اگر قرار بود زنان –که در همه جای جهان بیشتر از مردان به کار خانه میپردازند- برای پختن هر غذا روی اجاقهای هیزمی وقت زیادی را صرف میکردند فرصت کافی برای ارتقای علمی و فرهنگی و در نتیجه بیداری و احقاق حقوق خود داشتند؟
متن این سخنرانی جالب که البته عمیقتر و تحلیلیتر از این چند خط است را میتوانید در کتاب «زندگی سراسر حل مسالهاست» بخوانید. اما دلیلی که من به آن اشاره کردم، ادای احترام به دوستی نازنین و تازه درگذشته به نام نوید مجاهد است.
نوید مرد جوانی بود از یزد با بیماری حرکتی شدیدی شبیه به اماس. او در این سرزمین گل و بلبل مثل تمام معلولان و جانبازان نمیتوانست به راحتی از منزل بیرون بیاید. آنهایی که فقط از پا افتادهاند و روی ویلچر هستند برای بیرون آمدن با هزار مشکل مواجهند چه رسد به کسی که بیشتر اعضای بدنش بیحرکت و تقریبا به حالت درازکشیده باشد.
به همین خاطر آن نازنین نتوانسته بود تا دورهی راهنمایی بیشتر درس بخواند. اما نبوغ داشت و در برنامهنویسی تحت وب عالی بود کارش. تقریبا هیچ کاری نبود در برنامهی موویبل تایپ که او نتواند انجامش دهد. ASP و .NET را آنقدر مسلط بود که هم برنامهی صفرکیلومتر می نوشت و هم برنامههای ناقص دیگران را وصله پینه میکرد. با آژاکس هم آشنا بود و البته از جاوا اسکریپ هم سر درمیآورد. اینها در حالیست که او بجز اینترنت تقریبا به هیچ چیز دیگری دسترسی نداشت و در مقابل هزار تا هزارتا مهندس نرمافزار دانشگاه رفته داریم که یک برنامهی کوچک را هم نمی توانند روی وب به سرانجام برسانند.
اما نبوغ و پشتکار این پسر شهرستانی باورنکردنی بود. او جزو اولین کسانی بود که به صورت رایگان بر روی وب شروع به آموزش کسانی کرد که دوست داشتند با استفاده از موویبل تایپ برای خودشان به صورت مجزا وبلاگ بزنند. بسیاری از افراد ساخت یا بهبود وبلاگشان را مدیون او هستند. یکیاش خود من. آن گفتهی پوپر را از این جهت بود که آوردم. نوید و امثال او حق بزرگی بر جنبشهای آزادیخواهانه ای که در وبلاگستان و حتی کل جامعه شکل میگیرد دارند.
علاوه بر اینها نوید یکی از فعالان بزرگ و جاویدان در عرصهی حقوق معلولان است. او با صرف وقت و حتی هزینهی شخصی سایت special.ir را راه انداخت و صدها معلول ایرانی را تشویق کرد که بهطور رایگان بر روی این سایت تخصصی و یا سایتهای عمومی وبلاگ بنویسند. او این کار را زمانی شروع کرد که اصولا مفهوم وبلاگ درایران برای همه تازه و بکر بود. به خاطر تلاشهای او بود که معلولان بسیاری که اکنون در وبلاگستان فعال هستند، به جای آنکه زانوی غم بغل بگیرند و با افسردگی در انتظار تقدیر مقدر بنشینند سالهاست از خودشان، از مشکلاتشان، از زندگیشان می نویسند. او به تکتک دوستان و همدردان وبیاش سرکشی میکرد و خواستههای شخصی بسیاری از آنها بر روی وبلاگشان اعمال میکرد. به آنها امید میداد.
او یک فعال اجتماعی به تمام معنا بود. آدمی که نه فقط از پا ننشست بلکه دست بسیاری را هم گرفت و بلند کرد. به نظرم جا داشت و دارد که نه فقط در وبلاگستان بلکه در سایر رسانهها هم از نوید و کارهای بزرگی که کرد یاد شود. کار بزرگ چیست؟ جز این است که یک نفر با کمبود کامل امکانات، بدون هیچ چشمداشتی، بیشترین کمک را به دیگران بکند؟ آن هم در عرصهای که مظلومترین است؟ اصلا وجود این انسان نماد امید و تلاش و حرکت بود.
او سه شنبه مرده است و من امروز خبردار شدم. مرگش چندان ناگهانی نبوده، یعنی بیماری هی پیشرفت کرده تا از پاانداختهاش. اما شما باور میکنید ما تا روز یکشنبه داشتیم روی یک پروژهی نرم افزاری کار میکردیم؟ باور می کنید تا آن روز او روزی هشت ساعت تمام (حداقل) آنلاین بود و بیشتر وقتش به تکمیل نرمافزاری که قرارش را گذاشته بودیم میگذراند؟
میخواهم این نوشته رنگ و بوی احساسات مرا نگیرد مبادا بر یادکرد کارهای بزرگی که نوید کرد و حق بزرگی که مستقیم و غیر مستقیم بر گردن ما و اجتماع ما دارد اثر بگذارد. ولی قلبم جریحهدار شده. سه سال است که من هر روز یا هر هفته با چت کردهام. چند کار را با هم به سرانجام رساندیم و من هیچوقت کوچکترین کجخلقیای از این آدم ندیدم. با آن وضع روحی و عصبیای که داشت، نهایت عکس العملش در برابر من که همیشه در حین کار کجخلق و سختگیر هستم این بود که چت نمی کرد. و البته اغلب اوقات مشخص میشد که حال جسمی و روحی او خوب نبوده و بعدا عذرخواهی می کرد. خیلی مودب بود. خیلی. اصلا انگار از نسلی دیگر بود.
باهوش بود و نکته را میگرفت. احساس میکردم تنها برنامهنویسی بود که میفهمید من چه می گویم و چه میخواهم و اغلب با سرعت زیاد و هزینهی کم، کاری که میخواستم را انجام میداد. خیلی وقتها هم پولی نگرفت. مثلا برای نسخهی اولیه آیطنز یا ارتقا همین وبلاگ.
کلافهام. فقط در طول یکسال گذشته، علاوه بر این مصائب ملی عمومی که همگی دیدهایم؛ مرگ دوستم را با خبر شدم آن هم در چه وضعیتی؟ اسام اسی از او به دستم رسید که از همه دوستان برای شرکت در سالمرگ برادرش سپاسگزاری کردهبود؛ اما زیرش نام خواهرش بود! تماس گرفتم و خشکم زد. دوستم یک سال بود که مرده بود و من بیخبر بودم… منوچهر احترامی مُرد و آنهم در حالیکه من به دیدنش عادت کرده بودم. در حالی که هر هفته برای کتاب کردن بیوگرافیاش به خانهاش میرفتم و عصر همان روزی که درگذشت هم می خواستم به خانهاش بروم. همین چند ماه پیش هم جوان دیگری با مرگش حالم را دگرگون کرد. او را از روی وب پیدا کرده بودم. از اراک بود؛ مبلغ مناسبی میگرفت و فایل فلش میساخت. او را هم تحسین میکردم که چطور از همان مهارت نسبتا عادیاش؛ با پشتکار و خوشقولی پول درمیآورد و کار امثال منی را راه می اندازد. هربار باهاش چت میکردم. این بار چند روزی آنلاین نشد. تماس گرفتم با موبالش و برادرش گفت مرده است!
بگذریم… قرارم بود موضوع شخصی نشود. باید به جای این حرفها از همهی کسانی که دستشان به جایی میرسد بخواهم بیایید برای به یاد ماندن نوید مجاهد، یکی از معماران وبلاگستان، یکی از فعالان معلولان، یک نابغهی جوان و یکی از معدود -معدود- آدمهایی که تا یک روزمانده به مرگش کار میکرد و درست کار میکرد، کاری کنیم. مجسمهای، برنامهای، گزارشی، یادبودی چیزی.
قرار بود برنامهای که با نوید مدتها رویش کار میکردیم بر روی سایتی که برای آن قراداد بستهبودیم «همین امروز» آپلود شود. سری زدم و دیدم هیچی نگذاشته. همهی برنامه الان روی کامپیوتر شخصی او در یزد است و بعید است من هم دل و دماغ و رو و رحیهی آن را داشته باشم که از خانوادهاش سراغ بگیرم. یاد منوچهر احترامی به خیر. آخرین بار که به خانهاش رفتم، با هزار اصرار کمی سوپ برایش بردم چون سرماخورده بود. وقتی خواستم بروم، دم ماشین یاد قابلمه افتاد. خواست برود بیاورد که گفتم دفعه بعد. چند بار اصرار کرد که شسته و آماده است و بگذار بروم بیاورم و هر بار من گفتم مگر این بار آخر است که همدیگر را میبینیم؟!
حالا چیزهایی از من در خانهای در شهرک نیروی هوایی تهران و در یزد ماندهاست. آنها تکههایی از قبلم هستند که اگر هر ماه نشکند انگار کار خدا لنگ میماند…
آه… باز هم که نوشته احساساتی شد. قرارم بود که فقط از نوید بنویسم. کمترین کاری که از دستم برمیآید. برای نوید مجاهد. بلاگر مژده و مدیر اسپیشیال و برنامهنویس دلسوز آی طنز و دوست و حامی و راهنمای صدها بلاگر دیگر. کسی که آدرس ایمیلش weblog@gmail.com بود و تا آخرین روز حیاتش بر روی آیکنش در فیس بوک و جی تاک نوشته بود ?Where is my vote
یک همچو آدم فعالی بود آن بیمار مبتلا به ام اس پیشرفته در کنج اتاقی در شهر یزد با آن اسم بامسمایش: نوید مجاهد.
من هی این را می خوانم و هی می گویم نوید مجاهد … چرا اسمش آشناست؟ نوید مجاهد… اسپشیال که گفتید سوختم… دو تا از مصاحبه شونده های من از همین سایت بودند و سراسر مصاحبه ویولت پر بود از نام نوید. خدا رحمتش کند از یاد من که هیچ وقت نخواهد رفت. من عاشق ادمهاییم که با همه سختیها و مشکلاتشان قدر کوچکترین فرصت را می دانند و می جنگند و موفقیت کسب می کنند. خدا به شما هم صبر بدهد. خوشبحالتان که همچین کسی را در طول زندگینان شناختید. صبور باشید. نوید رفت به جایی که خیلی بهتر از جای ماست.
دوست من خدا به شما وخانواده اش صبر بده این سرنوشت همه ماست از جهتی خوش به حال نوید که زود رفت ودیگه شاهد این همه زشتی روزگار نیست.
سلام
خدایش بیامرزد
من پیشنهاد میکنم که برای مدتی یک صفحهی وبلاگ به معرفی نوید مجاهد اختصاص دهیم. تمام دوستانش در این صفحه خاطراتی از او بنویسند و تمام وبلاگهایی که او را میشناختند یا از طریق آن صفحه با او آشنا شدند، لینک آن صفحه را به صورت یک اسکریپت در وبلاگشان قرار دهند. مثلن لینک مذکور میتواند عکسی از نوید مجاهد باشد. منظورم را رساندم؟
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق…
زیبا نوشتی و اثرگذار. یادش گرامی
خدایش بیامرزد … هیچوقت سعادت دیدن و کار کردن با او را نداشتم اما سعادت شناختنش را چرا … کمتر کسی را در دنیای مجازی میتوان یافت که او را نشناسد … در این روزها که هر کسی مجرم است او از معدود آدمهاییست که حتی نمیشود جرمی برایش تراشید، بس که خوب بود … وقتی رفتنش غمانگیزتر میشود که یادگارهایش را هر روز میبینم، سایتهایی که رویشان کار کرده، وبلاگهایی که او به راه انداخت و هزار چیز دیگر … خدایش بیامرزد …
متن تاثير گذاري بود.
نميشناختمش.
خداوند رحمتش كنه
نميدانم خبر فوت او را کجا خواندم…معلول…يزد…مووبل تايپ…این سه کلمه ذهنم را برد سمت آن کسی که آن روز صحبتش را می کردیم …گفتم نکند این همان رفیق محمود فراجامی باشد…که ظاهرا بود…من یکی دیگر از این نابغه ها را میشناختم…آن زمانها توی یک آژاغنس توی طرشت رزروشن بودم…روبروی آژانس ما خوابگاه دانشجویان صنعتی شریف بود…یک پسری آنجا بود گوژپشت و بسیار کوتاه قد که همه اندامش فلج بود و تنها یکی از دستهایش کمی تحرک داشت…بار اول و دومی که دیدمش واقعا بهت زده بودم که این یکی دیگر واقعا چهل حسن است…!بعد از ظهر ها از خوابگاه می آمد بيرون و با ويلچر مخصوصش که فقط با يک اهرم هدايت ميشد به سمت آزادی ميرفت که هوايی بخورد و برگردد…تقريبا هر روز ميديمش و بعضی وقتها هم که از جلوی آژانس رد ميشد سلام عليکی ميکرديم…بعد از مدتی از آنجا رفتم و ديگر خبری نداشتم از او…يک سال بعد دوباره گذرم به آن سمتها افتاد و آگهی ترحيمش را ديدم…خيلی ناراحت شدم و رفتم پرس و جو که فلانی چرا مرد و کی مرد…با چند تا از بچه های سابق آژانس صحبت کردم و يکی دو تا از دانشجوها…همه ميشناختندش…ظاهرا بعد از مرگش کلی مقاله در روزنامه های مختلف در موردش چاپ شده بود…طرف به معنای واقعی کلمه نابغه بوده…وقتی ليست کارهايش را برايم ميگفتند هاج و واج مانده بودم…کمترين کارش شايد همکاری در رده های بالا با ايران خودرو برای تهيه طرح هاي خودرو سمند بوده…اصلا باورم نميشد که همان جوانک قوزی و قد کوتاه که هيچ جای بدنش حرکت نميکرد با آن خنده های کج و معوجش اينهمه باشد…واقعا از خودم خجالت کشيدم و البته هنوز هم ميکشم…!
به هر حال متاسفم
حيونكى پسرك شهرستاني، جاى شما تهراني هاى با اصل و نصب را حسابى تنگ كرده بود.خوب شد مرد
من دبيرسرويس حوادث روزنامه همشهري هستم و سردبير مجله همشهري سرنخ، ما در اين مجله صفحاتي داريم به نام بمب اراده كه در آن با افراد معلولي كه به موفقيت رسيدهاند مصاحبه ميكنيم يا آنكه از زندگي آنها گزارش تهيه ميكنيم، خوشحال ميشوم اگر شماره يا آدرسي از خانواده مرحوم نويد در اختيار ما بگذاريد
Hi, I didn’t know this gentleman, but I will be more than happy to have a little spotlight on his owrk in my English weblog.
In these times of darkness, such a character is a streak of light and hope. Please leave me a comment on my blog if interested.
تا زنده بود هیچکس اسمی ازش نمی برد……..فقط میخواین خودتون رو مطرح کنید ………..
تا زنده بود هیچکس اسمی ازش نمی برد……..فقط میخواین خودتون رو مطرح کنید ………..
وجه اشتراک تو و عباس معروفی در این است که از هرکسی که میخواهید صحبت کنید بیشتر به خودتان نان قرض می دهید و لابلای حرفهاتان آقایی خودتان را به رخ می کشید……..حال آدم را به هم می زنید……
دروغ پشت دروغ! نفاق پشت نفاق!
ما ايرانيها ذاتا مرده پرستيم اگر فردی گه فوت کرده است يک فرد معمولی باشد ميگوييم آدم بسيار خوبی بود و چه کراماتی را که از او نقل نميکنيم! اما امان از آن روزی که فرد مرحوم تخصصی هم داشته باشد! آنگاه سريعا از او يک نابغه ميسازيم (بخصوص اگر برای ما هم یک کاری انجام داده باشد!) آنوقت محمودخان فرجامی به رسانه ملی ايراد ميگيرد که چرا در باب اکتشافات ايرانيها اغراق کرده است. دوستان من! نويد مجاهد هرگز نابغه نبوده است و نخواهد بود (او یک معلول پر تلاش بود) هر کسی ميتواند بعد از يکسال تلاش و کوشش زبانهای تحت دات نت را ياد بگيرد و برنامه نويسی کند. حالا ميم.ف به احمدی نژاد ايراد ميگيرد که چرا گفته ای دختر ۱۶ ساله در زيرزمين خانه انرژی هسته ای توليد کرده است! خوب آقای فرجامی عزيز تو اگر ميفهميدی و اگر شعور داشتی هرگز به کسی که توانسته یک زبان برنامه نويسی را در حد حرفه اي بياموزد نابغه نميگفتی (اگر داشتی!)
مثالی از نابغه برای منتفقدين رسانه ملی: فردی که در کنکور رتبه بالا آورده و در دانشگاه نمرات عالی کسب کرده است يا اينکه کاری انجام داده که ديگران تا بحال انجام نداده اند.
درست است که نويد مجاهد شخصی معلول بوده است ولی نميتوان بصرف برنامه نويسی کسی را نابغه دانست(شاید بتوان اورا یک معلول نابغه نامید)
جالب اينجاست که محمود خان بيشتر به فکر پروژه ای هست که از دستش رفته!
در ضمن به شراگيم خان هم که زيادی به محمود نون قرض ميدهد بگويم که شما نبايد زیاد به گفته های ديگران استناد کنی مردم ما يک کلاغ چهل کلاغ ميکنن. من خودم ترم ۸ مهندسی عمران هستم (در شرف فارق التحصیلی) و با قاطعيت ميتونم بگم که يک دانشجوی مهندسی هرگز نميتواند يک طرح حرفه ای در حد ماشين سمند برای ايران خودرو بدهد! علتش هم کاملا واضح ميباشد يک دانشجو تجربه صنعتی ندارد کسی ميتواند طرح بدهد که حداقل چند سال در صنعت کار کرده باشد.
تا زمانی که سخنگوها و روشن فکران ما امثال محمود فرجامی هجو نويس و شراگیم باشند اين ملت راه بجايی نخواهد برد! حال بکوبيد بر طبل نفاق!
پي نوشت: (من شخصا از ا.ن و رسانه به اصطلاح ملی متنفرم و این نوشته در دفاع از آنها نیست)
http://iranfacts.blogspot.com/2009/08/back-to-tales-of-resilience-navid.html
I translated Navid’s interview.
درضمن آقای محمود فرجامی يادم رفت بگويم که اسم کوچک شما هم بسيار با مسماست! دقيقا مثل اسم نويد مجاهد…
من که وبلاگ ندارم اما شما…ها …که یک گله هستید برای روضه خواندن برای اموات وبلاگشهر شرم نمی کنید از خودتان که تا بوی حلوا آمد سراسیمه دویدید؟؟؟؟………..حلوی مجازی لینک و کامنت و بازدید کننده هست نیست؟؟؟؟؟؟؟
هرچه فکر کردم نفهميدم محمود فرجامی چه گفته بود که اهالی مثلا با فرهنگ وبلاگستان اين چنين عنان اختيار از کف داده و به زمين و آسمان بد و بيراه می گويند.
دل آدم از اين گند عفونت حسادت به هم می خوره.
حسادت کجا بود دوست عزيز! چرا شما هم بسان احمدی نژاد و دولتی ها زمانی که نميتوانيد منطقی بحث کنيد اتهام حسادت و سونيت به آدم ميزنيد و نيت خوانی ميکنيد… آخر چه کسی به موقعيت يک معلول حسادت ميکند! گند و عفونت ذهن بیمار شماست که در پی نیت خوانی دیگران است… چه کسی به زمین و زبان بدبیراه گفته که عفونت سنج شما بکار افتاده؟
؛و سنت جاهلان است که چون بدليل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند…؛
اين متن مرده پرستي داره درست. اين متن اغراق آميزه درست. فرجامي از نويد استفاده كرده از خودش نوشته درست. ولي ربطش به احمدي نژاد و رسانه ملي چيه؟ اين متن درباره احساسات و نظر م.ف درباره دوستشه. فرجامي رئيس جمهور نيست. اين وبلاگ هم رسانه ملي نيست. نظر شخصي در يك وبلاگ شخصي با خوانندگان محدود خانگي. گفتن م.ف كه يه دختر ۱۶ ساله توي زيرزمين خونه ش انرژي اتمي كشف كرده با گفتن اين حرف توسط ا.ن و در رسانه ملي خيلي فرق مي كنه. تموم دنيا گوششون به حرف م.ف نيست. صداي م.ف صداي يه ملت نيست. اينجا رو تموم ايران نمي خونن. شخصيت هاي سياسي عطسه شون هم رسانه اي ميشه و بايد مثل آدم عطسه كنن!
در پايان، دوباره تب سياست ملت ما بالا رفت. واقعا همه چي به سياست ربط داره و قابل مقايسه ست. يارو دوستش مرده ناراحته چه ربطي به سياست و ا.ن و رسانه ملي داره؟
سعيد و بيتا از اهالي وبلاگستان نيستند! يك بار همه نظرات اين وبلاگ رو مرور كنيد تا اين دو تا دوست رو بهتر بشناسيد.
آنتن ها باید پرت بشوند
در یک اقدام نمادین
در یک روز معین
آنتنهای تلویزیون به خیابان ریخته می شوند
منتظر باشید
به همه اس ام اس . کامنت و میل بزنید
اطلاع رسانی کنید
موج سبز ادامه دارد ….
اشرف جان متاسفم که شما هم به اتهام زنی روی آورديد! اين که من از اهالی وبلاگستان هستم يا نيستم چه ربطی به درستی يا غلط بودن حرف من دارد؟ اگر دليلی داريد حرف مرا نقد کنيد ولی اتهام زنی جز نشانه ضعف شما نيست؟ مگر نه اينکه حکومت هم مثل شما ديگران را به خودی و غير خودی تقسيم ميکند؟ حالا شما هم افراد را به اهالی وبلاگستان و غير وبلاگستان تفکيک کرديد. اگر وبلاگستان اين است و اهالی آن شما! پس ارزانی خودتان باد…
حال باید اعتراف کنم اندکی تندی کردم و شاید بیش از اندکی! (هر چند هنوز قاطعانه بر سر سخنم ایستاده ام)
اصلا من خود نیز از دوست داران فرجامی عزیز هستم! مگر ما چند طنزنویس درست و حسابی در این خراب شده داریم؟ نبوی؟ رضایی؟ حسنی؟ فرجامی؟ دیگر که؟
اما وقتی اسطوره هایمان می شکند تلخ میشویم و سخن به تندی می رانیم تا لهیب نقد سوزنده تر باشد!
اصلا چه خوب بود فرجامی وبلاگ نمی نوشت و فقط طنز می نوشت… محمود!! خدا وکیلی نوشته هایت بر دل نمی نشیند… آن حجاب غرور و خود بینی ات اجازه نمی دهد منصفانه بنویسی… نمی گذارد مخاطب رفیق راهت شود… جایگاه و معانی لغات را درست استعمال نمی کنی و ذهن خواننده را ملتهب میکنی و کاممان را تلخ… دمی بیندیش و قلم را سست کن و لگام اندیشه را سفت! البته شاید عوض شده باشی؟ شاید روزگار غدار کمر اندیشه ات را شکسته و قلبت را رنجانده و به وادی احساس کوچانده! طنز نویس قهار ما را چه شد؟ چرا دیگر با نوشته هایت قهقه سر نمی دهیم و دمی فارغ نمیشویم ازاین روزگار سیاه؟ طنزهایت چه شد؟ طنز نیروگاه برق را یادت مِی آید؟ طنز نوشته ی آتش بازی با کبریت در هواپیما را چطور؟ پس چه شد آن همه شور؟ سودایت کجاست؟ اندیشه را کجا پنهان کردی؟ تو را چه شده که دیگر بر دل ما نمی نشینی؟ روزگار با تو چه کرده؟ آیا تو همچنان محمود مائی؟
سعید/ بچه عمرانی (وبلاگم هک شده و حوصله دوباره کاری ندارم! امری بود ایمیل بزنید)
irestorer@gmail.com
خطاب به سعید و سایر دوستان:
نمیخواستم به شما پاسخ بدهم چون با آن لحن و با آن ادبیات کاری ندارم. اما این کامنت شایستهی پاسخگویی است. هرکس مودبانه و منطقی اشکالی بگیرد یا آن را اعمال می کنم یا پاسخ میدهم.
ببین دوست عزیز؛ پیش از هر چیز توجه کن که نوید فقط تا «دوم راهنمایی» درس خوانده بود و هیچ دوره و کلاسی ندیده بود که بخواهیم او را با سایرین و دانشجوها مقایسه کنیم. درثانی من نوید را فقط به خاطر نبوغش که ستایش نکردم؛ حرف اصلی من روی انسانیت و نوعدوستی و کمکرسانی او به همنوعانش بود والا جواد لاریجانی هم از نظر هوشی نابغه است ولی از نظر انسانی…!
دیگر آنکه از لطف شما نسبت به قلمم سپاسگزارم اما دوستان من هیچگاه وبلاگ شخصی من یک وبلاگ تخصصی طنز نبوده. گه گاهی دُز طنز آن بیشتر شده ولی هیچوقت سراسر طنز نبوده. طنز میخواهید میتوانید سایتهای آی طنز یا آینده را بخوانید و یا روزنامه تهران امروز را.
و از همه مهمتر اینکه من نمیدانم شما از کدام غرور و خودبینی من حرف میزنید. نمیگویم ندارم ولی واقعا در اینجا جز این بوده که من صادقانه و دوستانه با همهی شما حرف زدهام؟ با این حال سعی میکنم که آن دو را کمتر و کمتر کنم. سالهاست که در زندگیام چنین برنامهای را دنبال میکنم.
ضمنا همانطور که بارها گفتهام من همهی نطرات وبلاگم را با دقت میخوانم اما متاسفانه وقت پاسخگویی به همهی آنها را ندارم و بسیاری از نظرات درست و حسابی که پاسخی نمیگیرند در ذهن من هستند و رویشان فکر میکنم) م.ف.
مطلب خوبی هم در مورد این مرحوم در وبلاگ نیما اکبرپور هست…ضمنا برتراند راسل هم در راستای افکار فمینیستی خویش معتقد بود بزرگترین اختراع بشری قرص ضد بارداری است!؟!
سلام
۱-خداوند رحمتش کند … روحش شاد
۲- ممنون از شما بابت معرفی و آشنايی ايشون هر چند دير
۳- سپاس از شما بابت زحمات فرهنگی و هنری و رسانه بسيار معتبر و ملی شخصی تان . به داشتن چنين رسانه ای افتخار کنيد
۴- مش محمود بارها با خواندن نوشته های شما گريسته ام و بارها هم خنديده ام و اين خبر از توانايی و بارز شما و تفاوتهايتان با حداقل چون منی می دهد که هنرم از شما کمتر است .
۵- شادابی و سربلندی و توفيق در زندگی تان باعث خوشحالی و شادابی و نشاط من و دوستانتان خواهد بود … برايتان ايام موفقی را آرزو می کنم .
حرکت فرهنگی شما در دعوت همگانی برای خنداندن جماعت و باز يابی نشاط عمومی حرکتی در خور تحسين و شايسته بود . کو فهم و شعور که مش محمود را درک کند .
ايام بکام / يه سری هم بزنی … زدی
شهرام / اراک
raje be kolle ghazie nazari nadaram,faghat ye comment e koochik raje be bimarish:DMD(Duchenne muscular dystrophy) zamin ta asemoon ba MS(multiple sclerosis) fargh dare.
khosh bashid
سلام
گزيدهاي از اين نوشتهات را در وبلاگم گذاتشم
جالبه که يک مصاحبه از اين بنده ی خدا نديدم . حالا اگر توی آمريکا بود طرف رو در حد يک الهه بالا ميبردن.
من از چند ماه پيش كه وبلاگ مهرداد زندي و ويولت رو مي خونم با نويد مجاهد آشنا شدم و چقدر افسوس خوردم از پروازش
آقا محمود این دومین نفریه که با تو کار مشترک شروع می کنه و دستش از دنیا کوتاه میشه (منوچهر احترامی ؟رو که یادته). احیانا دوست نداری با مقامات کار مشترک تعریف کنی؟
منتظر معرفی 12 کتاب بعدی هستیم 16 مهرماه