اين کامنت را يک نفر براي خوابگرد گذاشته. صرفنظر از مرافعه ما و اينکه له يا عليه کيست، خيلي خوشم آمد و رويم تاثير گذاشت:
“چرا بايد دايره نوشتن را اينقدر تنگ کنيم و به قلم افسار بزنيم که معنويت از سر و رويش ببارد؟ اصلن خوابگرد عزيز چطور به خودش اجازه می‌دهد که دنيای مجازی را با تعريفهای خودش محدود کند. آقای خوابگرد عزيز خواهش می‌کنم کمی فکر کنيد و اجازه دهيد(که البته دست شما نيست!) هرکه هر چه دل تنگش می خواهد بگويد و بجويد از دنيای خودش. بگذاريد همه خودشان باشند و ببينيم تا کجا رفته ‌ايم. قصه شما قصه موسی و چوپان است که با خداوندگار مجازی به گفتگو نشسته بود. موسای عزيز خواهش می‌کنم چوپانها را اگر درک نمی‌کنی به حال خودشان رهايشان کن. من هم حالم از معنويتی که تو از آن حرف می‌زنی به هم می‌خورد. خودداری‌های عارفانه و سالکانه و زندگی که بوی عفن عرفانش تا کيلومترها می‌رود. معنويت من بوی سيب و قهوه و دود سيگار همين بچه‌های سانتی مانتال کوچه بازار است که فلانی را ديده‌اند و فلان را باخته‌اند. تا کی می‌خواهی درسمان بدهی آقای موسای عزيز؟ چرا خود بودن و هرچه که دوست داريم باشيم را اينقدر به بوته نقد می‌سپاريد؟ گاهی ابتذال‌اش می‌خوانيد گاهی چرت و پرت‌اش؟ آقايان راه آبادی را اگر بلديد و به آبادی رسيديد ما همين کنار جاده حال می‌کنيم و از خير آبادی می‌گذريم. من با همين ناآبادانی کنار جاده حال می‌کنم آقا! آبادانی و معنويت از آن شما.”

0 Points

Previous Article


Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *