من از جوامع دیگر اطلاع چندانی ندارم، اما ادعا میکنم که تا حد خوبی بر فضای مجازی فارسی زبان اشراف دارم و در مجموع آن گرایشی کاملا قابل توجه به شعار «نه رومی روم؛ نه زنگی زنگ» میبینم! گرایشی که شاید در ظاهر جهان را «سفید و سیاه» نمیخواهد و بر پایه اندیشهای مدرن به دنبال «خاکستری»هاست و حتما باید به «میانهروی» تعبیر شود، اما من گمان میکنم ماحصل کارش چیزی نبوده جز «میانیابی»!
1- تفاوت «میانیابی» با «میانهروی»
چه در سنت فرهنگی-بومی و مذهبی جامعه ایرانی و چه در دستاوردهای نوینی که اندیشمندان معاصر برای آن به ارمغان آوردهاند، پرهیز از «افراط و تفریط» همواره نصیحتی بوده که گویا همه آن را بلد هستند و به گوش یکدیگر میخوانند و خلاصه تنها موضعی است که هیچ مخالفی ندارد! پس این همه اختلاف سلیقه بر سر چیست؟ اگر در جامعهای همه «میانهرو» هستند و یا بر روی «میانهروی» تاکید دارند، چرا این همه تضاد وجود دارد که گاه کار حل و فصل آن به داغ و درفش و گلوله و تکفیر میرسد؟ من میگویم به این دلیل که «میانیابی» جایگزین «میانهروی» شده تا همه بر سر همان مواضع پیشین بمانند و کسی از جایش تکان نخورد!
انسان «میانیاب» در هر وضعیتی، برای اتخاذ موضع خود به دنبال دو سر طیف افراط و تفریط میگردد تا در نهایت بتواند مرکزیتی به عنوان «میانه» بیابد. هیچ اهمیتی ندارد که این مرکزیت میانه در نهایت ممکن است به صورت مطلق گرایشی افراطی به یکی از دو سمت قابل تصور داشته باشد، کافی است فرد «میانیاب» بتواند دو حد نهایی قابل ارایه پیدا کند که در نهایت نظر خودش در وسط آنها قرار میگیرد. بدین ترتیب، حتی افراطیترین و یا واپسگراترین اندیشهها هم میتوانند وضعیت را به گونهای ترسیم کنند که در نهایت مدعی «میانهروی» شوند! پس میتوان مدعی شد «مواضع میانیاب، همواره مواضعی وابسته به دو طیف دیگر اظهار نظرات هستند؛ فارغ از اینکه نتیجه کار حرکت به جلو، عقب و یا توقف باشد»! من میخواهم یک ادعای دیگر نیز اضافه کنم که به مرور بدان خواهم پرداخت: «میانیابی» همواره ضامن تداوم وضع موجود است!
در نقطه مقابل، «میانهروی» حرکتی است همواره رو به جلو، هرچند به صورت پیوسته و با شیبی ملایم. بدین ترتیب مواضع یک میانهرو گاه ممکن است در نوک پیکان تغییرات اجتماعی قرار گیرد. در این موارد باید دقت داشت که حرکات اجتماعی، بردارهای ریاضی نیستند که «میانهروی» لزوما باید جایی در حوالی مرکز آنها قرار گیرد. این چنین مواضعی تنها به مدد استقلال نظر، نه نسبت به شرایط اجتماعی، که نسبت به تحلیلها و نظرات ارایه شده امکانپذیر است. این خود میتواند شاخص دیگری در تشخیص تفاوتهای «میانهروی» با «میانیابی» باشد؛ بدین معنا که «میانهروی»، اعتدال و آرامش در تغییرات اجتماعی را مد نظر قرار میدهد اما «میانیابی» تنها در جست و جوی پرهیز از دریافت برچسب «افراط» در اظهار نظرهای غالبا رسانهای است.
2- میانیابی میتواند توجیهگر شود
«میانیابی»، بر خلاف «میانهروی» هیچ الزامی برای سنجش خود با نگرشی فراگیر و تاریخی ندارد. به بیان دیگر، مرکز مختصاتی که با آن «میانهروی» را میتوان اندازه گرفت، در یک تاریخ پیوسته و البته طولانی مدت سیاسی-اجتماعی معنا پیدا میکند. برای مثال شما میتوانید تاریخ 150 ساله اخیر کشور را یک کلیت مرجع تصور کنید و با این معیار کنشهای مقطعی را «افراطی، واپسگرا و یا میانه» بدانید. اما در «میانیابی» این مرکز مختصات بنابر جو متلاطم هر دوره زمانی کاملا قابل جابجایی است؛ بدین ترتیب هر ناظری نیز میتواند با ارایه تصویری منحصر به فرد از شرایط زمانی، مرکز مختصاتی را که خود «میانه» میخواند جابجا کند تا «میانیابی» عملا به ابزاری «توجیهگر» بدل شود.
مثلا ناظری که از بالا سیر حوادث تاریخ 150 ساله را مرور میکند درخواهد یافت که از سالهای پایانی حکومت ناصرالدین شاه گرفته تا سلطنت کوتاه مدت مظفرالدین شاه، جامعه ایرانی در جهتی حرکت میکند که برآیند آن به سمت محدودیت استبداد فردی گام برمیدارد. این روند ساده را که استنتاج کردید، قطعا میتوانید تشخیص دهید که حمایت از استبداد «محمدعلیشاهی» و یا دخالت در صدور فتوای اعدام آزادیخواهان مشروطه و به توپ بستن مجلس چه تناسبی با جریان کلی امور دارد. قطعا در چهارچوب «میانهروی» چنین عملکردی قابل توجیه نیست، اما زمانی که پای توجیه یکی از فاسدترین چهرههای تاریخ سیاسی-مذهبی کشور در میان باشد، ناظر «میانیاب» میتواند چهار بیت شعر و دو خط اظهار نظر در توهین به اسلام پیدا کند و در کنار چند عقیده فرضی در دفاع افراطی از استبداد سیاه بگذارد تا در نهایت «شیخفضلالله نوری» هم چهرهای مظلوم به حساب بیاید که قربانی افراط و تفریط شده است!
به باور نگارنده، شاخصترین چهره «میانهیاب» در سیاست حال حاضر کشور، جناب آقای «علی مطهری» است که احتمالا در تلاش برای حفظ منش «میانهروی» پس از انتخابات اعلام کرد «هم احمدینژاد مقصر بود و هم موسوی»! باز هم دست کم به باور نگارنده قطعا تاریخ نشان خواهد داد که این اظهار نظر آقای مطهری، هرچند در ظاهر خود و با ترسیم یک دوگانه فرضی از فضای موجود به نام «موسوی-احمدینژاد» میتواند نظری «میانه» به حساب بیاید، اما تا چه میزان خاری است در چشم جریان آرامی که قصد اصلاح امور کشور را داشت و چه میزان آب به آسیاب سرکوبهای حکومتی ریخت و مقدمهای شد برای توجیه اقداماتی نظیر حصر و حبس خانگی رهبران نمادین جنبش سبز. باز هم به یاد بیاورید که «توجیهگری» همواره ابزاری بوده است برای تداوم و تثبیت وضعیت موجود و این نشان دیگری است برای همان خصلت پیشین «میانیابی».
3- «میانهیابی» کلیشه غالب است!
تا کنون به نتایج مصاحبههای تلویزیونی با شهروندان دقت کردهاید؟ قطعا امروزه میدانیم که بسیاری از این مصاحبهها سانسور شده و یا حتی تدارک دیده شده هستند. با این حال من از نزدیک شاهد اجراهای زندهای بودهام که در آن میکروفون به صورتی اتفاقی پیش روی مخاطبی قرار میگیرد و اتفاقا او همان کلیشهای را بیان میکند که کلیشه غالب دستگاه پروپاگاندای حکومتی است. یعنی همان شهروندی که صبح تا شب ممکن است از بیکاری، گرانی، تورم، فساد و حتی استبداد بنالد، در یک لحظه و به محض مشاهده تمرکز رسانهای با بیانی کاملا رسمی ترکیبات فرمولبندیشدهای را تکرار میکند که چیزی نیست جز کلیشه حاکم بر رسانه رسمی! به باور من «میانیابی» هم از همین دست کلیشههای غالب است.
شما میتوانید فارغ از اینکه موضوع بحث چیست و فارغ از آنکه در مورد آن مطالعهای دارید یا نه و حتی این مسئله ساده که «آیا به صورت مستقل به این مسئله اندیشیدهاید یا نه» پاسخ درخور را از میان گزینههای موجود اقتباس کنید. پاسخ اینکه «به نظر من هم اینها افراط کردهاند و هم آنها زیاده روی میکنند»! نمونه فاجعهبار آن، انبوهی از «میانیاب»هایی هستند که فجایع کهریزک و صدور فرمان مستقیم قتلعام شهروندان از جانب بالاترین مقام مسوول کشور را در نقطه مقابل شکستن شیشه از جانب چند جوان خشمگین و یا پرتاب احتمالی سنگ به یک مسجد قرار میدهند تا در نهایت با فرمول «هر دو طرف دچار تندرویهایی شدند» بتوانند مهر تاییدی بر تداوم وضعیت موجود بزنند. باز هم به یاد بیاورید آن تمایل «میانیابی» به حفظ و تثبیت وضعیت موجود را، در مقابل «میانهروی» که یک حرکت ملایم اما همواره رو به جلو است.
4- شاهین نجفی و میانهیابی در «آزادی بیان»
من با خود ترانه شاهین نجفی کاری ندارم. اتفاقا تاکید دارم که باید این ترانه به عنوان یک جای خالی از متن برخی موضعگیریها حذف شود تا عمق «کلیشه» بودن این «میانیابیها» به چشم بیاید. در واقع نوشتههایی وجود دارند که شما میتوانید خیلی ساده نام ترانه شاهین نجفی را از آنها حذف کنید و به جای آن بنویسید: «جای خالی را با هرچیزی که دلتان خواست پرکنید» و در نهایت هم تغییری در محتوای نوشته ایجاد نشود! چنین نوشتهای چه خواهد بود جز یک «کلیشه» که به فراخور زمان تکرار شده و عنوان آن تغییر میکند؟
برای مثال «داریوش محمدی» [محمدپور] عزیز در وبلاگ «ملکوت» مجموعهای از «بیخرد»ها را شناسایی میکند. نخست شاهین نجفی با ترانهای که خوانده و البته گروهی که «به جانبداری از بیخردی نخستين گريبان میدرند و ناگهان فرياد وا-آزاديا سر میدهند». خب؛ حالا یک سر طیف مشخص شد. پیدا کردن سر دیگر طیف «بیخردان» هم کاری ندارد: «تقاضای اعدام کردن و حکم قتل صادر کردن و فتوای فقيهی را جعل و دستکاری کردن، همانا از کسانی ساخته است که در وجه ايجابی و اثباتی هيچ هنر و فضيلتی ندارند و تمام حياتشان در ارتزاق از بحران و جنجال است». پس مطابق معمول هم اینها بد کردند و هم آنها بد پاسخ دادند. نتیجه؟ هیچ! ترانه نجفی و فتوای ارتداد او را حذف کنیم تا جهان به همان تثبیتی که پیش از این تلاطم داشت بازگردد! این کلاسیکترین مثال «میانیابی» است که من با آن مواجه شدهام، اما تنها نمونه آن نیست.
«مهدی جامی» عزیز نیز در وبلاگ «سیبستان»، هرچند اساس کار خود را بر تحلیل متفاوتی از وضعیت موجود قرار دادهاند، اما به صورت ضمنی این کلیشه را پیشفرض گرفتهاند: شاهین نجفی دچار یک افراط شده است. («سوال اصلی به نظر من این نیست که این ترانه توهین آمیز است یا نیست. از نظر من قطعا توهین آمیز است») تا در پایان تحلیل خود به این نتیجه برسند که این افراط، ناشی از تفریط «جمهوری اسلامی» در «گروگان گرفتن» دین و اعتقادات مردم است! بدین ترتیب ما یک امتیاز میدهیم (شاهین نجفی مردود است) بدین امید که یک امتیاز هم بگیریم (جمهوری اسلامی هم مردود است)! این نیز برای من نمونه دیگری از «میانیابی» است. برای آزمایش در این متن هم مثلا میتوانید شاهین نجفی را با سلمانرشدی، کشیش قرآنسوز آمریکایی، کشیشندرخوانی از اسلام برگشته و دهها نمونه دیگر جایگزین کنید. قابلیتی که قطعا متون نگاشته شده بر پایه «میانهروی» فاقد آن هستند!
5- بهترین ملاک برای تشخیص «میانیابی» از «میانهروی»
اما مورد دیگری که من بدان برخورد کردم، اظهار نظری است از «یاسر میردامادی». (اینجا) جناب میردامادی اعتقاد دارند: «احتمالا حق با رونالد دورکین فیلسوف حقوق و اخلاق است که یکی از حقوق آدمیان به سخره گرفتن مقدسات (یعنی به تعبیر دقیقتر آنچه مقدسات قومی خوانده میشود) است. به نظرم یک مسلمان هم میتواند در عین التزام به مسلمانی این حق به سخره گرفتن مقدسات را به رسمیت بشناسد و مسلمان بماند ( به رسمیت شناختن این حق البته به معنای روا بودن اخلاقی چنین کاری نیست، به سخره گرفتن مقدسات یک قوم اخلاقا ناروا است اما اخلاقا ناروا بودن آن به معنای نامحق بودن فردی در ارتکاب چنین کاری نیست. درست مثل سیگار کشیدن: که به خاطر ضرر محتملی که بر بدن وارد میکند، اخلاقا نارواست اما کسی نمیتواند دیگری را از حق کشیدن سیگار به طور کل منع کند- مگر در اماکن عمومی آن هم به خاطر اضرار به غیر). از بحث کبروی (آیا توهین به مقدسات جزو حقوق آدمیان است یا نه؟) که بگذریم، و به بحث صغروی (آیا این ترانه و متعلقات آن مثل عکس و کاورش مصداق توهین است) که بپردازیم، راستش من ترانه را امشب گوش دادم و متن پیاده شدهی آنرا هم خواندم من هم مثل تو حس توهین بودن بهم دست نداد با این حال عکس روی جلد این ترانه (که گنبد امام هادی را با دستکاری گرافیکی سکسولوژیزه کرده و بر نوک گنبد نیز پرچم همجنسگرایان را نصب کرده) به نظرم سخرهی غیرحرفهای و بیذوقانهای آمد. این کار را اگر کسی با معبد هندویان هم بکند، محکوم به همین حکم سخرهی بیذوقانه و سخرهآمیز است».
این اظهار نظر سه ویژگی دارد که در نهایت من را متقاعد میسازد آن را از جنس «میانهروی» بدانم و نه «میانیابی». نخست اینکه برگرفته از درک شرایط کلی حاکم بر دهکدهای است به نام جهان. کافی است شما زاویه دوربین را کمی بالاتر ببرید و ببینید در جهانی که سالهای سال است محبوبترین کارتونهای آمریکایی هر شخص و مرام و مسلکی را به بیرحمانهترین شکل ممکن دستمایه طنز میکنند و اتفاقا در ایران هم پربیننده هستند، در جهانی که هر روز گروهی به سرشان میزند حریفان اعتقادی خود را با حملاتی از جنس آتش زدن قرآن و یا ویران کردن معبد بهاییان تحقیر کنند و اتفاقا در جامعه ایرانی که ید طولایی در طنزپردازی دارد و مذهبیترین افرادش هم حتما تا کنونی جوکهایی با دستمایههایی مذهبی شنیدهاند، دیگر باید به مرور این روال جدید را «به رسمیت بشناسیم». یعنی این نتیجهگیری، در روند موجود جهانی هممسیر با جریان کلی است، اگرچه چندان شتابان به پیش نمیرود.
نکته دوم دقت نظر در مصداق بحث است. یعنی نمیتوان موضعگیری «من توهینی ندیدم» را در برابر هر موضوع دیگری نیز قرار داد، اما ویژگی سوم همان چیزی است که من آن را بهترین ملاک برای تشخیص تفاوت «میانیابی» با «میانهروی» میدانم: اظهار نظر آقای میردامادی، هیچ دوگانه «افراط و تفریط»ی را مشخص نکرده و طبیعتا آنها را هم محکوم نمیکند. پس هرجا دیدید شخصی برای بیان نظر خود، ابتدا دو سر طیف افراط و تفریط را مشخص کرد و پس از معرفی این دو گروه، تنها شیوه استدلال خود را بر محکومیت این رقبای «حدی» قرار داد، تردید نکنید که شیوه استدلال و نظر او چیزی نیست جز همان «میانیابی»!
——–
نوشتهی آرمان امیری
چه کسی گفته است شاهینی؟
تو همان زاغ زشت بی دینی
زاغکی در لباس انسان ها
دلقکی در میان رپ خوان ها
نظر حق شده به تو چپ چپ
آبروی تو رفت با این رپ
کافی است این همه کلام گزاف
دهنت را ببند و شعر نباف
این که توهین نمودی اش ای پست
دهمین حجت خداوند است
دهمین نورعالمین است او
پسر شاه کاظمین است او
امپراتور ملک دلها اوست
ما همه نوکریم… آقا اوست
جلوه اش جلوه ی رسول خداست
پرچمش نیز تا ابد بالاست…
مقتدای همه ست این آقا
پسر فاطمه است این آقا
إهدنای نماز های من است
انتهای فرازهای من است
نوه اش منجی جهان مهدی است
حضرت صاحب الزمان مهدی است
صبح خورشید و شام مهتاب است
چه کسی گفته صاحبم خواب است؟
کور دل این تویی که در خوابی
روی از این شام برنمی تابی
حکم تو تا همیشه خاموشی است
خوابت از نوع خواب خرگوشی است
گنبد پاک هشتمین خورشید
این چنین نیست ای خبیث پلید
نیست این عکس در تصور من
گنبدش را ندیده ای حتما !!
گنبد شاه من ز جنس طلاست
شرف الشمس عالم بالاست.
الغرض، بغض من کماکان هست
در دلم کینهی فراوان هست…
عشق ما ریشهدار و بنیادی است
تا قیامت امام مان هادی است.
نوشته بسیار خوب بود. هرچند من هیچ اعتقاد دینی ندارم و درمورد داشته های دینی با شما همسو نیستم اما سیستم میانه روی و میان یابی که تعریف کردید را می پسندم.