حاجی زینالعابدین مراغهای، در کتاب اول “سیاحتنامهی ابراهیم بیک”، از زبان او شرح میدهد که چطور تاجران ایرانی با تقلب و جنس بنجل باعث شدهاند که در روسیه و قفقاز، کل اجناس صادراتی ایران بدنام شوند و بیمشتری بمانند. و بعد با تعجب گلایه میکند که اگر اینها عرق وطندوستی ندارند و حاضرند نام یک مملکت را برای سود خود لکهدار کنند چرا دست کم به فکر منافع بلندمدت خودشان نیستند و اینطور با دست خودشان، برای سود نادرست سریع الوصول، خود را از سود معقولِ بلند مدت محروم میکنند؟
—————–
در این نزدیک به سه سالی که در مالزی هستیم همیشه تبدیل پولمان از ریال به رینگت را توسط شخصی انجام میدادیم که شرکت تجاری بزرگی در کوالالامپور دارد و یکی از آشنایان معرفی کرده بود. اخیرا رقم بزرگی – بخشی از دار و ندارمان- را تصمیم گرفتیم به مالزی منتقل کنیم که از این استرس هر روزه بالا و پایین رفتن دلار خلاص شویم. تماس گرفتم با همان آقا. بعد از چک و چانه زدن زیاد – و قول اینکه حتما زیر قیمت بازار برای ما تبدیل میکند، و اشاره به اینکه میتواند پولمان را در حسابش نگه دارد و با قیمت مناسبی تبدیل کند- روی رقمی توافق کردیم. شنبه بود و روز نیمه تعطیل در مالزی و روز اول کاری در ایران. برادرم را فرستادم بانک تا پول را به حساب آنها در ایران واریز کند. هنوز پول واریز نشده بود که همسرم تماس گرفت که الان نرخ رینگت زیر این قیمت است. با طرف تماس گرفتم. قبول کرد که چند تومانی بیاید پایینتر منتها به این شرط باید پول نقدی به حسابش ریخته شود. از برادرم خواستم – با زحمت- پول را نقدی بریزد. ریخت. همسرم باز خبر داد که قیمتها یکریز دارد میآید پایین. با طرف تماس گرفتم و گفتم پول واریز شده اما قبول نکرد با نرخ جدید کار کند، گفت ما توافق کردیم اگر بالا میرفت چی؟ (به رویش نیاوردم که قبلا یک بار بعد از توافق ما، در هنگام دریافت پول نرخ بالاتر رفته بود و کارمند او با نرخ جدید با من حساب کرده بود، نه نرخ توافقی) گفتم مانعی نیست. حسابش را چک کند و اگر پول به حساب آمده بود با همان نرخ توافقی محاسبه کند.
چند ساعتی گذشت و خبری نشد (صرافیهای مالزی معمولا این کارها را آنلاین و کمتر از یک ساعت انجام میدهند) چند بار با موبایلش تماس گرفتم و جواب نمیداد. حوالی شب با تلفنی ناشناس تماس گرفت و گفت شما به کدام حساب ریختید؟ گفتم فلان حساب، گفت ئه من تا به حال یهمان حساب را چک میکردم. باز چند ساعتی گذشت و خبری نشد و تلفنها جواب داده نمیشد. حوالی ده شب تماس گرفت که پول رسیده و ما هم میتوانیم اینترنتی تبدیل کنیم اما اگر اشکالی ندارد فردا این کار انجام بدهیم. قبول کردم. فردا باز خبری نشد تا ظهر. تلفنها (و موبایلش) هم جواب داده نمیشد. نرخها هم هی پایین میآمد. با همان کارمندشان تماس گرفتم، یاداوریاش کردم که قبلا خودش یک بار برای یک تاخیر یکروزه با نرخی متفاوت با ما حساب کرده بودید، پس که حالا که یک روز گذشته و هنوز نریختهاید یا به نرخ امروز برای ما حساب کنید و یا پولمان را به حساب مبدا برگردانید (طرف دیرزو چند بار گفته بود اگر ناراضی هستید می توانیم پولتان را برگردانیم). چند دقیقه بعد خودش تماس گرفت با توپ پر که امروز تعطیل است و ما اصلا کار نمیکنیم و اگر عجله دارید فیشتان را ببرید دفتر تا پولتان (رینگت نه ریال) را با همان نرخ توافقی بگیرید (نرخ توافقی تا آن لحظه به معنای چیزی نزدیک به شش هفت میلیون تومان به ضرر ما بود). گفتم در مورد نرخ دیگر گلهای ندارم ولی دست کم این پول را زودتر میریختید تا استرس ما کم شود. گفت روز تعطیل است و ما همینکه دیروز و امروز کار کنیم لطفمان است. “لطف؟!” خیلی برایم برخوردنده بود. این چه لطفی بود که تا دیروز با تماس و ادب و خواهش بود امروز با توپ و تشر؟ و بعد هم تهدید که حالا که اینطور است ما اینترنتی کار نمیکنیم رسیدت را فردا بیاور دفتر و پول را “بچههای دفتر” بگیر. یعنی من چهارصدکیلیومتر بروم کوالالامپور با رسیدی در دست که پولمان را با نرخ دلخواه آنها بگیرم! عصبانی شدم و با بگومگو تماسمان قطع شد.
تماس گرفتم با همان آشنای معرف اینها. از این قاعده خیلی تعجب کرد و گفت همیشه و همه جا نرخ تبدیل نرخ لحظهای است که پول را برای شما واریز میکنند و تا حالا همچو چیزی نشنیده. بعد گفت هیچ ناراحت نباش که اینها ماهانه میلیونها رینگت گردش مالی دارند و پدر این کسی که با او طرفی (و ما پول را هم به حساب او ریخته بودیم) آدمیست محترم، بازنشستهی وزارت امور خارجه و «اهل خدا و پیغمبر»، محال است بگذارد پسرش همچو کاری کند.
با همان استرس و اعصاب خوردیای که هر کسی که بخش بزرگی از هست و نیستش بدون هیچ مدرکی دست یک نفر دیگر باشد دارد، خوابیدیم و فردا به پدر محترم میلیاردر اهل خدا و پیغمبر تماس گرفتیم. در مورد نرخ که هر چه بالا و پایین رفتیم و جلز و ولز کردیم که از پول ما تا الان چند هزار رینگت سود بی زحمت برای شما درست شده لااقل نصفش را به خودمان بدهید زیر بار نرفت.
بعد گفتم خب مانعی نیست پس پول را هر طور دوست دارید محاسبه کنید و به حسابم بریزید، گفت من که شما را نمیشناسم؛ چطور اعتماد کنم؟! گفتم آقاجان همانطور که سه سال است با پسر شما کار میکنیم و هیچوقت همدیگر را ندیدهایم، همانطور که ما به شما اعتماد کردیم و پول هنگفتی (دست کم برای ما) به حسابتان ریختیم. آقای بازنشستهی وزارت امور خارجه گفت از کجا بدانم که در همان لحظه یک نفر دیگر همان مبلغ را به حساب من نریخته؟ گفتم بابا نام واریز کننده پول نام برادر من است. زیر بار نرفت. گفتم من با همان ایمیلی که با مجموعه شما کار میکردهام تمام مشخصات را فرستادهام. گفت الا و بلا فیش باید برای ما فکس شود. از کجا؟ از ایرانی که این روزها تماس از آنجا به مالزی کار حضرت فیل است. به شمارهای که برادرم بعد از دوساعت تلاش میگفت دائما مشغول است. و باید تازه رویش هم نوشته شود که مبلغ معادل به چه حسابی واریز شود.
کار رسما به مردمآزاری و تحقیر کشیده شده بود. برایم شگفت آور بود که اگر این آدم برای آشنای مشترکمان هم ارزشی قائل نیست چرا به این فکر نمیکند که با این کار یک سلسله کارهای بعدی با من و بعضی از آشناینم را هم از دست میدهد. دست آخر یادم آمد که کاسبها و تاجرهای قدیمی خیلی به راضی و ناراضی بودن مشتری اعتقاد داشتند. گفتم من از این وضعیت و معامله راضی نیستم. انتظار داشتم دست کم کمی زبانبازی کند. گفت مسالهای نیست راضی نباشید. چند بار تکرار کردم و چند بار گفت مسالهای نیست. بعد حرفی زد که واقعا آتشم زد. گفت من که شما را نمیشناسم ولی به آن آقای فرجامیای که میخواهم پول را به حسابش بریزم دارم لطف میکنم! داشت به کسی که سالها با آنها کار کرده بود، کسی که معرفش از مشتریان دائمیشان بود، کسی که به او اعتماد کرده بود و کلی پول را بدون هیچ مدرکی به حسابش ریخته بود، کسی که حالا به همان بالاترین نرخ (به ضرر خودش) هم راضی شده بود؛ میگفت دارد به او لطف میکند. باز کار به بگو مگو کشید و قطع شد.
بالاخره تماس با مشهد برقرار شده بود و به برادرم گفته بوده این داداش شما خیلی دستپاچه است. بعد تماس گرفت و با لحنی منت/گلایهآمیز گفت که داده کارمندشان ببرد بانک برایم واریز کند. تمام روزم به تلفنبازی و اعصاب خوردی گذشت.
آخر وقت دوباره زنگ زد. اینبار شاهکار بود: بانک میگوید برای انتقال این پول 30-40 رینگت هزینه شمارش پول میشود بگویم بچهها از حسابتان کم کنند؟!
—————–
زینالعابدین مراغهای ، در کتابش که بیش از 120 سال پیش منتشر کرد، چند بار از “ژاپون” نشدن ایران با حسرت یاد کرده. بعدها که انقلاب مشروطه شد و از لحاظ سیاسی ما حتی از ژاپن هم جلوتر افتادیم، لابد خیلیها گمان میکردند چند دهه که بگذرد ژاپون را گرفتهایم.
حالا در حسرت دوبی و مالزی ماندهایم. چرا؟ چون شاید علیرغم هوش زیادی که برای خودمان متصوریم، هنوز به این درجه معمولی از عقلانیت نرسیدهایم که اگر به فکر دیگران نیستیم دست کم به فکر منافع بلندمدت خودمان باشیم. اولین لازمهی ارتقا و حفظ منافع مملکت ان است که حداقل درایت و شرافت برای حفظ و ارتقای منافع بلندمدت شخص خودمان را داشته باشیم. ما حتی در خودخواهی هم احمقانهترین روش را انتخاب میکنیم.
————-
نام این شرکت یونیک سان Unique Sun است، در همان ساختمانی دفتر و دستک دارد که بخش اداری سفارت ایران در مالزی جا دارد و نام آن آقای بازنشستهی وزارت امور خارجه اهل خدا و پیغمبر که لطف زیادی به آدمهای ناشناس دارد، در همان سایت (http://www.usunmalaysia.com/Home.aspx) هست. عمدا نشانی میدهم چون معتقدم با گلهگزاریهای بی نام و اشارات ناواضح هیچ سود عینی به همدیگر نمیرسانیم. همان سه سال پیش که میخواستم بیایم مالزی، کاری را میخواستم به شرکت ایرانی مشهوری در مالزی بسپارم. سایت پر و پیمان و تبلیغات فراوانی داشتند. در آخرین لحطه، سرچ کوچولویی در اینترنت کردم و به مطالبی مشابه در مورد آنها برخوردم. منصرف شدم و بعدا فهمیدم چند هزار رینگت به اضافه مقادیر معتنابهی اعصاب را – به لطف همان دوستانی که بجای کلیگویی، نام برده بودند و نشانی داده بودند- صرفهجویی کردم. آن شرکت الان ورشکست است و من هر چند که دوست ندارم کسی ورشکست شود، اما به فایدهی سرچهای کوچولویی که آدمهایی مثل من میکنند اعتقاد دارم. اگر دیگران به آبرو و اعتبار و سود بلندمدت خودشان اهمیت نمیدهند چرا ما بدهیم؟
salam
man az einke mibinam hanoz adamei mesle shoma zahmate neveshtane ein hame matun be xodeshon midan da digaran dargire maseli mesle shoma nashan kheili khoshhal misham ,va narahat az ein hastam ke dar keshvari gharib ma ke dam az tamaddon mizanimo va be koroush mibalim ke faghat eddeaii bish nist ba hamvatanaie khodemon ein chenin raftar mikonim.
baradar be ghole gadimia
dar diari ke kasi nist yare kasi yarab naioftad be kasi kare kasi
ما(ساکنین نیرنگستان اریایی اسلامی یا اهورایی …) بطرز غم انگیزی ایرانی هستیم.
ار:م.قائد اعظم
بیایید یک کمپین درست کنیم برای معرفی این آدم ها از راه بیان تجربه های شخصی. من در ونگساماجو ساکنم.