در زمستان سال 81، گفتگویی کردم با آقای صادق زیباکلام درباره انقلاب فرهنگی. این گفتگو در دفتر همشهری جهان (برج آیتک) به همراه علی معظمی انجام شد و قرار بود در آن ضمیمه و -بعدا- روزنامه شرق چاپ شود اما نه عمر این یکی قد داد و نه دبیران مربوطه در آن یکی (عبدالرضا تاجیک و احمد زیدآبادی که از قضا زندانیان مشهور و محترم این دورانند) حاضر به چاپش شدند. بناچار سال بعد در گویانیوز منتشرش کردم که دست کم تباه نشود. اتفاقا بازخوردهای زیادی داشت و چندین بار در دعواهای مربوط به انقلاب فرهنگی به آن ارجاع داده شد. (از جمله چهارسال توسط دکتر سروش)
مدتها بود آن را گم کرده بودم. ارجاعات به آن بود اما اصلش را نه گوگل پیدایش میکرد و جستجوگر معیوب گویانیوز. به طور اتفاقی در وبلاگی یافتمش. به نظرم رسید حالا که دوباره بحث مبارزه با علوم انسانی غربی عَلَم شده (و لابد با نقیض کردن کلمه به کلمه میخواهند علوم غیرانسانی اسلامی، جایگزین آن کنند) این گفتگو هم دوباره منتشر شود.
محمود فرجامی
—————————-
مقدمه: در 16 آذر سال 1377 انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تربيت مدرس ، به مناسبت بزرگداشت روز دانشجو، جلسه سخنراني و پرسش و پاسخي را با حضور مرتضي نبوي و صادق زيبا كلام برگزار كرد. سخن از هر دري رفت تا بحث به بسته شدن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگي كشيده شد. در آن جا بود كه دكتر زيبا كلام – يكي از بانيان انقلاب فرهنگي – در حضور چند صد دانشجو و استاد، صريح و شفاف اعلام داشت: “من نسبت به نقشي كه در جريان انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه ها داشته ام از خداوند طلب مغفرت مي كنم و از هر كسي كه در نتيجه بسته شدن دانشگاه ها ضرر و زياني متوجهش شده است، حلاليت مي طلبم و مي خواهم كه مرا ببخشد”. سپس اضافه كرد: “فقط اين را بگويم كه خداوند از درون من آگاه است كه فكر مي كردم دارم خدمت مي كنم و آن كار را براي خير و صلاح انقلاب و مملكت كردم و مطلقا انگيزه هاي شخصي و فردي نداشتم. بعد ها بود كه بي حاصل بودن آن حركت و ضرر و زيانش براي ممكلت پي بردم. اميدوارم حضرت حق از سر تقصيراتم بگذرد”.
او تا سال 1380 كه مجموعه اي از نامه ها، سخنراني ها، مصاحبه ها و مقالاتش در باره انقلاب و تعامل آن با دانشگاه را در كتابي به نام ( دانشگاه و انقلاب) به چاپ رساند، بر سر همين عقيده ماند. در همين كتاب بود كه او علاوه بر سخنراني سه سال پيش اش در دانشگاه تربيت مدرس، مصاحبه ديگري از خود با هفته نامه پيام هامون ، با عنوان “انقلاب فرهنگي عملا هيچ دستاوردي نداشت” را به چاپ رساند. دكتر صادق زيبا كلام، در هنگام انجام اين گفتگو باز هم همان عقيده را داشت و معتقد بود “تعطيلي دانشگاه ها كار اشتباهي بود. هست و خواهد بود”.
هر چند كه قبول اشتباه پسنديده و پوزش طلبي محتاج شهامتي بزرگ است، اما آيا از جفاي بدان بزرگي در حق دانشگاه و دانشگاهيان بدين سادگي مي توان گذشت؟
س – آقاي دكتر زيبا كلام، هنوز هم براي بسياري از نسل دانشگاهي ما دلايل و توجهاتي كه براي تعطيلي دراز مدت دانشگاه ها در اوايل انقلاب، آورده مي شود، قانع كننده نيست. بانيان آن مساله مي خواستند ساختار دانشگاه را اسلامي كنند يا اينكه مساله شان مثلا حجابي يا گرايش هاي سياسي بود؟
ج – نه، بحث بسيار بنيادي تر و ساختاري تر از اين ها بود كه مثلا بايد شكل و شمايل دانشجو، اسلامي باشد يا وقتي استاد سركلاس مي رود بايد با نام حضرت حق شروع كند. اين ها را كسي قبول نداشت و همه مي دانستيم پوسته است. البته مخالف اين امور نبوديم اما معتقد بوديم كه مساله خيلي عميق تر و بدي تر از اين هاست. بحث اين بود كه اساسا مقوله اي هست به نام علوم انساني اسلامي. مثلا جامعه شناسي اسلامي، علوم سياسي اسلامي، علوم تربيتي اسلامي و قس عيلهذا. به خاطر اين طرز فكر بود كه دانشگاه ها بسته شد و انقلاب فرهنگي شد. والا مشكلي بر سر چهار تا دانشجوي چريك فدايي خلق يا طرفدار مجاهدين نبود. خود دادستاني مي آمد و پرونده ها را در مي آورد و آنها را اخراج مي كرد، يا به هر كيفيت ديگري برخورد ميشد.
س – يعني شما در اساس با ساختار دانشگاه آن زمان مشكل داشتيد؟
ج – بله، بحث آن زمان اين بود كه شالوده دانشگاه در ايران براساس يك جهان بيني و تفكر غرب گرايانه و فلسفه غربي، ريخته شده است. انقلاب فرهنگي مي خواست جوهره اين دانشگاه را با علوم انساني اسلامي عوض كند. تصور ما، وقتي كه انقلاب فرهنگي كرديم اين بود كه، تنها چيزي كه احتياج است، اين است كه يك اتومبيل برود قم و اين طرح درس ها و سرفصل ها را از قم بياورد! تنها مشكل اين بود والا از نظر ما، مابقي اش حل بود!
س – جناب زيبا كلام، واقعا شما انتظار داريد ما اين حكايت را به همين راحتي قبول كنيم؟ اگر بحث فقط علوم انساني اسلامي بود، چرا همه دانشگاه ها را تعطيل كرديد؟ آن همه رشته هاي پزشكي و مهندسي و علوم پايه چه ربطي به علوم انساني داشت كه تعطيل شد؟ اگر تعطيلي دانشگاهها تا حد زيادي يك تسويه حساب سياسي نبود، چه لزومي داشت كه يك “تاسيس” با “تعطيل” آغاز شود؟ شما اگر در پي علوم اسلامي بوديد بايد اول آن را ارائه مي داديد و بعد دانشگاه ها را تعطيل مي كرديد. اما عملا مي بينيم اول دانشگاه ها تعطيل مي شود و بعد مسببين آن تازه به دنبال يافتن علوم اسلامي مي افتند! بدتر آن كه اين طرز فكر ( اول تعطيل كن تا بعدا شكل بگيرد) هنوز هم رواج دارد!
ج – نه، ببينيد؛ بخشي از آن چيزي كه شما مي گوئيد درست است. قبول دارم كه براي بعضي چه امروز و چه آن موقع، تعطيلي دانشگاه ها يك تسويه حساب سياسي با دگر انديشان بود؛ اما يك وجه ديگر هم وجود داشت كه خيلي بنيادي تر و كلي تر بود. و آن هم اين بود كه نظام هاي ايدئولوژيكي كه حرف و چارچوب مشخصي دارند، به تدريج تمام اركان اجرايي را مي گيرند. مثلا در سوريه به تدريج اركان اجرايي بعثي ميشوند يا در شوروي كمونيست … . بعد از انقلاب هم در ايران همين اتفاق افتاد. ارتش اسلامي شد. وزارت دارايي اسلامي شد و غيره. اما مشكلي كه در ايران به وجود آمد اين بود كه نظام اسلامي به تدريج، يكي يكي خاكريزهاي اجرايي، فكري و فرهنگي را گرفت؛ اما يك جا ماند (و مانده) كه مثل جزيره اي براي خودش مستقل بود و آن هم دانشگاه بود. البته در اين جا نكته اي بسيار مهم بوده و هست كه بسياري از كساني كه به دنبال تسخير دانشگاه بوده و هستند، از آن غافلند: ” اگر به لحاظ ايدئولوژيكي دانشگاه تسخير شود، آنچه كه تسخير شده است ديگر دانشگاه نيست. يك مرده است!”
س – به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد؛ خواهش مي كنم قبل از پرداخت به ادامه بحث انقلاب فرهنگي، اين مساله را بازتر كنيد. چرا كه گمان مي كنم اگر همين نكته اي كه شما اشاره كرديد مد نظر بسياري از تصميم گيران ما بود؛ الان موقعيت ما، كلاَ در جايگاه ديگري قرار داشت!
ج – دانشگاه زماني دانشگاه است كه بتواند فكر كند و زماني مي تواند فكر كند كه بسياري از بنيان هاي فكري و داده ها را زير سوال برد. اساسا كار دانشگاه ترديد در باورهاست و علم زماني به جلو مي رود كه در باورها شك شود. گاليله زماني توانست بگويد زمين كروي است كه در باوري كه قبلا داشت شك كرد. در دانشگاه هيچ يقيني وجود ندارد. مثلا ما وقتي روسو يا افلاطون را در دانشگاه درس مي دهيم به دانشجو مي گوييم تفكر روسو يا افلاطون چند نكات مهمي را در بر داشته است و چه نكاتي را آنها نديده اند. يعني آنها را نقد مي كنيم. من بارها سركلاس هايم به دانشجوها گفته ام كه استادي كه نتواند در ذهن شما علامت سوال ايجاد كند براي لاي جرز خوب است؛ هم استاد و هم آن كلاس! اما تفكر حوزوي اين گونه نيست. تفكر حوزوي با يقين حركت مي كند و حوزويان ديگران را شرح مي دهند. يعني مي گويند ديگران چه گفتند و ما معني مي كنيم. شك نميكنند، ترديد نمي كنند، بلكه حاشيه مي نويسند. البته تذكر بدهم كه منظورم در اينجا مقايسه اي بين علوم انساني دانشگاه و حوزه است والا در علوم دقيقه مثل پزشكي و مهندسي چه شك شود و چه نشود، كار خودش را مي كند و به جلو مي رود. اما در حوزه علوم انساني دانشگاهي، اساسا شك است كه به جلو مي برد.
اما آيا در دانشگاه اتحاد جماهير شوروي مي شود در مورد ماركس شك كرد؟ يا در زمان انقلاب فرهنگي چين مي شد در افكار و عقايد مائو شك كرد؟ نه نمي شود. در دانشگاه ايدئولوژيك انواع و اقسام خط قرمز وجود دارد. در دانشگاه ما نمي شود آقا شيخ فضل ا… نوري را نقد كرد و گفت به لحاظ سياسي چيزهايي كه گفته است كلي ايراد و اشكال دارد. فقط بايد تعريف و تمجيد كرد!
خب آن وقت از يك سو ذات دانشگاه اين طور است كه هيچ قدسي ندارد، و از يك سو نظام سياسي ميخواهد اين ذات را تسخير كند و بگيرد. پس چه در سال 59 و چه امروز بعد از 23 سال، هنوز هم، كوشش برخي اين است كه دانشگاه را به خدمت نظام درآورند و ايدئولوژي مشخصي براي آن تعريف كنند. اما همانطور كه عرض كردم، اگر هم موفق به چنين كاري شوند، آنچه كه به دستش مي آورند ديگر دانشگاه نيست. نه به لحاظ سياسي بلكه به لحاظ انديشه …
س – آقاي زيبا كلام در اينجا سوال بسيار مهمي پيش مي آيد كه كاملا مرتبط با مطالب قبلي شماست. ببينيد، در تمام كشورهايي كه انقلاب ايدئولوژيكي داشتند، حرف اصلي را دانشجويان نمي زدند و پايگاه شماره يك محسوب نمي شدند. هر چند كه در انقلاب روسيه دانشجويان هم حضوري فعال داشتند، اما از ابتدا شعار اصلي “كارگران” بودند و هر چند كه در انقلاب كمونيستي چين دانشجويان هم نقشي داشتند، اما باز هم دغدغه اصلي آنها نبودند و “كشاورزان” در كانون توجه بودند. اما در انقلاب ايران دانشجويان نقش اصلي را داشتند. شريعتي كه جاي خود دارد حتي مطهري هم كه روحاني بود، پايگاه و جايگاه اصلياش دانشگاه بود. بار اصلي انقلاب را دانشجويان به دوش كشيدند، آن وقت مهلك ترين ضربه ها را دانشگاه خورد! اگر انقلاب فرهنگي چين جاي سرزنش داشته باشد (كه دارد) انقلاب فرهنگي ايران جاي صدها سرزنش و توبيخ را ندارد؟
ج – بله حرف شما درست و نكته اي كه به آن اشاره كرديد جالب است. اما نكته جالبتر اين جاست كه در چين، شوروي و يتنام انقلاب فرهنگي را روشنفكران – به استثناي روشنفكراني كه در حزب بودند – نكردند، حكومت ها اين كار انجام دادند. اما در ايران خاستگاه انقلاب فرهنگي، جريان روشنفكري اسلامي بود! يعني دانشجوهاي عضو انجمن هاي اسلامي، دكتر سروش، دكتر علي شريعتمداري، بنده، آقاي شمس آل احمد و ديگران اصلا ربطي به حكومت نداشتيم و بايد در تاريخ ثبت شود كه هر كار درست يا نادرستي كه به نظام اسلامي نسبت داده شود، انصافا انقلاب فرهنگي را نمي توان به حكومت منسوب كرد. ما هيچكداممان حكومتي نبوديم. حكومت در آن زمان، شوراي انقلاب بود و دولت موقت و حزب جمهوري اسلامي و امام و اينها كاري به انقلاب فرهنگي نداشتند. شمس آل احمد اصلا حكومتي نبود ولي پيش آهنگ بزرگ انقلاب فرهنگي بود. مقالات دكتر سروش و من هم، همه در اين راستا بود كه ما با همه وجود فكر مي كرديم كه يك دانشگاه ديگري بايد به وجود بياوريم كه سنخيت بيشتري با جامعه ما داشته باشد. مثلا من – كه البته آن زمان مهندس بودم – واقعا فكر مي كردم كه مديريتي كه در دانشكده علوم اداري و مديريت بازرگاني درس داده مي شود، مديراني تربيت مي كند كه به درد موسسات غربي مي خورد و هيچ ربطي به اسلام ندارد و اعتقاد داشتم مديريتي وجود دارد كه با ساز و كارهاي جامعه ما سازگاري بيشتري دارد. در سال هاي 58 و 59 من فكر مي كردم فارغ التحصيل علوم سياسي ما به درد جامعه غربي مي خورد و نه جامعه ما. پس بايد علوم سياسي اسلامي تدوين شود.
س – چرا اينطوري فكر مي كرديد؟
ج – براي اينكه نسل ما يك نسل ايدئولوژي زده بود، نسل سياست زده اي كه تبلور فكري اش در دهه 60 ميلادي و جنبش هاي ضد امپرياليستي آن زمان شكل گرفته بود. نسلي كه ، پيامبران و بزرگانش «چه گوارا» ، «جمال عبدالناصر» ، «ليلا خالد» و «هوشي مينه» بود. نه فقط ما، كه خيلي هاي ديگر هم در آن ايام به «اپروپيه تكنولوژي» معتقد بودند. يعني دو تا تكنولوژي داريم، يك تكنولوژي كه بايد آموزش داده شود و به درد كشورهاي صنعتي و پيشرفته مي خورد؛ و تكنولوژي ديگري كه بايد به تناسب مثلا در هند و ايران و الجزيره بكار رود. خب، من فكر مي كردم دانشجويي كه از شريف و پلي تكنيك تهران بيرون مي آيد، اين فرد پسفردا مي تواند مثلا در پتروشيمي فرانسه كار كند، در صنعت برق انگليس كار كند … اما در ايران نميتواند كار مفيد كند؛ پس بايد فارغ التحصيلانمان را جوري تربيت كنيم كه متناسب با سطح تكنولوژي جامعه خودمان باشند. وقتي در مورد رشته هاي فني اين طور فكر مي كرديم، رشته هاي علوم انساني كه ديگر تكليفش معلوم بود!
س – والآن چگونه فكر مي كنيد؟
ج – الآن فكر مي كنم غلط تر از اين فكر وجود ندارد. براي اينكه ترموديناميك ، ترموديناميك است. براي اينكه قانون نيوتن ثابت است، چه در بوركينافاسو و چه در انگليس! اما ما داريم راجع به فضاي سال هاي اول انقلاب صحبت مي كنيم و فضايي كه نسل ما پرورش مي يافت آن گونه فكر مي كرد، كه منتج به انقلاب فرهنگي شد و …
س – ببينيد آقاي دكتر … ما نمي خواهيم مقصر يابي كنيم و هدفمان تعيين مقصر در جريان تعطيلي دانشگاه ها نيست. اما اينكه شما به قول خودتان مي خواهيد كاملا « جمهوري اسلامي» را از جريان تعطيلي دانشگاه ها مبري كنيد، كمي مخدوش به نظر مي رسد. ما قبول مي كنيم كه شما واقعا آن گونه فكر مي كرديد و حتي فرض مي كنيم درست فكر مي كرديد و آن طرز فكر مقبول عموم هم بود. اما آيا شما صرفا با نوشتن مقاله يا دعوتنامه و اعلاميه براي دانشگاهيان آنها را ترغيب كرديد كه دانشگاه را تعطيل كنند؟! خشونت هاي فراواني كه در جريان انقلاب فرهنگي و بستن دانشگاه ها در شهرهايي مثل تبريز، مشهد، تهران و ديگر جاها افتاد نشان مي دهد روايت شما، تنها روايت موجود نيست!
ج – ببينيد، پيش فرض سوال شما خطاست. درست است كه من، سروش، آل احمد، شريعمتداري و ديگران در حكومت نبوديم اما نبايد فراموش كنيد كه پياده نظام انقلاب فرهنگي دانشجويان بودند. اصلا دچار اين توهم نشويد كه رفتند و سرباز آوردند! نه خير، خود دانشجويان اين كار را كردند و اصل اين ماجرا از دي و بهمن 58 شروع شد. آن بولدوزي كه آمد دانشگاه را بست، جنبش دانشجويي بود و آن زمان دانشجويان در كجا كه نبودند؟ در سپاه، در دادگاه هاي انقلاب و در شوراي انقلاب، همه جا دانشجويان بودند. تنها انگيزهاي كه در آن زمان نداشتيم، انگيزه سياسي بود. يعني اصلا دون شان خودمان مي دانستيم كه چهار تا دانشجو و استاد را اخراج كنيم. روايت تاريخي انقلاب فرهنگي تاريك است چون تا به حال متاسفانه آن گونه كه بود، بازگو نشده است.
س – با اينكه فكر مي كنم هنوز توضيحاتتان قانع كننده نيست، اما بحث بيشتر در اين زمينه را موكول مي كنيم به زماني كه به قول شما « روايت تاريخي انقلاب فرهنگي آن گونه كه بود » بازگو شود. اجازه بدهيد برگرديم به ابتداي گفتگو، گفتيد كه مي خواستيد سر فصل را اسلامي كنيد و منتظر بوديد كه از قم طرح درس ها برسد.
ج – البته آن زمان اصلا صحبت حذف نبود، حاشاوكلا. بلكه مي خواستيم در كنار دروس غربي، دروس اسلامي داشته باشيم. اعتقاد داشتيم كه اسلام نگاه ويژه خودش را به علوم اجتماعي، سياسي، حقوقي و… دارد و بايد رشته هايي تاسيس شوند كه شالوده شان اسلامي باشد. الآن به شما مي گويم اين نگاه اشتباه بوده و هست. همانطور كه يك مهندس مكانيك بيشتر نداريم يك علوم سياسي هم بيشتر نداريم. منتها من اين را بعد از دو دهه فهميدم. بعد از اينكه مجبور شدم بروم دكتراي خود در علوم انساني از انگلستان بگيرم. من نمي دانم كه الآم همفكران ما در آن زمان چه فكر مي كنند اما « آفتاب آمد دليل آفتاب / گر دليلت هست از وي رخ برمتاب » . همين كه بعد از ربع قرن علوم سياسي اسلامي، علوم تربيتي اسلامي و روابط بين الملل اسلامي نيامده است، خود دليل واضحي است. يكي از مسائلي كه يواش يواش مرا از خواب بيدار كرد، تاخيري بود كه بعد از تعطيلي دانشگاه ها داشت صورت مي گرفت. شش ماه گذشت ، يكسال گذشت، دو سال گذشت … كم كم بحث 25 واحدي ها شد، يعني آنهايي كه با گذراندن 25 واحد فارغ التحصيل مي شوند بروند دانشگاه. بعد گفتند فنيها هم بروند، بعد گفتند پزشكي هم بيايد برود … اما ما هنوز منتظر سرفصل هاي علوم انساني اسلامي بوديم كه از قم بيايد. بعد يك عده اي معتقد شدند كه بايد دانشگاه ها باز شوند و به جاي ايام تعطيلي در ايام فعاليت دانشگاه ها منتظر باشيم.
برخي دانشجوها هم به شدت مخالفت مي كردند. دانشجويان نماينده امام در انقلاب فرهنگي هم به ما ميگفتند شما با حوزه همكاري نكرديد. كساني مثل دكتر سروش، آقاي غلامعباس توسلي، دكتر شريعتمداري و آقاي جلال الدين فارسي هم در جواب مي گفتند كه ما با حوزه همكاري كرديم اما آنها همكاري نكردند، دانشجويان فشار ها را بيشتر كردند. دكتر سروش ساكت ماند اما آقاي جلال الدين فارسي سكوت نكرد. ايشان اين بحث را كشاند به روزنامه جمهوري اسلامي. آن وقت حوزه متوجه شد كه يك دعوايي در تهران راه افتاده و لهيب آن دارد به قم مي رسد. چه قم بخواهد و چه نخواهد.
س – اين مساله مربوط به چه تاريخي است؟
ج – حدود سال 1362. تازه حوزه آن موقع جواب داد. يادم هست كه يكي از اولين كساني كه پاسخ داد همين آقاي « محمدرضا فاكر » بود. چرا كه بحران بزرگي بوجود آمده بود: اندك اندك دانشجويان دچار اين تفكر شده بودند كه نكند چيزي نيست كه نمي آيد! اول كه مي گفتند هست و مي فرستيم . بعد گفتند كه سروش و فارس و شريعتمداري نخواستهاند با قم همكاري كنند و بعد معلوم شد كه خود حوزيان چيزي نفرستاده اند.
س – مي بخشيد. ولي واقعا شما براي دانشگاه از حوزه علميه قم تقاضاي سرفصل كرده بوديد؟!
ج – بله، اصلا جلسات متعددي آقايان به قم رفته بودند و از قم نيز كساني به ستاد فرهنگي تهران آمده بودند. اما اين سرفصل ها چگونه بايد پر مي شدند؟ علوم آن زمان 140 – 130 واحد بود . آقا 140 واحد علوم تربيتي اسلامي را چطوي بايد پركنيم؟ گيريم كه 3 واحد نهج البلاغه، 3 واحد تعليم و تربيت از ديدگاه قرآن … 10 واحد از ديدگاه ائمه … اما همه اش جمعا مي شد 20-15 واحد! بقيه را چكار مي كرديم؟ همين مشكل در مورد علوم سياسي و روابط بين الملل و در رشته هاي ديگر هم بود. سال 59 تمام شد، 60 گذشت، 61 هم تمام شد. تازه حوزه واكنش نشان داد و به نظر من باز هم حوزه دلش براي دانشگاه نسوخته بود، بلكه لهيب آتش به قم رسيده بود!
آقاي فاكر ميگفت همه اينها هست اما تاكنون فرصت ارائه نبوده و كسي دنبالش نرفته است.
س – در حال حاضر نظر شما چيست؟ آيا دست كم معتقد نيستيد « بالقوه » علوم انساني اسلامي وجود دارد؟
ج – نه … ما به دنبال سراب بوديم. چيزي به نام علوم سياسي اسلامي وجود ندارد و به همان ميزان كه چيزي به نام علوم تربيتي اسلامي وجود ندارد، چيزي به اسم جامعه شناسي اسلامي هم وجود ندارد. با همين قاطعيتي كه من مي گويم. اما آن موقع آقاي فاكر پاسخ داد كه « دو گروه هستند كه مي گويند در اساس حوزه چيزي ندارد، يك گروه كه نادانند و نمي دانند. يك گروه هم منافق اند. و تعمدا مي خواهند حوزه را بي اعتبار كنند ». خب، دانشجوها ديدند كه بحث دارد چيزي ديگري مي شود! پس بحث خوابيد و به دنبال آن رشته هاي علوم انساني هم بازگشايي شدند. منتها دروس همان دروس قبل از انقلاب بود به علاوه 15-10 واحد دورس كه پسوند «اسلام » داست مثل « انديشه سياسي در اسلام، يا سياست و حكومت در اسلام ». البته مي توان پرسيد: اگر همه آن همين بود چرا اصلا دانشگاه را بستيد؟ اما به نظر من اين ها بخشي از هزينه اي است كه يك ملت، يك فرهنگ و يك تمدن بايد بپردازيد تا به جلو برود. بله، بايد 3-2 سال دانشگاه بسته مي شد و لطمه به منافع ملي ما بايد وارد مي شد تا امثال مهندس زيبا كلام آن موقع مي فهميد كه چيزي به عنوان علوم انساني اسلامي وجود ندارد!
س – سپاسگزارم. نكته ناگفته اي باقي مانده است؟
ج – يك بحث اساسي و جود دارد و آن اين است كه هيچكدام از اين نتايج به اين معنا نيست و مستوجب اين نمي شود كه در تفكر اسلامي مان دچار شك و ترديد شويم. اصلا و ابدا. اشتباه اين بود كه ما از «شريعت » انتظارات بيجايي داشتيم . كجا شريعت گفته بود كه بيائيد اقتصاد، علوم سياسي و روابط بين الملل را از من بگيريد؟!
شريعت مي گويد بيا خدا و معاد و اخلاق را از من بگير. رسيدن به اين نتيجه كه روابط بين الملل اسلامي يا بطور كلي علوم انساني اسلامي وجود ندارد، هرگز نماز خواندن يك مسلمان را متزلزل و مخدوش نمي كند. اشكال از ماست كه بعضا از شريعت انتظاراتي فوق العاده زميني و خاكي داريم. ولي نسل ما اين طور فكر نمي كرد و از بعد معنوي اين غفلت ورزيد.