بهار سال 88 طبق یک قرار دوستانه، صبح‌های جمعه با علی می‌رفتیم کوه. قرار گذاشتیم صبح روز رای‌گیری هم برویم چون من می‌توانستم تا ساعت 10 و 11 که رسانه‌ها شروع به کار می‌کنند برگردم. صبح ساعتای 5 بود که از خواب بیدار شدم و به علی اس‌ام‌اس زدم که هر وقت بیدار شد به من بزنگد. ساعت از 8 گذشته بود که تلفن زد که مگر قرار نبود خبر بدهی؟ معلوم شد اس ام اس من نرسیده. چک کردیم دیدیم سرویس پیام کوتاه کلا از کار افتاده.

ظهر رفتم مسجد محله‌مان –طرفای میدان سلماس تهران- رای دادم. خیلی شلوغ بود و جو کاملا به نفع موسوی بود. بعد خواستم بروم سایت آینده پیش فواد و عمار که تلفن زدند نیا که ریختند سایت را پلمب کردند. بچه‌ها می‌گفتند برای پلمب دفتر فسقلی یک سایت با چهار پنج نفر آدم، ده پانزده نفر آدم که از حکم قضایی تا میله‌گرد و اسلحه همراه داشته‌اند آمده‌اند. زنگ را که می‌زنند اول می‌گویند از پست هستیم و در را باز کنید. اینها هم می‌گویند آخر نوابیغ! روز جمعه پست کجا بود؟ اما آنها با تهدید سرایدار به هر حال می‌آیند بالا و نزدیک بوده در آپارتمان را بشکنند که راهشان می‌دهند و سایت پلمب می‌شود.

بچه‌ها می‌گفتند بوی تقلب وسیع می‌آید و از همین حالا رسانه‌های احمدی نژادی خبر از پیروزی می‌دهند. قرار شد من بروم دفتر یک سایت دیگر که بتوانیم حتی‌القدور اطلاع‌رسانی کنیم. رفتم دفتر سایت فرارو که هم به خاطر آنکه موسسش بودم با سیستمش آشنایی داشتم، هم ستون ثابت طنز روزانه در آنجا داشتم و هم با مدیرش آقای محمدحسین خوشوقت (مدیر کل رسانه‌های خارجی وزارت ارشاد در دوره اصلاحات) روابطمان خوب بود. با فواد صادقی که در خانه‌اش دم به ‌دم اخبار را از منابع موثقی که اکثرا اصولگرایان حامی موسوی بودند می‌گرفت در ارتباط بودم و با چند نفر دیگر در جاهای مختلف ایران به خصوص مشهد. در آنجا موثق‌ترین اخبار را تنظیم می‌کردم و به چند نفر که مسئولیت گرداندن سایت را داشتند می دادم که منتشر کنند اما آنها بیشتر توی فیس بوک و توییتر و بالاترین دنبال خبر ساختن از چیزهایی بودند که حتی در حد اظهار نظر شخصی هم نمی‌شد محسوبشان کرد و شاید همان اصطلاح توییت برایشان مناسب‌تر باشد. به هر زحمتی بود خبرهایم را منتشر می‌کردم اما همان‌جا تصمیم گرفتم این آخرین روز همکاری من با این سایت باشد (در روزهای بعد به بهانه‌های مختلف از همکاری با فرارو سرباز زدم). خبرها هر لحظه حاکی از تقلب و خشونت و تمام شدن تعرفه در حوزه‌هایی بودند که موسوی برتر بود. خودمان هم که همان‌روز می‌خواستیم برای یکی از بستگان که مبتلا به سرطان پیشرفته بود (و اندکی بعد درگذشت) تقاضای صندوق سیار کنیم شنیده بودیم که می‌گفتند نداریم و مجبور شدیم طرف را کشان کشان ببریم پای صندوق. اما داستان هر لحظه جدی‌تر می‌شد.

در بعضی جاها هم وضع احمدی‌نژاد خوب بود. مثلا یکی از بچه‌ها که مشهد در شهرک رجایی (که منطقه‌ای فقیرنشین است) ناظر صندوق بود تلفنی به من گفت که دیده است تقریبا همه رای دهنده‌ها به احمدی‌نژاد رای داده‌اند و بعد که پرس‌وجو کرده شنیده که به همگی تلفن زده‌اند و یا در خانه‌شان رفته‌اند و وعده سهام عدالت مخصوص و این جور چیزها داده‌اند.

همین آشنای مشهدی همان شب پیش از شمارش آرا در حالی که صدایش می‌لرزید به من تلفن زد و گفت یکی از دوستانش که –طرفدار موسوی است و- در فرمانداری مشهد کار می‌کند به او تلفن زده است و گفته است “الکی پای صندوق نایست. احمدی‌نژاد با 60 درصد رئیس جمهور شده و الان در فرمانداری دارند شیرینی پیروزی‌اش را تقسیم می‌کنند!”

به موازات همین سایت‌های طرفدار دولت و در راس همه فارس نیوز خبر از جلو بودن احمدی‌نژاد می دادند پیش از آنکه مهلت رای‌گیری به پایان برسد و جالب این بود که شیب نمودارها در هر به‌روز رسانی اطلاعات یکسان بود! حدودا ساعت ده شب بود که خبر دادند آی‌طنز هم فیلتر شده. سایت آی‌طنز، سایت تخصصی فارسی زبانی‌ست که از سال 85 فعال بود و خرداد سال 88 با صرف انرژی و هزینه (برای من) زیاد، راهش انداخته بودم و امیدوار بودم فعالیت در آن به عنوان یک شغل ثابت برای من و برخی دوستانم درآید. از این رو خبر متاثرکننده‌ای برای من بود اما آن شب شبی نبود که زیاد به آی‌طنز فکر کنم.

چند ساعتی در نیمه شب روند به روزرسانی سایت فارس متوقف شد. گویا خودشان متوجه شده بودند ماجرا زیادی “رو” است اما به هر حال مشخص بود با این روش احمدی‌نژاد با رایی بین 55 تا 65 درصد برنده اعلام خواهد شد. روحیه طرفداران موسوی به وضوح تضعیف شده بود. همان زمان یکی از بچه‌ها که در ستاد موسوی مستقر بود خبر داد که موسوی اعلام کنفرانس مطبوعاتی فوق‌العاده کرده و او دارد به آنجا می‌رود. نیم ساعت بعد خبردار شدیم که موسوی خودش را برنده انتخابات اعلام کرده واز مردم خواسته برای جشن پیروزی آماده باشند. این کارش روحیه را تا حد زیادی برگرداند. همان شب بود که من مطمئن شدم در انتخاب موسوی اشتباه نکرده‌ایم و این مرد از قماش خاتمی سازشکار (یا جبون) نیست.

دم‌دمای صبح بود که با سردرد به خانه برگشتم و خوابیدم. حدود ساعت ده از خواب بیدار شدم و دیدم پریسا با بهت دارد بی‌بی‌سی فارسی را نگاه می‌کند که در آن اعلام می‌شود که احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده. جالب اینجا بود که بی‌بی‌سی با لحنی این مطلب را می‌گفت که انگار دارد از انتخابات فرانسه گزارش می دهد و گه‌گاهی آن وسط‌ها اشاره‌ای هم می‌کرد که “البته بعضی هم به نتیجه معترضند.” و البته از عجایب هم این بود که امکان دریافت سیگنال بی‌بی‌سی فارسی برای ما که خانه‌مان تقریبا پشت وزارت کشور بود همیشه محال بود اما از آن روز صبح مشکل برطرف شده بود!

به عادت همیشگی پیاده راه افتادم طرف اتاق کوچکی که از یکی از دوستان در نزدیکی بولوار کشاورز کرایه کرده بودم تا به کارهایم بی‌دنگ و فنگ و سروصدا و اعصاب‌خوردی تحریریه و اداره و کافه و جاهای دیگر برسم. از میدان فاطمی که می‌گذشتم اولین درگیری‌ها را دیدم، هرچند که دیشب گزارشش را شنیده بودم. منطقه کاملا حالت نظامی داشت و البته نیروهای لباس شخصی هم فت و فراوان بودند. یکی‌شان یک جوان معترض را کتک زنان به سمت یک وانت بار مسقف برد اما به جای آنکه او را آنجا محبوس کند با دوستانش به بالای سقف کشاندندش و با شدت بیشتری آن بالا کوفتندش، که یعنی ایهی‌الناس؛ حواستان باشد ها!

رفتم دفتر. دمق پریشان افسرده عصبی غمگین. اینترنت هم قطع بود. در بیشتر جاها خبرها حاکی از جلو بودن موسوی داشت حتی مشهد که همان دوستی که در شهرک رجایی ناظر صندوق بود، خبر داد که با با سایر دوستانش در کمیته صیانت از انتخابات (که با قطع اس‌ام‌اس فلج شد) دور هم نشسته‌اند و صندوق‌ها را جمع زده‌اند و دیده‌اند در مشهد وضع موسوی در این انتخابات از وضع خاتمی در انتخابات دوم خرداد بهتر است. هنوز جای امید برای بازشماری بود اما ساعت 4 که خبر رسید آقای خامنه‌ای انتخاب احمدی‌نژاد را تبریک گفته همه چیز تمام شد. با دوستم حمید که اهل تجارت و اقتصاد است اما او هم آن‌روز و بسیاری از روزهای بعد از شدت فشارهای روانی دست و دلش به کار نمی‌رفت آمدیم خیابان ولی‌عصر. جسته و گریخته مردم شعارهایی می‌دادند و البته نیروهای نظامی و انتظامی و لباس شخصی و اطلاعاتی آنقدر بودند که معلوم بود کاملا برای چنین وضعیتی آمادگی داشته‌اند. سر تخت طاووس (مطهری) اما ورق برگشته بود. یک اتوبوس به آتش کشیده شده بود و خودپرداز چند بانک داغون شده بودند که به نظرم وسط آنهمه مامور مسلح کاملا مشکوک بود. در کوچه‌ها درگیری بود و مردم سنگ‌پرانی می‌کردند. در مقابل نیروهای انتظامی هم از هیچ کاری فروگذار نمی‌کردند. (از آن روز به بعد مکررا دیدم که نیروهای مسلح به سپر و باتوم و اسلحه به مجرد اینکه اولین سنگ را می‌دیدند، به سمت جمعیتی که در آن رهگذران عادی هم بودند بی‌مهابا سنگ و پاره‌آجر پرتاب می‌کردند)

یک جا یکی از معترضین از یک موتوری بنزین گرفت که کوکتل مولوتف درست کند اما صاحب موتور می‌‌گفت چرا نمی‌روی آن پرایدی که آن گوشه پارک است را آتش بزنی؟ بنزین را از یارو گرفتیم. مقابل وزارت کشور اما وضع دیگری بود. عده‌ای از طرفداران احمدی‌نژاد در حالی که شعار می دادند و سینه می‌زدند تجمع کرده بودند و طرفداران موسوی را تحقیر می‌کردند. صدای دختری چادری از هواداران موسوی که گریه کنان زیر لب جوابشان را می‌داد هنوز در گوشم است. ما را به کوچه های اطراف می‌راندند که مرد میانسالی رفت جلوی یک افسر پلیس و گفت اگر می‌شود من را دستگیر کنید! هنوز آن موقع ماجراهای کهریزک و بدتر از آن به گوش خیلی‌ها نخورده بود. یارو را یکی دو تا باتوم زدند و هلش دادند توی کوچه.

تا شب بیرون بودم. شب که آمدم خانه دیدم همسایه‌های مجتمع توی حیاط جمعند. یکی از خانمها با صدای بغض‌آلودی می‌گفت تو که می خواستی احمدی‌نژاد را دربیاوری از توی صندوق چرا ما را الکی امیدوار کردی و چهار ساعت توی صف رای مچل کردی؟ به گمانم با من نبود!

فردا ظهر باز هم توی خیابان بودم. جشن پیروزی احمدی‌نژاد در میدان ولی‌عصر بود و جمعیت اندکی از سمت بالا به میدان سرازیر بودند. آنقدر کم بودند که حتی تا سر خیابان زرتشت را هم پرنکردند اما تا دلت بخواهد تحقیر می‌کردند و ناسزا می‌گفتند. دختری چادری که با پدرش آمده بلند بلند می‌گفت” پس کوشن؟ این 23 میلیون یه فوتشون کنن باد برده‌شون.”

دورترک، از سر زرتشت به بالا مخالفان قلع و قمع می‌شدند. اثر گاز فلفل را برای اولین آن روز دیدم که توی چشم دختری که معترض بود و می‌خواست برود دور میدان پاشدیدند. چنان جیغ می‌زد که انگار سرب به چشمهایش کشیده باشند. همانجا بود که حدادعادل دقیقا در مقام یک پاانداز بی‌آبرو مجیز احمدی‌نژاد را گفت و او هم مردم را به خار و خاشاک تشبیه کرد.

این‌بار بسیجی‌ها با چماق و باتوم برقی و حتی اسلحه، بی مهابا مردم را می‌زدند. خیابان ولی‌عصر از سر تخت طاووس به سمت بالا گله به گله سطل آشغال ها آتش گرفته بود. از میدان فاطمی به پایین هم معترضین پشت سطل آشغالی که آتش زده بودند سنگر گرفته بودند. نیروهای ویژه نیروی انتظامی هم سوار بر موتور هر کس را که در پیاده‌روها بود با باتوم می‌زدند و با شلیک تفنگهایی که تیرمشقی داشت و عربده‌کشی مضاعف عده بیشتری را می‌ترساندند. خیلی مواظب بودم با کسی درگیر نشوم به خصوص بسیجی های کم سن و سالی که با باتوم برقی‌هایشان با تکبری احمقانه با مردم برخورد می‌کردند و به شدت عصبی‌ام می‌کردند. یک کوچه بالاتر از تخت‌طاووس، یکی از همین‌ها با شوکرش به جوانی در نزدیکی من ضربه زد که طرف نه فقط از هوش رفت بلکه آنچنان با سر به زمین خورد که سرش هم شکافت ( و شاید مرد). سر تخت طاووس چند تایشان درگیر بحث با مردمی شدند که می‌گفتند سرکوب و حتی برقرای نظم وظیفه شما نیست که یکی‌شان گفت: همین دیروز ما نیامدیم نظم را برقرار کنیم در همین خیابان اتوبوس آتش زدند.

تا به خودم آمدم دیدم من هم وسط معرکه‌ام و درگیر بحث. از یکی‌شان پرسیدم چرا همه شما جلیقه متحدالشکل دارید؟ گفت من خبرنگارم. گفتم من هم خبرنگارم ولی جلیقه ندارم، کارتت را نشان بده. گفت خودت کارتت را نشان بده. آنقدر عصبی و متشنج بودم که در یک حرکت کاملا حماقت بار کارتم را نشان دادم و مقداری بد و بیرا بار طرف کردم. آمدم بروم که دستی از لای جمعیت بازویم را گرفت. یکی از همان جلیقه‌دارها بود. فهمیدم کارم ساخته است و داشت مرا به سمت سایر رفقا می‌برد که از بخت خوش و در کمال شگفتی یک آن از هم جدا شدیم و از پسکوچه‌ها به خانه رفتم.

آن‌شب در حالتی بین خواب و کابوس چند ساعتی را خوابیدم که نیمه شب با نعره‌های ده‌ها موتور سوار که “حزب‌الله… ماشالله…” می‌گفتند از خواب پریدم. کاملا داشتند رجز می خواندند و تحقیر می‌کردند و این اشک آدم را درمی‌آورد.

از اثرات همین‌ها بود که من هم فردای آن روز مثل میلیون‌ها آدم دیگر تصمیم گرفتم با همه تهدیدها به راهپیمایی 25 خرداد بروم. با علی بودیم و هر چند که بعضی آشنایان تلفن زدند که نروید چون اعلام کرده‌اند برخورد می‌کنند و شلیک هم خواهند کرد، گفتیم هر چه باداباد.

25 خرداد خیابان آزادیاز میدان ولی‌عصر پیاده به سمت میدان انقلاب رفتیم و کم‌کم خودمان را در میان سیل جمعیتی باورنکردنی یافتیم. آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام بود. بی اغراق بگویم از میدان امام حسین تا میدان آزادی سیل آدم بود که روان بود. ماشین میرحسین موسوی هم از کنارمان گذشت و هنگام سخنرانی هم تقریبا نزدیکش بودیم. همانجا علی یکی از همکاران احمدی‌نژادی‌اش را دید و وقتی با تعجب از او پرسید که اینجا چه می‌کند و مگر به احمدی‌نژاد رای نداده، پاسخ شنید که به احمدی‌نژاد رای دادم ولی به تقلب که رای ندادم!

نزدیکای نواب بود که تصمیم گرفتیم برگردیم چون حسابی خسته بودیم. رفتیم اتوبان یادگار امام که سوار ماشین بشویم که متوجه دود غلیظی از خیابان آزادی شدیم. خیلی تعجب کردم چون راهپیمایی کاملا مسالمت‌آمیز بود و حتی جمعیت شعار هم کودک در 25 خرداد - عکس از محمود فرجامینمی دادند. این همان واقعه تیراندازی از پایگاه بسیج به سمت مردم بود که کشته داد.

آنجا با هزار زحمت توانستیم با عده دیگری پشت یک وانت سوار شویم. فضای بسیار شادی بود. در بین راه جماعت شعار می دادند “پلیس ضد شورش، احمدی‌ رو بشورش!” و چند نفر خیلی خوشحالی می‌کردند. از یکی‌شان که تیپی داش مشتی داشت پرسیدم انگار از اینکه موسوی رای می‌آورد هم  خوشحال‌تری؟ جواب داد: پس چی؟ ما همینو می خواستیم والا اگه موسوی هم انتخاب می‌شد مثل خاتمی کاری از دستش برنمی‌اومد. ما همینو می‌خواستیم که بیایم خیابون.

اما روزهای مهیبی پیش رو بود…

————————————

مرتبط:

بازخوانی شخصی آنچه گذشت- 1 (قسمت اول این گزارش- خرداد 89)

گزارشی از وضعیت تبلیغات در روستاها و پیش‌بینی انتخابات (خرداد88)

مادرجان…دعا کن! (خرداد88)

0 Points


4 thoughts on ““به احمدی‌نژاد رای دادم به تقلب که رای ندادم”- بازخوانی شخصی آنچه گذشت2”

  1. احسان says:

    25 خرداد میدون آزادی امن ترین جای دنیا بود … هیشکی به هیشکی کار نداشت … اولش که تو جمعیت بودم و شعار میدادن خوشم نمیومد از شعار دادن (انگار آدم احساس غریبگی میکنه) … ولی بعدش که شروع می کنی انفجار احساساته … وقتی صدای تیراندازی اومد یکی میگفت نه بابا ترقه است .. بعد که دود بلند شد رفتم نزدیک .. ملت نمیذاشتن کسی بره جلو .. زنجیره ی انسانی درست کرده بودن نمیذاشتن بریم نزدیک پایگاه … میگفتن چند نفر رو با تیر زدن … همین رو که شنیدم مو به تنم سیخ شد … قشنگ احساس برافروخته شدن ، خون به جوش آوردن ، موهای سیخ شده رو حس میکردم … نمیخوام ادامه بدم ، نمیخوام به یاد بیارم اون روز رو

  2. علی says:

    محمود جان
    الهی دورت بگردم . یه چیزی در مورد خانوم شادی صدر بنویس . این خانوم رفته انگلیس نشسته زرت و زرت داره چرت و پرت میگه و سهم زنان میخواد از این جنبش . این همه سال ساکت بود و حرفی نمی زد الان که نیاز داریم پشت هم باشیم و هوای همو داشته باشیم یاد نامردی مردان افتاده و سهمشو میخواد . تو رو به اون سیبیل مبارک یه چیزی بگید به این سرکار مخدره که الان وقتی سمبل جنبش شده ندا و همه برادری و خواهری داریم ایستادگی می کنیم تو دیگه یه خرده ساکت باش . حالمون رو بهم زد از بس حرف مفت میزنه تو بی بی سی

  3. موافقم. اون روز بهترین روز عمر من هم بود. انگار همه فشار هایی که برای نسل سوخته ما از اول انقلاب پیش اومده بود داشت تخلیه می شد . فشار سال 60 که کتاب های خونه مون رو آتیش می زدیم .فشار روزهای جنگ که از کلاس ما فقط چهار پنج نفر زنده موندند . فشار سر کردن با سهمیه ای ها در دانشگاه . فشار روزهای سخت قبل از دوم خرداد . فشار روزهای سخت تر بعد از دوم خرداد و …. یادته محمود شب کشیک بیمارستان بودم دنبال تلفن می گشتم تا بگم اون شب نمی خوام بیام . می خواستم تا صبح با سیل جمعیت باشم. یادته دوست داشتیم بریم بالای سقف اتوبوس. یادته تا تلفن عمومی سالم پیدا می کردیم ده جا زنگ می زدیم به بچه ها با ذوق می گفتیم پاشید بیاید اینجا قیامته . یادته هلیکوپتر بالای سرمون میومد داد می زدیم این خس و خاشاک رو ببینید . یادته کلی امیدوار شده بودیم می گفتیم دیگه کار تمومه و یارورو می اندازنش بیرون.یادته … یادته …

  4. گام سبز says:

    قسم به خون شهيدان

    نقد جدي گام سبز بر مواضع رهبران جنبش سبز “آقايان موسوي و کروبي”

    ما معتقديم با صدور و تعدد بيانيه نمي توان به اقدام جدي در جهت بيرون راندن دشمن ملت از جايگاه مردم دست زد.

    اعضاي گام سبز همچون اعضاي ديگر جنبش سبز در يکساله گذشته تلاشها و خطرهاي زيادي را در راه آزادي ايران انجام دادند اما در روزهاي بعد از 22 خرداد ضمن صحبت با طبقات مختلف جنبش سبز در مواجهه با ياس آنها، تصميم گرفتند که نقدهاي خود را در مورد رهبري و راهبري جنبش سبز بيان دارند و دلسوزان را به جد هشدار دهند که نقد رهبري جنبش سبز را موضوعي حياتي در روند پيروزي جنبش بدانند و با اين کار از خطاهاي آنان بکاهند. اين هشدار بسيار جدي است و انعکاسي از نگرانيهاي بخشي از جامعه به روند جنبش است. عقلانيت آنست که به توجيه عملکرد رهبران جنبش سبز اکتفا نشود.

    گام سبز به عنوان يک گروه داخل جنبش سبز و به عنوان يک گروه دموکراسي خواه بر اين باور است هر نهضت و جنبشي داراي نقايص و اشتباه هاي تاکتيکي است که بدون نقد نمي توان آنها را يافت و بر طرف کرد. علاوه بر اين ما معتقديم که جنبش سبز از بخشي از توان خود به دليل به اسارت رفتن روشنفکران طراز اول خود محروم شده است و اکنون بر همگان است تا با همفکري و همبستگي خود هر گونه حرکت نادرست را گوشزد کرده و از بروز خطاهاي بيشتر جلوگيري کنند. اين امر با سکوت مصلحتي به دست نمي آيد بلکه زمينه ساز از دست رفتن فرصتها و امکانات جنبش خواهد شد. روز 22 خرداد يادآور روز کودتا، روز دروغ، روز خيانت به ميليونها ايراني است اما سوال ما اينجاست در سالگرد اين روز، جنبش سبز چه کرد؟ اگر جنبش سبز از چنين روزي که بيشترين انگيزه هاي فردي و اجتماعي جهت مشارکت در آن مجتمع است نتواند استفاده نمايد پس در کدام روز مي تواند حرکت نمايد ؟ آيا اين روند باعث بازگرداندن جامعه به خاموشي و سکوت نخواهد شد؟ گام سبز نقد خود را در مورد حرکت و تصميمهاي رهبران جنبش سبز به موارد ذيل محدود مي نمايد :

    1. عدم وجود اراده و تصميم محکم به تغيير اساسي در نزد رهبران جنبش سبز. يکي از دلايل اين امر، علاقه احساسي آنها به واقعيتي بدترکيب به نام “جمهوري اسلامي” است. از نظر ما جمهوري اسلامي نام نظامي است که بعد از انقلاب 57 در ايران تشکيل شد و داراي قانون اساسي متناقضي است که در بخشي از آن حق حاکميت مردم تصريح شده است و در بخش ديگر آن، حکومت از آنِ ولي فقيه با اختيارات متعدد و نامحدود است که اين ولي فقيه به راحتي مي تواند هر کدام از بندهاي قانون اساسي را بي اثر و در اجرا، تغيير به راي خويش دهد. امروز بر کسي پوشيده نيست که نتيجه طبيعي اجراي همين قانون اساسي منجر به ايجاد ديکتاتوري ولايت فقيه و انسداد کامل سياسي شده است. نمونه عيني تناقض در اين قانون اساسي اصل 27 آن است که برگزاري تجمعات آزاد، ولي محدود به شرط است :

    اصل 27 : تشکيل اجتماعات و راه‏پيمايي‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است.‏‏

    سوالات متعددي مي توان در مورد ابهامات اين اصل پرسد ، از جمله : منظور از مباني اسلام چيست؟ آيا ولايت فقيه جزو مباني اسلام است؟ کدام مرجعي مي بايد اين شرط را بررسي نمايد؟ و …

    جمهوري اسلامي عينيتي است که امروز بر ما حاکم است. ما مي پذيريم که بسيار غم انگيز است که حاصل آن همه مبارزه ها و شهادتها به جمهوري اسلامي اي تبديل شده است که با سلاح سنگين خود بر مردم حکمراني مي نمايد ولي رهبران جنبش سبز بايد بپذيرند کسي علاقه اي به حفظ چنين نظامي ندارد حتي اگر فقط نامش “جمهوري اسلامي” باقي بماند. مورد نوستالژيک بعدي ياد ” امام راحل” است. براي اکثر مردم، دوران خميني يادآور تصفيه ها، اعدامها، 8 سال جنگ کشدار و ويراني و … است. دوران امام تنها براي کساني خوش است که در داخل “حزب جمهوري اسلامي” به تصفيه ساير گروها دست زدند و خود با وجود اختلافات دروني به زندگي در درون نظام ادامه دادند. در واقع “امام” تنها آنها را به عنوان فرزند خويش نگه داشت و بقيه فرزندان را از دم تيغ گذراند. ياد آوري آن دوران سياه، يک عقبگرد تاريخي اشتباه بيش نيست که جز تفرقه و بازگشت به ديکتاتوري نتيجه اي نخواهد داشت.

    2. رهبران جنبش سبز فاقد برنامه و تاکتيک مبارزاتي مي باشند. آنها همانطور که در بند اول گفته شد به دليل علاقه به جمهوري اسلامي عزم مصمم و جدي در برخورد با اين غول مستبد را ندارند و بنابراين در لحظات حساس و خطير عقب نشيني مي نمايند يا در بهترين حالت دچار استيصال مي شوند. دعوت براي تظاهرات 22 خرداد توسط رهبران جنبش سبز از روز 7 ارديبهشت با ديدار آقايان موسوي و کروبي شروع شد. تا 3 روز قبل از برگزاري تظاهرات بر انجام تظاهرات تأکيد مي شد اما در کمتر از 48 ساعت به 22 خرداد خبر شوک آور عدم برگزاري تظاهرات منتشر شد. خبري که شفافيتي نداشت. آيا رهبران جنبش سبز از دولت نامشروع انتظار دريافت مجوز داشتند؟ آيا آنها حرکات و لشکرکشي هاي حکومت در روزهاي متعدد 13 آّّبان، 16 اذر، 22 بهمن و کشتار عاشورا را فراموش کرده بودند؟ آيا وقاحت حکومت و رهبر نزيل الشأنش را در روز 14 خرداد نديده بودند؟ رهبران جنبش سبز چه هدفي از دعوت مردم براي تظاهرات داشتند؟ استيصال رهبران در مهمترين روز جنبش سبز نشان از بي برنامه بودن آنها مي باشد. اگر آنها فکر مي کردند که اين حرکت براي مردم هزينه زيادي دارد مي بايست اطلاع رساني را زودتر انجام مي دادند و از ابتدا به روشهاي ديگر نافرماني مدني از جمله اعتصاب دعوت مي کردند نه اينکه به جنبش سبز شوک وارد نمايند و آنها را به تصميم خويش رها کنند.

    3. انحصار طلبي و يکسويه نگري عليرغم شعارها و مواضع : رهبران جنبش سبز قبل از 22 خرداد يک کنفرانس مطبوعاتي – خبري برگزار کردند. کمتر کسي از اين کنفرانس يا محتواي آن به دليل نوع اطلاع رساني آن آگاه است، ما مي دانيم محدوديت آنها در برقراري ارتباط با رسانه ها چقدر زياد مي باشد اما متأسفانه از رسانه هاي منتقد و آزاد درون جنبش سبز، دعوتي براي شرکت و مطرح کردن سوالهايشان انجام نگرفت. تأسف بيشتر آن است که بعد از اعلاميه رهبران مبني بر لغو تظاهرات 22 خرداد، سايتهايي همچون کلمه و جرس دچار سکته خبري شدند و تا روز 22 خرداد سکوت پيشه کردند، ظاهراً رهبران، آنها را دعوت به روزه سکوت کرده بودند. حتي اين سايتها در بازتاب تظاهرات موفق و همراه با سکوت مردم در 22 خرداد بسيار ناموفق و بي انگيزه عمل کردند. انگار که مردم کار خلافي انجام داده اند !!! بطوري که حتي تعداد بازداشت شدگان بنا به منابع خبري حکومتي در اين سايتها درج گرديد !!!

    4. عدم کفايت بيانيه نويسي: مردم در روز 22 خرداد نشان دادند هر کدام يک رهبرند و از اشتباه رهبران خود پيروي نمي کنند که در اينصورت فاجعه “جمهوري اسلامي” تکرار خواهد شد يا ادامه پيدا خواهد کرد. حضور مردم در 22 خرداد اگرچه که با سکوت همراه بود باعث ايجاد همبستگي و اميد گرديد و آنها با شهداي خويش تجديد عهد کردند که تا برقراري دموکراسي از مبارزه دست نخواهند کشيد. اما غايبان روز 22 خرداد کجا بودند؟ مشغول نوشتن بيانيه بودند ؟

    5. تکرار حرفهاي گذشته و عدم خلاقيت: بيانيه 18 آقاي موسوي که از آن به عنوان منشور جنبش سبز ياد شده است داراي نقصهاي فراواني است که مي بايست بصورت جدي نقد شود. مثلاً آقاي موسوي اعلام کرده است : (( در اين راستا، “اجراي بدون تنازل قانون اساسي” راهکار اصلي و بنيادين جنبش سبز است. اين جنبش بر اين باور است که تنها با بازگشت به قانون و الزام نهادهاي مختلف به رعايت آن و برخورد با متخلفان از قانون در هر موقعيت و جايگاه، مي توان از بحران هاي مختلفي که دامنگير شده است رهايي يافت و در راه ترقي و توسعه ميهن گام برداشت. جنبش سبز در عين حال کاملا توجه دارد که قانونگرايي به معناي استفاده ابزاري از قانون توسط حاکمان نيست. بايد شرايطي فراهم آورد تا قانون وسيله اعمال خشونت هاي ناروا و موهن، نقض حقوق بنيادين شهروندان قرار نگيرد و خشونت، بي عدالتي و تبعيض قانوني نشود.)) آيا جنبش سبز بايد به قانون اساسي برگردد؟ يا اگر منظور مجبور کردن حکومت به اجراي آن است چه راهي در اين بين وجود دارد. به نظر نمي رسد با نصيحت يا صدور بيانيه به اين مهم بتوان دست يافت. حکومت جز چماق چماقدارانش و تيرهاي سپاهيانش راهي را براي حکومت نمي شناسد، آيا چنين حکومتي اصولا توانايي رعايت قانون را دارد؟ باور ما بصورت اساسي با مواضع آقاي موسوي مخالف است. اين حکومت دندان لق و متعفني است که از دهان مردم مي بايد کشيد و اين امر نياز به خواست و اراده جدي آنان دارد. با تعدد بيانيه ها نمي توان به اقدام جدي در جهت بيرون راندن دشمن ملت از جايگاه مردم دست زد.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *