من از فیلتر شدن هر سایتی ناراحت می شوم، چه رسد به این سایت فردا که بعضی از دوست و رفقای خودم آنجا کار می کنند. خدا نیاورد ولی اگر یک بار فیلتر بشوید میفهمید چه دردی دارد. از قسمتهای تحتانی شروع می شود و تا نای و گلو میرسد. البته ما که به این دردها عادت داریم ولی وقتی یاد آقای طلایی، سردار سابق نیروی انتظامی و آقای قالیباف فرمانده سابق نیروی انتظامی میافتم، خندهام می گیرد. فکرش را بکنید سردار طلایی، مدیر مسئول سایت فردا که خودش عمری اهل امر و نهی و دستور و بگیر و ببند بوده، حالا با صدایی بغض کرده رفته است دفتر فرماندهی سابقش، که سه برابر این بندهی خدا اهل امر و نهی و دستور و بگیر و ببند بوده.
طلایی: سلام آقای قالیباف. دستم به دومنتون…
قالیباف: چی شده یره… چرا ئی طوری آمدی دفتر مو؟
طلایی: آقا بستنش… توقیفش کردن… فیلترش کردن…
قالیباف: چی ر بستن و توقیف کردن و فیلتر کردن؟
طلایی: فردا رو فدات شم.
قالیباف: فردا که هنوز نیامده… بیبین؛ وقتی موگوم بیا برای تو هم یک دورهی دکتری دست و پا کنم برای همی وقتا هست. فردا یعنی بعد از امروز که هنوز نیامده. بهش مگن تومارو.
طلایی: ما شما رو چی ؟!
قالیباف: مرتضی جان، دلبندم! مو درم خارجی حرف مزنم.
طلایی: ای من قروبن اون خارجکی حرف زدنتون برم. سایت فردا رو بستن. اونی که خبرای خوب خوب میداد.
قالیباف: ئه… راست میگی؟ خب حالا مو موگم برن وازش کنن. الو منشی… یک زنگ بزن به بچههای اجرائیات شهرداری بگو با چند تا بیل و کلینگ و غاطک و لودر برن به ادرسی که آقای طلایی بهشان مگه.
طلایی: قربونت برم. خودم این کارا رو کردم. افاقه نمی کوند. می گن فیلتر به اینترنتش کردن. فیلترش کردن.
قالیباف: فیلتر به اینترنت دیگه چیه؟
طلایی: شوما وبلاگ مینویسی از من می پرسی؟
قالیباف: بابا مرتضی جان؛ تو که غریبه نیستی. مو فرصت نمکنم سرمه بخارونم، وبلاگ نوشتنم کجا بود. ئی بچههای دفتر می نویسن.
طلایی: خب صداشون کن فدات شم.
قالیباف: (با تلفن) الو… ممد خوبی؟ آقات چطوره؟ به مجید بگو به رسول بگه که ئو پسر داییش که مال ئو دهات پایین طرقبه بود که با پسر عموش با ئو اتوبوس زرده از نیروی انتظامی آوردمشان شهرداری… ها همو که وبلاگ مینوشت برایمان… بگو زود بیاد دفتر مو.
(19 ثانیه بعد، شخص مربوطه که در زشک و طرقبه به حسن خیک معروف است ولی در شهرداری مهندس صدا میشود شرف حضور مییابد و پا می کوبد)
مهندس: سلام قربان. تعظیم عرض شد قربان. ارادت داریم قربان. خاک پای شماییم قربان…
قالیباف: بسه دیگه. حسن بیبین… آقای طلایی مخواد بدونه سایت و اینترنت و وبلاگ یعنی چی؟ مو که هر چی توضیح مدم به ایشون حالیش نمی شه!
(طلایی با چشمانی گشاد شده به قالیباف نگاه می کند)
مهندس: الساعه قربان. اطاعت می شه قربان. به روی چشم. حتما. ما برای همین کارا اینجاییم. شما امر بفرمایید…
قالیباف: حسن خفه مری یا بیام خفت کنم؟ زود باش بوگو که کار داریم.
مهندس: چشم قربان… عارضم به حضور شما… همانطور که مطلع هستید بحث فن آوری اطلاعات در قرن اخیر یکی از پایههای اساسی جوامع پیشرفته…
طلایی: اینا رو که خودمون هزار بار تو سخنرانی هامون می گیم. شوما بوگو این سایت رو که فیلتر میکونن چی چی اس؟
مهندس: عارضم به حضور انور که همانطور که خودتون بهتر از حقیر می دونید مساله گردش اطلاعات و دسترسی سریع به آی تی که یکی از مسائل مهم…
(قالیباف از پشت میزش بلند میشود. مهندس مضطرب میشود و همینطور که عقب عقب میرود تند و تند حرف میزند)
مهندس: و در جوامع پیشرفته… که آی تی… فن آوری و در نظام مقدس جمهوری اسلامی… خواهش می کنم قربان… من بی گناهم… نه… مو از ارتفاع می ترسم… قربان به سر مبارک قسم که تفصیر ئی خواهر زادهی مایه که دو هفتهیه قهر کرده رفته خانهشان به مشهد … او ئی چیزا رو خوب بلد بود… تایپ مکرد وبلاگتان ر هم می نوشت… نه… کمک… قول مدم درستش کنم…
(قالیباف با یک جست حسن خیک را میگیرد و او را کشان کشان به سمت پنجره میبرد)
قالیباف: مرتضی اون پنجره رو وا کن.
طلایی: حاج باقر داری چی کار می کونی. نندازیش پایین. دم این انتخاباتی الم شنگه راه می افتد ها!
قالیباف: گفتم بهت وازش کن. مرتیکه شیش طبقه ساختمون ر از ما گرفته ارواح عمهش برای ما مرکز آی تی و وبلاگ و اینترنت درست کنه اونوخت…
مهندس: قربان جسارتا عرض کنم به ما هر چی میخواین بگین بگین… ولی عمهی ما میشه نوه خالهی خودتان…
قالیباف: خفه شو… اگه ئی جوری باشه که مو نمی تونم توی شهرداری به هیشکی هیچی بگم… همه یک نسبتی داشتن بالاخره با ما…
(در همین لحظه که حسن خیک به هره پنجره کشانده شده، تلفن طلایی زنگ می خورد)
تیرم تیرم آ آ… می خوام برم آ آ… داش داش داشم من … تو چمنا آب پاشم من… صیادم اردکم من… (صدای زنگ تلفن آقای طلایی!)
طلایی: بله… بله… اوه… بله… باشه… خداحافظ. مژده… مساله حل شد.
(قالیباف حسن را رها میکند و او در همان لحظه از هوش میرود)
قالیباف: الحمدلله… می دونستم ئی بچه ها یک چیزی بارشان هست… باید بگم یک تشویقیای چیزی برای ئی مهندس ما بنویسن… خیلی کارش خوبه… یک باغ خوبی هم طرفای جاغرق دارن…
طلایی: قربونت شم… مهندس چیکارهس… همهش از کمالات خودته… راستی فردا یه سخنرانی داری در مورد آی تی و رسانه و اطلاعات و این چیزا. منم قبلش صحبت می کونم… دم انتخاباتس… جای دوری نمیرِد… به بچه ها تو فردا هم می گن خبرشو ویژه کار کنن…
قالیباف: ها… خوبه… یکی بری مهندس ما یک لیوان آب بیاره…
—————-
(ماجرای فوق کاملا تخیلی است و هرگونه تشابه میان اسامی این نوشته با افراد واقعی اتفاقی است. )
Previous Article
از روزگار
Next Article
طنز روزانه مبارک !
راستی نوشته ها لحظه ای شده !ممکنه یه لحظه غفلت از رو سایت بردارند.
خيلی باحال بود
اين پا نوشتش منو گرفت :))
سلام
جالب بود ولی خداييش قاليباف تو مديريت حرف نداره.
خدا کنه رييس جمهور بشه !نه؟
موفق باشی
افتضاح بود محمود . دم انتخاباتيه چرا داری پسرفت می کنی ؟
سلام/
من همچيني به شما ارادت دارم كه هرچي بنويسين عاشقانه ميخونم و ميپسندم!
نتيجتاً اينكه اين بالايي زر زده!
باسلام و احترام
محمود خان جالب و مغز دار بود …
خصوصا قسمت لهجه ها را بيشتر پسندیدم …
استاد بزرگوار بذل عنايت بفرماييد ضمن بازديد از وب بنده امر به راهنمايی مرهون فرماييد …
مشتاق ديدار مجازی و حضورتان …
سبز و خرم و سالم و تندرست باشيد .
بابت همه محبت هايتان سپاس
با احترام
شهرام صاحب الزمانی / اراک
آقای شهرام صاحب الزمانی / اراک؛ واقعا شما همه اینها را با من بودی؟!
جالب بود . مخصوصا قسمت لهجه مشهدی.
موبايلتان را روشن بفرماييد
سلام مجدد …
استاد چه شد بنده نوازي نفرمودين …
منتظرم
شاداب باشيد
قارداش ميوت سالام نليکوم – گربان سنه عجب بچنی باحالو هستي. آما فچ نچردی اجر باقور اين هالو چهارشانبه ای که تو ساختوع باشود پس ديه اوس محمودت احمدی نجاد چيه؟ هع ؟
گارداش قاطی پاطی زدياآآآآآ
مشتی ميوت اونی چی می جه بچنی بابوشگا (روسی يانی دوختر) تاهه خونشون تو موستاراح آتم کشف کردی گاگولو يا باقرو؟
کرتيم با بفا