باید میان دو سطح بحث تمایز بنهیم: در سطح اوّل، پرسش این است که “خشونت اخلاقاً موّجه و عادلانه” چیست، و حدود و شرایط اعمال آن کدام است؟ این پرسشهای نظری است. در اینجا تلاش ما این است که تعریفی کمابیش دقیق و روشن از مقوله خشونت عادلانه عرضه کنیم. در سطح دوّم، پرسش این است که این خشونت را در مقام عمل چگونه باید اعمال کرد، و چگونه می توان مصادیق خشونت موّجه یا عادلانه را از خشونت ناموّجه یا ناعادلانه تمییز داد؟ این پرسشها بیشتر عملی است.
به نظر من اگر پرسش اوّل به نحو کمابیش روشن و دقیقی عرضه شود، پاسخ پرسش دوّم هم تا حدّ زیادی روشن خواهد شد. به نظر من “خشونت عادلانه” خشونتی است که واجد سه ویژگی مهم است: ویژگی اوّل آن است که ناظر به هدفی عادلانه است. به طور مشخص می توان از سه هدف عادلانه نام برد: (۱) دفاع از خود؛ (۲) مقاومت در برابر نقض گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان؛ (۳) دفاع از منطق گفت و گو به عنوان بنیان جامعه مدنی. بنابراین، اگر فرد یا گروهی از شهروندان در مقام دفاع از خود یا حقوق اساسی خویش، یا برای رفع انسداد باب گفت و گو در عرصه عمومی چاره ای نداشته باشند جز تمسک به حدّی از خشونت، در آن صورت تمسک به حدّی از خشونت می تواند اخلاقاً موّجه و عادلانه باشد.
ویژگی دوّم آن است که خشونت، ولو برای تحقق هدفی عادلانه، باید در مقام عمل مقید به سه قید باشد: اصل تأثیر (یعنی باید بتوان به نحو معقولی فرض کرد که اعمال آن حدّ از خشونت عملاً ثمربخش خواهد بود)؛ اصل تناسب (یعنی میزان خشونت باید متناسب با وخامت مشکل و وضعیت در پیش رو باشد، یعنی فقط باید تا حدّی خشونت ورزید که برای دفاع از خود، یا دفاع از حقوق اساسی، یا برقراری گفت و گو مطلقاً ضروری است- مشروط بر آنکه هیچ راه غیرخشونت آمیزی در پیش روی فرد گشوده نباشد. اعمال خشونت بیش از حدّ ضرورت ناموّجه است)؛ و سرانجام اصل تمایز (یعنی خشونت نباید کور باشد، بلکه باید بتواند میان کسانی که مقصر و در خور خشونت هستند، و ناظران بی گناه تمایز بنهد).
و سرانجام ویژگی سوّم ناظر به فضای عاطفی پس خشونت است. خشونت عادلانه ناشی از خشم معطوف به انتقام نیست، بلکه برآمده از خشم ناشی از حس عدالت است…
تقدم بخشیدن به شیوه های غیرخشونت آمیز را نباید به معنای ضعیف کردن افراد در برابر قدرت دولت سرکوبگر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود می کند. جنبش های مسالمت آمیز باید در برابر تهاجمات و تعدی های دولت سرکوبگر و نامشروع از خود قدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه و لزوماً مؤثرترین شیوه قدرت نمایی نیست…
کسانی هم که به نفی مطلق خشونت قائل هستند، در بسیاری شرایط زمینه گسترش خشونت را فراهم می آورند. برای مثال، فرض کنید که در جامعه هیچ پلیسی وجود نداشته باشد، یا هیچ مجازاتی برای تبهکاران پیش بینی نشده باشد. در این جامعه نفی مطلق هرگونه خشونت نهایتاً می تواند به گسترش تبهکاری و خشونت بیشتر بینجامد…
در برابر آدمی که به هیچ منطقی پایبند نیست و خود را حق مطلق می داند و هر آن کس را که خلاف او میاندیشد اساساً از جرگه انسانیت بیرون می نهد، التزام به منطق و گفت و گو لزوماً همیشه مؤثر و کارساز نیست. کوتاه آمدن در برابر این گونه افراد می تواند به لگدکوب شدن ما بینجامد. در برابر کسانی که به اعتبار باورهای ایدئولوژیک شان شما را از هرگونه حقّی محروم می سازند، نمی توان دست تسلیم بالا برد. در این گونه شرایط، اعمال حدّی از خشونت برای پیشگیری از گسترش خشونت می تواند مجاز و گاه ضروری باشد.