یکی از بزرگترین لطفهایی که دوستان مقیم ایران میتوانند به افرادی که مثل من موقتا ترک وطن کردهاند بکنند آن است که هر از چندگاهی ارتباطی برقرار کنند و از عادیترین تجربهها و مشاهدات روزمرهشان بگویند.
امروز یکی از آشناهای مشهدی تماس گرفته بود که احوالم را بپرسد. حرف حرف آورد و نیمساعتی با هم گپ زدیم. میگفت چند روز پیش برای کاری به بخشداری یکی از شهرستانهای اطراف نیشابور رفته بوده است و در آنجا نانوای یکی از روستاهای تابعه آن بخشداری را دیده که آمده بوده است کسب اجازه برای تعطیلی نانواییاش، که اجازهاش نمیدهند! میگفته در روستای ما از وقتی که یارانهها را قطع کردهاند آرد را بین مردم به همان قیمتی توزیع میکنند که به نانواییها میدهند و طبعا برای مردم روستا که مصرف نانشان بالاست و ضمنا امکان پخت نان در خانه به راحتی مهیاست، به صرفه آنست که سی چهل تا نانی که در روز مصرف میکنند را خودشان پخت کنند.
و تازه ماجرا فقط این نیست. در بعضی از همان روستاها کیسه برنج را به قیمت 600 تومان به خانوارهای روستایی میدهند که به این ترتیب برای بسیاری از آنها اصلا نان خوردن نمیصرفد. یکی از همان روستاییها به روای گفته است مدتیست که ما هر وعده غذایی را با پلو میخوریم.
محمد قائد جمهوری اسلامی را برآمده از ائتلاف بازار-حوزه-روستا میداند. به گمان من این دولت با حذف بازار و حوزه تنها امیدش روستاست و از روز نخست هم عملا به روستائیان باج داده است تا در مقابل شهریها محافظتش کنند.
برای امثال منی که با هر دو فرهنگ آشنایی نسبی دارد و ضمنا سیاستمدار محتاج رای، یا هنرمند مردمی نیازمند محبوبیت، یا منبریِ بندِ پامنبری نیست، اعتراف صادقانه آن است که “فرهنگ روستایی” مورد بحث در واقع بیشتر ضد فرهنگ است تا فرهنگ. طبیعیست که مجموعهای است از تفکرات و باورها و آداب و رسوم اما بیش از هر چیز در ضدیت با هنر و ادبیات و پیشرفت و رواداری، و در یک کلام بیشتر آن چیزهایی که بشر عاقل و متمدن امروزی آنها را مولفههای فرهنگ متعالی امروزی میداند.
در روزگاری که ایران بودم صاحب کبابی کوچکی در یکی از شهرهای کوچک خراسان که دورتادورش را روستاها احاطه کرده بودند برایم تعریف میکرد که با کمکهای احمدینژاد و سهام عدالت کار و بارش گرفته است. میگفت سالی یکی دوبار به بهانهای –از سفر استانی رئیس جمهور تا “سالگرد سفر استانی ” و نیز سهام عدالت- مبلغی بین 50 تا صدهزار تومان به هر سرپرست خانوار کمک میرسد و اولین کاری که بسیاری از آنها میکنند این است که فیالفور زن و بچهشان را روی موتورشان سوار میکنند و به کبابی او میآیند و یک دل سیر کباب میخورند. بعد هم مقداری اسباب بازی چینی برای بچهها و شاید کیف یا کفش ارزان قیمتی برای زن و شلواری و پیراهنی برای مرد و تمام.
او میگفت همین مساله چنان تاثیر مثبتی روی ذهن آنها و خانوادهشان میگذارد که نه فقط حامی احمدینژادند بلکه حاضرند برایش جان فدا کنند. در همان نواحی من به چشم خودم می دیدم که از زمان روی کار آمدن احمدینژاد نه فقط کار عمرانی بدردبخوری انجام نگرفته بلکه چند کارخانه بزرگ که صدها نفر از اهالی همانجا را بکار گرفته بودند به خاطر سیاستهای احمدینژاد تعطیل شدند. اما در یک خردهفرهنگ که غالب مردمانش علیرغم تمام تیزهوشی و تیزبازی آریایی-اسلامیشان با عقلانیت همانقدر بیگانهاند که با انسانگرایی؛ صد هزارتومان و سالی دو وعده کباب را عشق است.
در چنین مواقعی وقتی حرف از “انسانگرایی” میشود خردهگیران مذهبی (و در صدر همه؛ اسلامِ رحمانیچیها) فورا غربیترین، فلسفیترین و انتزاعیترین صورت اومانیسم را تصور میکنند تا نتیجتا از قیاس ما خنده آید خلق را.
مثل آن میماند که وقتی از روستائیان مسلمان سخن میگوییم دهی را در نظر آوریم که مردمانش برهان صدیقین بلغور میکنند!
از انسانگرایی همانقدر که شان انسان مدرن تا حدودی حفظ شود کافیست. در همین حد که آدمها به یک کیسه سیبزمینی در شب انتخابات رایشان را نفروشند فعلا کفایت میکند. چگونه است که اگر به همان آفتابنشین روستایی گفته شود یک کیسه سیبزمینی بگیرد و یک روز نماز نخواند یا بگذارد موی زنش را نامحرم ببیند سخت برمیخورد و ای بسا به پیشنهاد دهنده آسیب برساند اما می توان شان انسانی او را در صف صندوق رای یا ازدحام مستقبلین سفر مقامات خرید و فروش کرد؟ چرا مقداری پشم که بالای کلهی بیشتر پستانداران سبز میشود جزو ناموس به حساب آید و مهمترین تصمیم سیاسی یک انسان نه؟
اگر در تمام دوران پهلویها کوشش آن بود که خردهفرهنگ روستایی-مذهبی ایران به خردهفرهنگ شهری-بورژوایی نزدیک شود در حکومت جمهوری اسلامی جهت برعکس شد تا پایههای حکومت استوارتر شود. حالا کار به ویرانی کامل طبقه متوسط شهری رسیده و باج روستایی برای لشکرکشی قریبالوقوع عینی و نقدی شده است.
دیر یا زود –مشخصتر: در عرض همین دو سه سال آینده- قشر متوسط و بالاتر از متوسط شهری که کار از تحقیر و توهین به او گذشته و به نابودی اسباب معیشتش رسیده سر به شورشی بزرگ برخواهد داشت و کفن پوشان گرسنه روستایی به شهرها خواهند رسید.
دولت که کفگیرش به ته دیگ خورده است گناه دیر شدن مقرری موعود را به گردن شهرنشینان شورشی خواهد انداخت و روستائیان که در تمام این صد سال نه به خاطر فقر و محرومیت خودشان بلکه در واقع به خاطر بالانشینی ظاهری شهریها کینهای عظیم از آنها به دل دارند به جان شهرها خواهند افتاد. شهریها قرتی، خدانشناس، سروکونلخت، ناشکر، گَندهدماغ.
گناه شهریها سیر بودنشان نیست. خوش بودن و تمتعشان هم نیست. مدتهاست که نیستند. در میان لشکریانی که از بیابان برای نابودی همه مظاهر تمدن سر میرسند چه بسیار روستائیان تنومندی با عرق چینهای از تمتع برگشته که سوار بر تویوتاهای 50 میلیونتومانیاند و از شهریهای نزار با ریههای سرب گرفتهشان خوشتر به نظر میرسند.
قدرت حامی آنها خواهد بود و تاریخ با آنها مهربان است. سالها بعد که تاریخنویسان بخواهند قصه کاری که روستائیان با ما کردند را بنویسند احتمالا همان چیزی را خواهند نوشت که تاریخ نویسان امروزی از کاری مینویسند که سی سال پیش روستائیان با شهریان کردند. کدام دانشمند عالم و فاضلی حاضر خواهد شد از کمخردی و تنگ چشمی و کم فرهنگی مذهبی به عنوان بخشی از عوامل محرکه وقایع بزرگ اجتماعی نام ببرد؟
مگر جز آن است که بسیاری از جنایات سالهای نخستین انقلاب علیه ارزشها و نهادهای قشر متوسط شهری جز در حسادت و کینه و حقارت با لعابی مذهبی ریشه نداشت اما به آنها رنگ و بوی غربستیزی و “تضاد با ارزشهای سنتی و دینی مردم” زده و به تاریخ خورانده شد؟
×××
نه.
دست کم یک بار.
اقای محترمی که بعد از کلی کوشش و زحمت موفق شدی عقده های خودت رو بر سر روستاییان خالی کنی. فراموش نکن که انقلاب ۵۷ در تهران اتفاق افتاد)منظورم قضاوت اخلاقی در این زمینه نیست صرفا یک حقیقت تاریخیست(. شاید مهمترین حسن جنبش سبز این بود که مردم رو در مقابل کسانی که متهم واقعیند به خیابان کشاند و پس از مدتها همه از به خودبینی و متهم کردن بقیه دست برداشتند و شهری انگشت گناه رو به سمت روستایی نگرفت و روستایی به سمت شهری. غیرفارس به گردن فارس نینداخت و فارس به گردن غیرفارس. شیعه و سنی و فارس و ترک و کرد و پیر و جوان همه برای رفع مشکل خویش حرکت کردند چون می دانستند که مشکل از حکومت است و این تفرقه های بینشان اینگونه به حکومت عمر نوح داده. به هر حال باز هم به شما تبریک می گویم که با توهین و نسبتهای غیرواقعی به چهل درصد جمعیت کشور عقده های خود را می گشایید و عمر حکومت را می افزایید.
مطلبتان واقعا جالب بود و خواندني.
نمي دانم کتاب “ظلم، جهل و برزخيان زمين” محمد قائد را خوانده ايد يا نه اما خواندنش به نظرم از اوجب واجبات است. 😉
پاينده باشيد
سلام. قسمتی که اشاره شده بود به دو وعده کباب در سال بسیار تامل بر انگیز است. مثال و اتفاق ساده ای است اما یک تارج اجتماعی پشت سر دارد. هنوز هم دو وعده کباب ارزشش از یک برگه رای به مراتب بیشتر است در مجموع
«اسلام رحمانی چی ها» D:
عنوان روستایی رو میشه به طرز فکری تعمیم داد که سال 42 کفن پوش از ورامین تا تهران اومدند و همینطور به جماعتی که در میدان ژاله (سابق) جمع شدند 17 شهریور
دولت که کفگیرش به ته دیگ خورده است گناه دیر شدن مقرری موعود را به گردن شهرنشینان شورشی خواهد انداخت و روستائیان که در تمام این صد سال نه به خاطر فقر و محرومیت خودشان بلکه در واقع به خاطر بالانشینی ظاهری شهریها کینهای عظیم از آنها به دل دارند به جان شهرها خواهند افتاد. شهریها قرتی، خدانشناس، سروکونلخت، ناشکر، گَندهدماغ.in jomleha mano be yade akhbari ke sobh moghe raftan be kar tuye mashin gush midadam mindaze ke nadadane sahame edalat be mardomo be gardane peimankar va sherkatai ke ba dolat tarafe gharardad budan va sudo nadadn be dolat mindakht va ba kamale talabkari migoft dolat uno baraye aghshare kam daramad vade dade bud vali alan 50 milun mardom hame sahame edalat mikhan va hala hame az dolat talabkaran,delam baraye khoshhali o asabe arum tang shode aghaye farjami
با تمام احترامی که برای جناب قائد قائلم، یک رقم پیش پا افتاده در مورد ساختار جمیعتی ایران در سی و چند سال گذشته، مثل اینکه مرتب از قلم می افتد. ولی یک حساب دودوتا چهارتای بسیار ساده شاید بتواند کمکمان کند. شاید هم نه.
اگر اشتباه نکنم، چیزی در حدود ۸۰ درصد ایرانیان در شهرها، چه بزرگ و چه کوچک زندگی می کنند. در سال ۵۷ آمار کاملا متفاوت بود. اتفاقا بسیاری از شواهد خبر از شهری شدن راه و روش زندگی در روستاها دارند.
اگر حاکم شدن واقعا موجود خرده فرهنگ پیرامونی روستایی پیچیده شده در زرورقی بسیار رنگین را بر تمام آحاد زندگی می خواهید ببینید، باید وقتی بگذارید و مدتی در همین ترکیه پر جیغ و داد بیخ گوشمان، البته در متن شهرها و نه فقط مناطق توریستی بمانید.
باور بفرمایید مانند رگباری دلنواز پس از ماه ها گرد و خاک داغ، دل و دیده را از اوهام و رسوبات زدوده، روان را برای اندیشیدن درباره مشکلات کشورمان و راه های پیش رو صیقل می دهد.
اسلام رحمانی چی ها،من برایشان اصلاح طلبان دینی سابقا حکومتی را انتخاب کرده بودم ولی ظاهرا عنوان شما صائب تر است. درباره این گروه یک مقایسه ای به ذهن ام آمد، که بسیار جالب است : محمد قائد بعد از خاموشی آزادگان ظاهرا تا زمان بازشدن مطبوعات رنگارنگ بعد از خرداد ۷۶، کم کار شده بود، مابقی روزنامه نگاران، از جمله گروهی که سمبل هایشان مسعود بهنود و داور نبوی ست، در مقابل یا کمابیش دست شان در جایی دولتی بند بود، یا اینکه به محض باز شدن، از هول حلیم وضو نگرفته شیرجه زدند. نوشته های کم شمار قائد در همان روزنامه های زنجیره ای بدون استثنا، علاوه بر راست گرایان نظام، اصلاحات چی ها را هم مورد عنایت قرار می داد. یعنی او با ایشان همراه شده بود ولی هم داستان نشده بود. در مقابل شان، گروه دیگر چنان به امام زاده ای که سروش سمبل ش بود تکیه دادند که فکر می کردند لابد فردا حکم وزارت می گیرند. الان هر کدام شان یک جایی خارج از کشور اند و قدر و منزلت گذشته شان را با چندغاز سوسیال، تاخت زده اند. تازه این ها رند ها و زرنگ هایشان اند. در مقابل ،محمد قائد در ایران است، هر وقت بخواهد سفر می کند و در نهایت روشنگرانه ترین و تاثیرگذارترین مطالب را منتشر می کند. با قدرت نبودن ، درس اول روزنامه نگاری ست که این اساتید خیلی زود فراموش ش کرده بودند. این هم درس زندگی ست. از صمیم قلب امیدوارم که محمد قائد با آرامش کارش را ادامه بدهد و همانطور که یک بار به مزاح برای خودش هم نوشتم، از رویش هزار هزار تکثیر کنیم برای مملکت.
با احترام
jaleb bood!
vali fek nakon shahrihayi ke azashoon be onvane adame ba shooro yad mikoni kheyli bahalan! ke oona sad ha bar khatarnaktarin baraye bashariat o arzesh haye akhlaghi choon abzari be name pool ke moghadamei bara ghodrate ro dar dast daran. age to rahe bad bioftan joz fesad o fahsha chizi be ja nemizaran. baz laaghal oon roostai oonghadr mard hast ke dozdi nakone ta bache hash ro bebare kabab bede. vali oon shahri mage roozesh shab mishe age sare kasi kolah nazare!